به قول نیکولو میچایویلی سیاستشناس معروف ایتالیایی در
سده شانزدهم، سیاست عملی است که روش زندهگی را تعیین میکند. سیاست علمی
است که «همآهنگی» و «منازعه» را در جامعه تشخیص و مدیریت میکند. از
اینرو است که جوهر سیاست را رفع منازعه و ایجاد همگرایی و همآهنگی
میسازد. سیمون جانسن سیاستشناس قرن نزدهم امریکایی به سیاست از دو زاویه
نگاه کرده است. نخست، سیاست به معنای مدیریتِ انجمنها و تشکلات است و دوم،
سیاست، همآهنگی منابع قدرت با مستفید شوندهگان آن میباشد. هینا آرندت
تیوریسن آلمانی در قرن بیستم، سیاست را هنر رهبری حاکمیت نامید. اگر هر سه
دور تاریخ را با اندیشههای پیشتازان سیاست به بررسی گیریم، چنین
برمیآید:
۱. سیاست هنر رهبری حاکمیت است.
۲. سیاست جزء امور اجتماعی و متعلق به مردم است.
۳. سیاست هنر مدیریت همآهنگی، همگرایی شهروندان و رفع تضادها میان آنها
است.
۴. سیاست علم مدیریت منابع قدرت است
واژه سیاست از زبان لاتین و یونانی پولیس «Polis» که دولت-شهر معنا میدهد،
آمده است. یعنی سیاست هنر حراست از ارزشهای دولتشهر است. از اینجا است
که سیاست دولت را مرکز منابع اجتماعی میشمرد. به قول ارسطو فیلسوف تاریخ
باستان، سیاست تمرین قدرت سیاسی است که به احتمال قوی منظور از تمرین
مدیریت بوده است.
به باور من ما در جامعهی خود برداشت ناسالمی از سیاست داریم، ما سیاست را
بیشترینه هنر فریبدن تعریف میکنیم. این نگاه به سیاست، اخلاق سیاسی
جامعهی ما را دچار ضعف کرده است. اگر در انجمنی دروغی برپا شود به وی
سیاست میگویند. یا اگر کسی ارادهی گروهی را قربانی خواستهای خود سازد،
وی را سیاستمدار «برجسته» میخوانند. این بدآموزی، جامعهی سیاسی ما را
دچار آسیب فکری کرده است. ما در کشور اتاقهای فکری فعالی نداریم که
بتوانند گفتمان سیاست را به گونهای حرفهای مطرح سازند. در جوامع
پیشرفته، سیاستشناسان با سیاستپیشهگان از طریق همین اتاقهای فکری
رابطه ایجاد میکنند. در جامعهی ما به اصل نخست سیاست که هنر رهبری حاکمیت
یا قدرت است، ارزش نمیگذارند. جای حرفهی هنرمندی را اپورچونیستهای قومی
پر کرده است. آنها ارادهی پنهان خود را بر سیاست قومی در دولت رجحان
میدهند. اصل دوم سیاست که سیاست را جز امور اجتماعی و مربوط به مردم
میپندارد، در جامعهی ما نیز جایگاهی شکنندهای دارد. در حالیکه این اصل
مشروعیت سیاسی را در دولت بر میتابد. شهروندی به، نسبت اشتباه سیاست
پیشهای قربانی میشود، اما سیاستپیشه به جای بازبینی و سرزنش، برائت حاصل
میکند. این روش پایگاه اجتماعی سیاست را در جامعهی ما آسیب شدیدی
رسانیده است. در اصل سوم که سیاست را هنر همآهنگی و رفع تضادها میپندارد،
نیز کم آوردهایم. جامعهی ما بیشتر از هر زمان دیگر دچار آشوب و
نابهسامانی است. این وضعیت ناهمگون، برآیند «نقصان» در سیاست و
سیاستپیشهگان در افغانستان است و در فرجام این که اگر به سیاست به عنوان
علم مدیریت منابع نگاه کنیم، افغانستان از بدنامترین دولتهای جهان است.
یعنی منابع قدرت از نبود شفافیت و حسابدهی رنج میبرند و این حالت، دولت
را قربانی فساد اداری کرده است.
به نگاه من سیاست، حرفهی شریف و با اهمیتی است. ما باید نگاهمان را به
سیاست دگرگون سازیم. ما نیاز به سیاست حرفهای داریم. سیاستشناسان و
سیاستپیشهگان باید همدیگر خود را شناسایی و همکاری کنند. سیاستشناس
کسی است که سیاست را آموخته است، آسیبها، چالشها و فرصتهای سیاست را
تشخیص میدهد و به سیاست پیشهگان توصیه میفرستد. سیاستپیشهگان بر بنیاد
فکر، تحلیل و پژوهش بر قدرت مدیریت میکنند، این فرهنگ نیاز به کار مستمر
در جامعهی ما دارد. |