ذف در لغت به معنای افکندن یا انداختن است و در اصطلاح
فقهی، بستن اتهام «زنا» یا «لواط» به فردی {هرچند ُمرده باشد}
*
آخرین اثر« بتول مرادی» نویسنده و مستندساز افغانستان، مجموعهی خاطرات
اوست از روایت نفسگیر اما تجربی و چهارسالهاش طی «درج» و پیگیری نخستین
پروندهی حقوقی«قذف» در دستگاه قضایی افغانستان.
ماجرا از جایی آغاز میشود که همسر سابق نویسنده، با نفی
نسبِ کودکان سه و شش سالهاش عملاً وی را متهم به «زنا» میکند. آنهم در
جغرافیایی که «زنا» از نابخشودنیترین جرایم اجتماعی و اخلاقی به شمار
میرود و در بسیاری مناطق، پیامدهای فاجعهباری چون «تیرباران» و «سنگسار»
در پی دارد.
سکس یا رابطهی جنسی ـ خاصه بیرون از چارچوب قراردهای
متعارف و مسلط ـ به دلیل گستردگی حساسیت عمومی بر اصل کنترول و تنبیه و
اختناق در مناسبات اجتماعی{ افغانستان}همواره عنصر غایب در گفتگوهای
اجتماعی و علنی بوده است. سکس{بدون مجوز شرعی} در افغانستان، کماکان از
سرسختترین «تابو»های اجتماعیست و در بسیاری موارد، تاوانی به ارزش زندگی
میطلبد.
در این میان، در قانون جزا نیز برای اتهام «زنا» حبس و
زندان پیشبینی شده و بر اساس آمار از رایجترین جرایم در میان زنان
زندانیست.
پیامد اتهام به «زنا» در جامعهی سنتی و مردسالار برای
نویسندهی «قذف» نیز ـ اگر نه منجربه مرگ فیزیکی ـ که مسبب مرگ اجتماعی وی
میشود. اتهام، موقعیت، منزلت و کرامت{او} را در حوزهی خصوصی و عمومی در
معرض قضاوت قرار میدهد و متلاشی میکند.
در «قذف» مخاطب هر بار به درکِ عینی و نزدیکتری از مفهوم
«فشار» در اجتماعی میرسد که از رهگذر این اتهام اخلاقی سنگین، حق بدیهیِ
خود میداند تمام ابعاد زندگی رسمی و شخصیِ {راوی} و دو کودک را فلج کند و
شخم بزند. کتاب، ازینجهت روایت منسجم و دقیقی از جبر را به دست میدهد؛
جبر بودن و دوامآوردن در سایهی مدام «ترس» و «تهدید» و «یأس» را. تجربهی
زیستن روی مرز کابوس و بیداری! خاطرات روزانهی یک «متهم» و ترسیم موقعیتِ
پیچیده و بغرنجِ انسانیِ زنی در مظان اتهام «زنا» در ساختار و نظام ارزشی
بسته و مستبد که مفاهیمی چون اخلاق، غیرت، شرف، ناموس{...} را از رهگذر
تمرینی تاریخی و در مالکیت تام و تمام بر فکر و تن «زن» شناخته ومیفهمد.
در ساختاری که حتی آوازهی تمرد{زن} از بند این چرخهی
ارزشی هزینهای به بهای زندگی میگیرد ـ قذف ـ با نثری روان و
تصویرسازیهایی بدیع و ملموس از جزیبات دقیق مواجههی مستقیم {نویسنده} با
«سنت» پرده برمیدارد. آنچه در سراسر کتاب شاخص و برجسته است در کنار این
نگاه تیز آسیبشناسانه و موشکافانهی حقوقی/ ادبیاش به مسئلهی بنیادین
تأمین عدالت{امکان؟ فرصت؟ چالش؟} در دستگاه فاسد،معیوب و بیمار قضایی
افغانستان، تعیین و تثبیتِ جایگاه سوژه/ابژهی نویسنده بیرون از دایرهی
دوقطبیهاست.
کشفِ نشانیِ جایی فرای قربانی/ قهرمان؛ قدیسه/ فاحشه؛ ظالم/
مظلومنمایی معمول{که این اواخر به امضای ثابت آثار ادبیِ زنانه بدل
شدهاست} مرادی، جسورانه به واسطهی فهم و لمس و تعامل مستقیم با عمق
واقعیتی تاریخی، عینی، حقوقی و اجتماعی ـ که در «قذف» روایت میکند ـ هم
سوژه است؛ هم ابژه.
او، از موارد نادریست که {نسبتا} موفق شده همزمان که درون
دایرهی جبر «انفعال» سوژگیست جایگاهش را به مثابهی «ابژه» و روایتگر
نیز {در بیرون دایره} تثبیت کند. وبا نثری{نسبتا} خنثی، به بازگویی آنچه
دیده؛ شنیده؛ زیسته و اندوخته صادق بماند.
ازینرو{به باورمن} بتول مرادی، روایتگر تجربهی نوعی
«تعلیق» است. تصویرگرِ وضعیت معلقِ زنی که پس از فهم و اشراف بر موقعیت
حساس و ویژهاش، به جای تمام رویکردها و رویههای ارثی ـ واکنشیِ زنانه ـ
تسلیم، تسامح، سکوت و یا حتی خشم ـ با وجود تمام آسیبها و تهدیدها و
خطرهایش، کنشگری و ایستادگی را برمیگزیند. آگاهانه عصیان میکند و از
کمترین هزینهی این «مقاومت» که تنهایی و بیپناهی محض است تا بیشترین
آن، که تهدید به مرگ و حذف است میپذیرد و میپردازد.
«قذف»، بیرحمانه مرحله به مرحله، مسیر کنده شدن از تمام
تارهای اتصال عاطفی،-تاریخی زنِ آگاه از ساختار عرفی/ اجتماعی/ حقوقی
سکسیست، در نظام ارزشی نابرابر را نمایان و عریان میکند. و از موضع
او{چنین زنی} وضعیت خلاء تعلق را کشف میکند و مینویسد.
روزنوشتهای بتول مرادی، معرف تیپ و طیف دیگری از «زن» در
افغانستانیست که ذهنیت عموم فاجعهی فرخندهها و ستارهها و عایشههایش را
«افتخار» میداند. و از آنجا که آبشخور فکری حلقات به اصطلاح نخبهی ادبی/
فرهنگی و رسانههای جمعی نیز{خاصه در فضای مجازی} در گرو همان نگاه
جنسیتزده و کلیشههای سکسیستیست، کمترین اراده، میل و {بعضا} برنامهای
برای پرداختن به مسئلهی زن و معرفی طیف و الگوی دیگر ندارند. طیفی که شخصا
«تیپ سوم» مینامماش. زنانی که در جایگاه دوقطبیها فروکاسته نمیشوند. و
از نیاز به «قهرمان» یا «قربانی» نامیده شدن گذر کردهاند. از امکان ترسیم
جان و جهان دیگری سخن میزنند. زنانی که در بحرانیترین شرایط زندگی و در
عمق چاه نیازها و کنج بنبستها نیز در قاعدهی سکسیزم لجامگسیختهی
حمیاتگرایانه/خصمانه نمیگنجند.
نویسنده «قذف» یک از همین زنان است که با چابکی و زیرکی
تمام «آگاهانه» از فروکاسته شدن در نقشهای ترحمانگیز و اغزاقآمیز
«قربانی» و «قهرمان» سر باز زده است. او{شاید} تنها زنیست که با لحنی صریح
و جسور در حاشیه و متن روایت آن همه بنبست و فشار و فرسایش، از «حق
بلامنازع زن بر بدن» حرف میزند. هنوز امید می کارد؛ هنوز رنگین میبیند؛
هنوز از شکفتن چیزی در قلباش از جنس «عشق» حرف میزند و هنوز ـ در شرایطی
که همه چیز در پیرامون او را علیه او و به سوی لغزیدن به سوی دفاع و نفرت و
کور میراند ـ یک زن باقی مانده است.
او، در برابر اتهام زنا ـ برخلاف انتظار و رویهی معمول ـ
نه تنها سکوت، حاشا یا توجیه نمیکند؛ خاموش و شرمسار نمیشود؛ که برای
بدیهیترین حق انسانیاش که همانا زیستن در سایهی کرامت، برابری و
آزادیست میایستد. تا جایی که برای اعادهی حیثیت و تحقق این حق به دستگاه
قضایی بیمار و سراسر مردسالار و فاسد {افغانستان} مراجعه و تقاضای «قذف»
میکند. آنهم با اتکا به احکام و قوانینی که در برابر زن همواره متضاد و
متناقض و تبعیضآمیز عمل کرده است. رجوع به قانون و مجریانی که در عمل {در
طول تمام سال های پیگیری پرونده} ابزار تأمین منافع سنت و غیرت کور است.
قانونی که موم عرف میشود و مستأصل قدرت.
«قذف»، ازینجهات بیش ازینکه تنها خاطرات یک زن « متهم»
باشد، روایتی «زنانه» از وضعیتی پیچیده و انسانیست. داستان زنی که نام و
جان و عمرش را صرف بازپس گیری حرمت و کرامت خود دو کودکاش میکند. روایت
صمیمانهی مقاومت در جبههی رزمی تکنفره از سوی زنیست که به سیمآخر زده
است. کنج تمام حصارها و قیدوبندهای نابرابری و تبعیض را زیسته و از آن
رهیدهاست.
«قذف» خاطرات زنیست که رویای تغییر را میپرورد؛ تمام تن
و{شاید به جای تمام زنانی که در این راه حذف شدند} در برابر یک تاریخ قضاوت
و قضا در چند جبهه ایستاده و تا آخرین فشنگ جنگیدهاست.
توصیه میکنم ـ اگر کمترین دین و تعاملی با آگاهی دارید ـ
قذف را بخوانید که داستانیست بس آشنا از آن جغرافیا. بازگویی آن بخش از
واقعیت است که از زبان و چشم مسلط گفته و دیده نمیشود. روزنوشتهای زنی
آگاه که در اوج ترس و تنهایی ناچار است در پایان سیاهِ هروز مادرانه و
عاشقانه به دو کودک معصوم لبخند بزند. آخر شبها، خودش پشت گردناش را
بگیرد و با تمام توان کالبد روح و تن زخمیاش را برای یک فردای دیگر لیس
بزند و به پیش بکشد.
«قذف»، منبع معتبر و مستندی برای شناخت مناسبات افغانستان
امروز است. مجموعهای شسته-رُفته از خاطرات نویسنده در خلال سالهای ۲۰۱۱
تا پایان ۲۰۱۴ و نخستین متن مستند مکتوب و مفصل{بیش از هزار صفحه} از
جزییات چگونگی سرکوب، ستم و تبعیض سیستماتیک جنسیتی در تمام عرصههاست.
|