اگر دوست داشتنت گناه است
پس من
هر لحظه گنه کارم
میان تو و من دشتِ از خار افتاده است
من تشنه ام
و تو
دریای خروشان
که دور ازمن
در خواب هایم جاری شده ای
تمام روح من پُر از زخم است
می خواهمت
تنها ترا می خواهم
تا در مهربانیِ دستانت خانه یی آباد کنم
و شب ها
وقتی سر بر زانویت نهاده ام
از دلتنگی هایم بگویم
از زخم های روحم
و از آرزو هایم
که در دشت خشکِ بی تویی جان می کندند
می خواهم
در مهربانی دستانت خانه یی آباد کنم
که گل های حویلی اش
عطر تن ترا داشته باشند
که دیگر هرگز بی تو نفس نکشم
می خواهم
خانه یی آباد کنم
که تو
هر صبح پنجره هایش را باز کنی
و من
روز را پاشیده بر قامتت تماشا کنم
که تو هرشب
پرده هایش را ببندی
و عریانی ات را در آغوشم رها کنی
می خواهم
در مهربانیِ دستانت خانه یی آباد کنم
که گنجشک های عاشق
بر درختانش آشیان بندند
و بی تو بودن
در خاطراتِ دورِ دورِ دورِ من
گُم شده باشد
می خواهم خانه یی آباد کنم
که تو
صاحبش باشی |