«باد برپنجره میزد؛ پنجره میلرزید در برابرباد. پنجره،
پنج جره، جره میرود در برابر باد!»
«نامش را خودت بگذار»، نام رمانی است که با چنین نثرشاعرانه و بازی
هنرمندانه با واژه ها در بسترادبیات داستانی افغانستان ـ به ویژه رمان ـ
زاده شد.
در بخش نخستین رمان، راوی ـ نویسندۀ رمان ـ در تلاش نبشتن رمانش است. ذهنش
پیوسته با چرخۀ حادثهها و خاطرهها میچرخد و از زاویههای متفاوت فکری،
رویدادها و حادثههای دور و نزدیک زمانش را با نثر دلاویز و موزون روایت
میکند. نویسنده در تلاش است تا رمانی بنویسد«برای مخاطب.
مخاطبی که به ط باشد یا به ت. فرق نمیکند. این مخاطب ازکجا باشد و در کجا
باشد. هیچ فرق نمیکند.»
ذهن پرسشگر نویسنده برای نبشتن اثرش در یک مرحله، به نقطهیی میرسد که با
زبان طنزآمیزمینویسد:
ـ «در صفحۀ نخست تنها یک کلمه بنویسم، پدر؟ در صفحۀ دوم،
لعنت؛ مخاطب دلگیرمیشود و روی از خواندن رمان برمیدارد....»
اما بعد از سیر و سفر در قلمرو خاطرهها و حادثهها، کشمکشها ودرگیریهای
ذهنی، در پایان بخش نخستین به این نتیجه دست مییابد:
ـ «برای این که خواننده از رمان لذت ببرد، یک بانوی عاشق را وارد این رمان
می سازم، و شیرازۀ روایت را به دست این بانو می سپارم.»
و در پی این تبدیلی و«دوره تسلیمی ادبی»، «رویا» ـ زنی از تبار شوریدهگی ـ
شخصیت نخستین و مرکزی رمان برمسند راوی و روایتگری مینشیند؛ تا
۲
پایان رمان به روایت خاطرهها، حادثهها و رویاهای عاشقانه اش از یوسف
(دومین شخصیت رمان) می پردازد؛ از چهرۀ فاسقان روزگارش(علی و بابر و
ظواهری) پرده برمیدارد؛ و خوانندۀ ژرفنگرمتوجه می شود که ذهن پراگنده و
آشفتۀ رویا، با ساختار شکسته و تکه تکه شدۀ رمان همسویی دارد.
محورعمودی رمان تا پایان اثر، با همین درونمایۀ عاشقانه ادامه مییابد، اما
در محور افقی رمان، دیدگاه های متفاوت راوی از رویدادها و ناهنجاریهای
سیاسی و اجتماعی و اخلاقی چند دهۀ پسین نیزبازتاب می یابند.
گذشته از حضور پررنگ نویسنده در بازگویی رویدادها، حتا «رویای روایتگر» هم
اعتراف میکند که در نبشتن این رمان تنها نیست:
ـ «این شاید نخستین رمانی باشد که بیشتر از یک نویسنده دارد. من به اضافۀ
یوسف، یوسف به اضافۀ من!»
گزینش آگاهانۀ شخصیتهای اصلی رمان ـ رویا و یوسف ـ با فضا و درونمایه رمان
همخوانی دارد. رویا نمادی از رویاهای دست نیافتنی و بریاد رفته، و یوسف
استعاره و سمبولی از گم کشتهگی، ارجاع و تلمیح تاریخی!
آن گونه که اشاره شد، ساختار این رمان، پیچیده، شکسته شده و تکه تکه است و
حتا شخصیت های داستان قطعه قطعه میشوند که در نهایت این شکستهگیِ ساختار،
دانای کل را زیرسوال میبرد.
بیشترینه بخش این رمان، نامههایی هستند که دنیای عاشقانۀ رویا و یوسف را
به تصویرمیکشند. گاهی نامهها یک سویه استند و زمانی دوسویه. گویا یوسف در
شماری از نامههای رویا حضور ذهنی مییابد و حرفهایش را زمزمه میکند. به
گونه یی مثال در بخش«تله پاتی»این تداخل را با وضاحت میبینیم.
بربخشهایی از رمان ـ به ویژه نامهها ـ تکنیک «جریان سیال ذهن»سایه افگنده
و این متنها آمیزهیی استند ازتک گویی درونی ، تک گویی نمایشی و حدیث نفس.
۳
زمان خطی در این رمان شکسته است و انسجام منطقی رمانهای سنتی را ندارد.
حتا گاهی زمان ذهنی شده است که در آن گذشته، حال و آینده را درهم
میآمیزد. حادثهها از منظرزمانی، زنجیرهیی نیستد و روایتها به هم ریخته
اند. مکان در این رمان در خیزش و پرش است وخواننده را در جغرافیای
جهانی به دنبالش میکشاند. بیشترینه مکانهای داستان را خواننده باید از
محتوای رویدادها و روایتها بیرون بکشد.
در آفرینش رمان «نامش را خودت بگذار»، از شگرد سپیدخوانی یا فضای نانوشته،
بهره گرفته شدهاست تا خواننده یا مخاطب در متن حضور بیابد و بر«مخاطب
محوربودن» رمان اثربگذارد. این سپید خوانی توسط مخاطب یا خواننده
باید«علامت گذاری»شود. در این اثر، متن با تفسیرهای چندگونه بازخوانی
میشود. تفسیرهای اسطورهیی، فلسفی، امروزین یا رویداد محور!
ارجاعات در متن رمان بسامد بالادارند؛ چون: «درآغاز کلمه بود، کلمه نزد
خدابود و خدا کلمه بود.» و همین گونه ارجاع به قصۀ عشق یوسف و زلیخا!
پرداختن به حماسۀ «گیل گمش» و «انکیدو» (اثرحماسی ادبیات دوران باستان) که
زیرعنوان«لوح چهارم»در رمان نقل شده است، در نگاه نخست بیانگر همان درهم
ریختهگی ساختار اثر میتواند باشد، اما در نگاه دقیقتر، نوعی ارجاع ادبی
ـ تاریخی است که نویسنده خواستهاست تا احساسِ اتحاد میان شخصیت های
اساطیری و معاصر را در مخاطبانش برانگیزد، و با بیان این اسطوره در نشان
دادن بی انسجامی و بی وحدتی دنیای معاصر و برچندپارهگی، تعدد و تکثر
روایتها اشاره کند.
دیالوگ داستانی در این رمان چشمگیرنیست. به جزدر چند تکهیی از نامهها. در
کل رمان، گفت و گوها با زبان نوشتاری و ادبی صورت پذیرفته که دخالت و حضور
شاعرانۀ نویسنده را بازتاب می دهد.
۴
تابوشکنیهای لفظی، بیان عواطف زنانه و تصویرسازی لحظههای ایروتیکی و حتا
بیان روشن و روان از همجنسگرایی(زنانه) در روایتهای«رویا»ی دل
شکسته، نمونه هایی هستند از رویکرد ژرف نویسنده برای رونمایی از شعله ور
بودن شرارۀ شهوت اجتماعی و ژرفای رذالت اخلاقی در جامعۀ!
به هم آمیزی شعر و نثر در قسمت هایی از رمان و توجه به موسیقی درونی
واژهها و ترکیبهای شاعرانه، درجۀ ادبیت و جذابیت متن را بلندبرده و لحن
عاشقانۀ رمان را حفظ کرده است. آنچه خوانندۀ ژرفنگربرآن می تواند مکث کند،
«متن باوری» و«کلمه دوستی» نویسنده است که درکل اثر به گونهیی پراگنده
است، اما در بخش پایانی کتاب«کلمات و روایات» این بیان ادبیانه چنان
پرشوراست که فکر می کنی گوشهیی از«مانیفیست ادبی» نویسنده را می خوانی!
ظرافت گستری و چاشنی های طنزی در این رمان مجال ظهورنیافته اند، اما بازهم
در گوشههایی از متن به گزاره ها و نکتههای طنزیی برمی خوریم که هم به
گونهیی جداگانه و هم در«بافت محتوایی متن» حامل پیام های جدی هستند:
ـ «چه شد او رسم و رواجهای قدیم. یکی قصه میکرد، صدتا میشنید؛ حال صدتا
قصه میکند، یکی نمیشنود.»
ـ «این نِیچه برایم مثل یک نَیچۀ خودکارهم ارزش ندارد!»
ـ «چقدرمضحک است دنیایی که یک گوینده داشته باشد!»
ـ«صدای گوینده در اتاقی به اندازهیی تابوتت میپیچد:انقلاب، انقلاب!»
در این رمان که ساختار متعارف ندارد و دست نویسنده برای شگردآفرینی و روایت
سازی بازاست، با آن هم گاهی چسپیدن به رویدادها و خبرهای روز، بخشهایی این
رمان را به برگۀ یک روزنامه مبدل میکند. برگۀ که شاید برای
خوانندۀ«خبرخوانِ»امروزین، ملال انگیز باشد. مانند گزارش کامل سقوط طیارۀ
آلمانی در کوه آلپ و خبرمفصل سقوط کابل بانک!
۵
حضور نویسنده ـ حتا در متن و نفس روایتهاـ گاهی چنان پررنگ می شود که متن
روایی را به جستار ومقالۀ ادبی نزدیک می سازد و خواننده از قوت کلام
درمی یابد که «رویای پریشان و یوسف سرگردان» ظرفیت علمی و ادبیِ چنین بیانی
را ندارند.
رمان«نامش را خودت بگذار» را که با باد ویرانگر و پنجرۀ لرزان آغاز می یابد
و با شکست یک رویای پرسش برانگیزعاشقانه پایان مییابد، با لذت تمام
خواندم؛ اما هیچ «نامی» نتوانستم برایش بگذارم. نامی بهتر از عنوانی که
نویسندۀ شاعر برآن گذاشته است. نامی که بازتاب دهندۀ همه ظرافتها و ریزه
کاریهای ادبی و دقت هنرمندانۀ نویسنده است؛ و با ساختار و محتوای اثرپیوند
ژرف دارد.
باورمندم که آفرینش این اثرپرشگرد و بدیع در دنیای رمان نویسی افغانستان،
گامی است ارزشمند و پرثمر و درخور توجه منتقدان ادبی.
به امید کامیابیهای روزافزون شاعر و نویسندۀ فرزانه سلطان سالارعزیزپور
|