باد!
دستم را بگیر
و بخیه بزن نفس هایم را
باد!
دستم را بگیر
پا میگذارم به فراسوی بدنامی
صادقانه زیستن در این شهر بی محتواست
باد!
دستم را بگیر
که فریاد عریان انگشتانم را به دار آویختند
چی عطش زده فریادی بود؟
باد!
دستم را بگیر
که به دیوار متزلزل این جا زیستن تکیه نمودنم قابل اطمینان نیست
آن سو تر این کره ی خاکی، مرز تقدس است
برای تلافی عزت
باد!
دستم را بگیر
دروازه را ببند تا بمیرم
تا بدانم این آبرو چیست؟
و پنهای این انگیزه… باد! دستم را بگیر |