کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

حمیده میرزاد

    

 
غزل پست مدرن

 

 

 

غزل پست مدرن از اواخر دهه ی هفتاد مطرح شد که بی ارتباط با جریانهای ادبی -هنری حاکم بر غرب نبود. غزل پست مدرن اختراع نسل ما نیست بلکه کشف نسل ماست چون در بعضی از اشعار مولانا جلال الدین بلخی هم از لحاظ تکنیک ویژگی های پست مدرنیسم را می توان دید.اشعارمولانا از راه عرفان به این ویژگی رسیده است مثل ما که امروز  و همچنین رمان زندگی و عقاید تریسترام شندی که در قرن هفدهم میلادی توسط لارنس استرن نوشته شده را در گروه ادبیات پست مدرنیسم قرار داده اند چون از تکنیک های ادبیات پست مدرن پیروی می کند. پس پست مدرنیسم اختراع نسلهای پیش از ما بوده است که نسل ما این اختراع را کشف و احیا کرده و مورد بررسی قرار داده است.

شعری که قالب موزون کلاسیک و اندیشه ی پست مدرن را دارد غزل پست مدرن است. نامش را غزل پست مدرن گذاشتند چون غزل قالب دلخواه فارسی زبانان است . این جریان  شعری در قالبهای قصیده و چهارپاره هم بسیار مرسوم است.قالب چهارپاره  بعد از دهه ی چهل به دست فراموشی سپرده شده بود وهمزمان با جریان پست مدرن دوباره احیا شد.بسیاری از سپیدسراها نقدهای تندی در باب غزل پست مدرن نوشته اند که کلاسیک بودن قالب این نوع از شعر در این مورد بی تاثیر نبوده است. در شعر پست مدرن از كلمات كاملن ابتدايي و دم دست مانند اشیاء استفاده ميشود. اين مكتب حقايق جامعه را ميگويد.شعر پست مدرن آیینه ی تمام قد جامعه است.در این نوع شعر فرهنگ و سنت را در زر ورق طلایی گل و بلبل نمی پیچند و به خورد مردم نمیدهند.

پست مدرنیسم یک نظریه ی واحد نیست بلکه تاکید بر لوکالیزه شدن است .جهان پست مدرن جهانی جذاب و لذت بخش است. اندیشه ی پست مدرن می گوید در لحظه زندگی کن و لذت ببر و از ابزار پست مدرن برای بهتر ساختن دنیای کلاسیک استفاده کن . البته در اشعار پست مدرن همیشه رسانه ها نقد شده اند. پست مدرن ها اعتقاد دارند که رسانه ها میخواهند انسان را از هویت فردی تهی کنند و دولتها با استفاده از ابزار رسانه ای باورهای مورد نظر خود را به خورد مردم میدهند! حتی اگر این افکار دیکته شده مثبت هم باشد در دراز مدت قدرت تفکر را از انسانها میگیرد.

پست مدرن در غرب بیان یک تمدن بحران زده ی صنعتی است. بازتاب اندیشه ی پست مدرنیته در کشورهای جهان سومی پیامدهای خوبی نداشت چون قبل از اینکه مرحله ی مدرنیزه شدن را بگذرانند وارد مرحله ی پست مدرنیسم شدند. به طور مثال ابتذال در ایران و افغانستان بیداد می کند.چون ابزار جهانی شدن زودتر از زمان وارد این کشورها شد وآیا این جوامع آمادگی داشتند؟

 به نظر من این جوامع آمادگی نداشتند و استقبال جوانان از لذت لحظه ای پست مدرن فقط راه  فرار از سنت زدگی جامعه ی ماست.در افغانستان كشورى كه هنوز پايه هاى سنت محكم است اين جريان به يك تقليد كوركورانه مبدل شده است. عده ای از این روشنفکرنماها ناخوانده به منبر رفته اند. فراموش نشود كه هنرمند كسى است که با مطالعه و درک دقیق از اوضاع حاکم آوانگاردیسم (پیشتاز) باشد. 

 

نمونه ی غزل پست مدرن از (مهدی موسوی)

ما ناامید در وسط تریاک

ما در صفوف ِ! بستنی ِ قیفی

هر شب کتاب و فیلم پس از سیگار

هر روز، روزنامه ی توقیفی

 

یک سایه می خزید به تنهایی

در کوچه های جن زده با سختی

هر گوشه بحث ِ داغ ِ عدالت بود

تقسیم عادلانه ی بدبختی!

 

شب ها که گرگ بر سر ِ آغل بود

ما توی خواب های گمی بودیم

شش ماه پول برق، عقب افتاد

فکر انرژی اتمی بودیم

 

رویای نفت بر سر هر سفره

رویای چای، داخل سینی ها

ما محو پای تلویزیون بودیم

با انتخاب سیب زمینی ها

 

برگشته بودی و دل من می گفت

از روزهای یکسره طوفانی

می ساخت خواب رنگی ما با شوق

زنجیره های عاشق ِ انسانی!

 

من در صفی رها شده از تاریخ

خورشید داغ، روی سر ِ ظهرم

یک جای پای سبز که جا مانده

توی شناسنامه ی بی مُهرم

 

برگشته بودی و بغلم بودی

می سوخت دست من وسط ِ کوره

تا صبح پای تلویزیون با هم

مُردیم از تحمّل و دلشوره

 

فردای «بُهت و لرزه»... سکوت ِ محض!

فردای پاک کردن ِ امکان ها

فردای سوختن وسط ِ سیگار

فردای ریختن به خیابان ها

 

فردای پس گرفتن ِ یک رویا

فریادهای قابل تدریست!

فردای گاز ِ موذی ِ اشک آور

در چشم های قهوه ای ِ خیست

 

فردای تیر و عکس کسی در مشت

فردای اشک و چهره ی خون آلود

فردای گم شدن ته یک کوچه...

فردای ناپدید شدن در دود

 

فردای دستبند عروسی که...

فردای دستبند من از آهن

فردای رقص تو وسط ِ سالن

فردای انفرادی ِ شب با من

 

فردای بازجویی رویاهام

در برگه ای سیاه شده از درد

فردای قورت دادن یک بغض و

فردای خنده های تو با یک مرد

 

مادر که قرص می خورَد و غصّه

از باد سرد در دل تابستان

بابا که بی خیال تر از هر شب

خوابیده است داخل قبرستان

 

زندان چشم های تو و من که

یک عمر بی سبب پی ِ در گشتم

هر شب به سقف زل زدم و با درد

دنبال خاطرات تو برگشتم

 

برگشتم از گلوله و بی تابی

از سال های گریه و بی خوابی

شلوارکی سپید و گلی آبی

قنداق ِ زیر ِ بوسه ی مهتابی

 

برگشتم از دلی و تنی خسته

تا دست های درهم و پیوسته

آلوچه ای و مک زدن هسته

تا خواب در اتاقک ِ دربسته

 

برگشتم از تمام ِ جهنم ها

تا گریه در میان محرّم ها

تا زل زدن به چهره ی آدم ها

تا لحظه ی رها شدن از غم ها

 

پنجاه و پنج بار دلم لرزید

پنجاه و پنج بار زمین خوردم

بابا که ریخت آب خودش را دور!

مامان که قرص خورد... و من مُردم!...

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۹۰     سال  سیـــــــــزدهم            جـــــــــوزا / سرطان    ۱۳۹۶         هجری  خورشیدی            شانزدهم جون  ۲۰۱۷