انفجاری مهیب
در قلبم
انفجاری فحیع
در جانم
افطاریی دهشت وحشت و...
در صبحِ زود
اصابت این همه مصیبت
تکرار این همه مرگ
تسلسل این همه
این همه!
این همه!!
این همه!!!
یکی بیاید بگوید این همه چی ؟؟؟
آن روز
چه قدر
خون بخار شد
آن روز
چه قدر
استخوان آرد شد
هر روز
چه قدر دلِ من می ترکد
هر روز جان من
چه قدر آتش می گیرد
آن روز از گوش های خدا هم
خون فواره زد
آن روز
تکه درشتی
از دوزخ
روی زنبق ریخت
می سوزم من ...
|