بازوانت را بگشا
تا از دهشت انفجار
از درد پاهای شکسته ی ایمانم
و از دهشت خنده های شیطان
درین آشیانه ی خون
به تو پناه آرم
هر روز انتحار
وپنجره های فراوان
فربه از انتظار
همه جا بوی هوای مرده
من چگونه سعادت بیمارم را
از زنجیرهای آتشین خشونت
رها کنم؟
آب را با دستان سوخته ام گره بزن
پیش از آن که
این شب جگر خوار
پاداشی
داشته باشد |