خندهی بی رمقی
آویخته بر لبهایش
و بُهت غریبی
در چشمانش.
خوراکهای رنگارنگ
نور فلش دوربینها
تماشاگرانی با چشمان شیشه ای
میمون تاب میخورَد ،
از میله های قفس .
هر بار که بالا میرود،
رو به آسمان ،
خاکستری چشمانش
آبی پر اندوهی میشود .
پایین که میآید،
خنده ی مضحکش
پخش میشود بر لبانِ آدم ها
و بیشتر میشود
حجم خوراکها
آمار عکسها
من بین این همهمه
گوش می دهم،
به آواز غمینی
که از چشمانش می تراود
و هر چه فکر میکنم
یادم نمی آید
کِی زبان میمون ها را آموخته ام !
سلما شریفی |