کابل!
ترانه ی خوشی تو صدای دمبوره نیست
رباب و تنبور و طبله نه!
ساکنانت
با صدای آمبولانس ها اتن می کنند
اتنی از جنون
از موهایشان خون می ریزد
کابل!
تو عروس سپید پوشی هستی
که راهزنان
دامادت را برده اند
سال هاست به حجله نشسته ای
و غارت گران
هر شب تو را تجاوز می کنند
کابل
دست هایت را محکم به زانو گرفته ای
دیگر چیغ نمی زنی
بس که بی حس شده تنت
کابل
زیبایی ات در جنگ نیز هویداست
که سربازان را به کوچه هایت می کشاند
که هنگامه ی جان دادن
نام تو را فریاد می زنند
کابل
مادرت به عزایت نشسته
مقتل می خواند
در گوش پنجره های شکسته
باد شیون می کند
پدری را دیده ام
که نهالی بر شانه حمل می کرد
تا بکارد بر زمین
کابل
عروس خونین شهرهای جهان
زیبایی ات را گلوله ها می نوازند
کابل |