حرمتِ آدمیت و احترام به زندگی در کشور ما به شدت مخدوش و
ویرانشده است. ساختارسیاسی متمرکز در زمان امیر عبدالرحمن بر نقضِ حیات و
خلاءِ آدميت بنا نهاده شد و پس از آن تحقیر آدمیت به عنوان یگانه استراتژیِ
حکومتداری و جنگِ قدرت ادامه یافت. فروپاشی حکومتِ نجیب و پس از آن
جنگهای داخلی ویرانگر بیاحترامی به آدمیت را تا خردترین سطحِ روابط
اجتماعی- همسایگان و خویشاوندان ـ تکثیر کرد، آدمیت در خردترین سطح روابطِ
اجتماعی برای ابد معنایش را از دست داد و پایههای اجتماعی شهر ودولت و
قانون بیش از پیش ویران گردید.
حکومت جدید نیز بر مبنای قومیت و در خلاء آدمیت بنا نهاده شد. نه تنها در
سطح قوم و زبان و مذهب، بلکه در سطح روابط محلی، کاری و همسایگی نیز نه
تنها آدمیتِ کسی به رسمیت شناخته نشد، بلکه به شدت انکار شد. کارمندان
حکومت – فرقی نمیکند از کدام قوم و تبار- فقط به خاطر معاشهای دالری و
غیر دالری نهادها را اشغال کردند، هیچ انگیزهای برای دولتسازی و دفاع از
قانون نداشتند. مدیران بالادست زیر دستانش را تحقیر کردند، زیر دستان مردم
عادی را. متولیان قانون و نمایندگان پارلمان نه تنها به قانون و پلیس و
ترافیک احترام قایل نشدند، بلكه آشكارا قانونشکنی کردند و پليس را در ملاء
عام لت و کوب و تحقیر کردند. پلیسها انتقام خود را از مردم گرفتند. از یاد
نبریم که پلیس همزمان از سوی طالب و زورمندان دولتی تحقیر میشود. در این
دوره، نه تنها برای ترمیمِ آدمیت کاری نشد، بلکه برای از بین بردن اصل
آدمیت، از هر سلاحی استفاده شد.
در انکار این اصل اما پارادوکسی وجود داشت. آنکسی که آدمیتِ دیگران را
انکار میکرد، نمیدانست که آدمیتِ خود را نیز انکار و افغانستان را به
دشتِ خالی از آدم تبدیل میکند. آن پلیسی که بیرحمانه به سوی شهروندان
شلیک میکند، کسی است که آدمیت او هم از سوی طالب و هم توسط زورمندان و
مدیرانِ بالادست همواره انکار شده است. کشتار دهِ مزنگ، اوجِ تحقیر آدمیت
بود. اینکه کاگردانان ترور چهکسانیاند، هنوز جای پرسش است ولی در اینکه
وظیفهی دولت تامین امنیت شهروندان و وظیفهی انسانی شهروندان همدردی با
قربانیان است، شک و تردیدی وجود ندارد. نه تنها نیروهای امنیتی، بلکه حتی
برخی از شهروندان نیز بر جنازههای همدیگر خندیدند. این بیرحمی و انکار
آدمیت به همان سبک در حوادثِ دو روز اخیر تکرار شد. بودند کسانی که
تکهتکهشدنِ مردم در چهار راه زمبق و تشییعِ جنازه ایزدیار را با خنده و
قهقه و تمسخر همراهی کردند. تکاندهندهتر از صدايِ بمبِ ده مزنگ و چهار
راه زمبق و تشییع جنازه، تمسخرها، قهقهها و یومُالمرحمهگوییهایی اند که
مرگِ آدمیت را جشن میگیرند.
در این وضعیتی به شدت گیجکننده و استخباراتی، دادخواهی برای آدمیت و حفظِ
کرامتِ انسانی یک ضرورتِ بنیادی و اساسی است. تغییر مقامهای امنیتیِ
بیکفایت و نهادهای بلندپایهی دولتی کمترین حق مردم است ولی بناکردن نظامِ
سیاسی و اخلاقی در نبودِ آدمیت محال و ناممکن است. خط روایی نظام مردمی و
کثرتگرا آدمیت است. بدیهی است که نبود این خط روایی و فروکاست و فرافکنی
مشکلات در اشخاص، ما را سر درگمتر میکند. در وضعیتِ کنونی ما با انکار
آدمیتِ فرد و قوم خاص روبهرو نیستیم، با «انکار اصل آدمیت» روبهرو هستیم.
مردمی که به خاطر حادثهای خونین چهار راه زمبق تظاهرات کردند، از کشتار و
ناامنی به تنگ آمدهاند و چارهای جز پرسش از دولت ندارند. اینهمانیهای
قومی و شعارهای نفرتباری هم اگر دیده میشود، به این خاطر است که مردم خطِ
روایی آدمیت را گم کردهاند و در این باره نیز نظام دولت و نظام آموزشی
مقصر است که هرچه هست دین و خدا و جهاد و افغانیت و غیرت و رمانتیزهکردنِ
جلادان صدر اسلام و پادشاهانِ ستمگر است و از آدمیت و احترام به کثرت در
متونِ درسی خبری و اثری نیست.
کسانی که در این شرایط پرخطر امنیتی، در چهار راه زمبق «خیمهی دادخواهی»
بر پا کردهاند نیز باید از سوی مردم و دولت احترام شوند. مردم قطع نظر از
قوم و زبان و طایفه و تبار، به خاطر «احترام به آدمیت» در کنار آنها
بایستند و مسئولین دولتی نیز اگر خیر خود و مردم را میخواهند باید این
چرخهی معیوب سوء تفاهم و قومیتگرایی را در نقطهای بشکنند. منطقِ
دادخواهی نیز در افغانستان باید تغییر کند. به تناسب وضعیت، سنجیدهتر و
پیچیدهتر شود و «دادخواهی برای آدمیت» در کانون آن قرار گیرد. ما باید
بپذیریم که انکارِ آدمیت دیگران، انکار آدمیتِ خود ما نیز است.
درست است که ما در وضعیت دشواری به سر میبریم و یک درگیری استخباراتیِ
بزرگ مردم را پریشان و دولت را گیج و مستاصل کرده است ولی وضعیتهای دشوار
به هماناندازه که خطر است، فرصتی برای تاملاتِ تاریخی و اندیشیدن به ابعاد
مشکلات چندوجهی نیز است. جوامعِ بزرگ و شکستناپذیر از خاكسترِ وضعيتهاي
دشوار قد برافراشتهاند. نهادهای سیاسی ما نیز باید بر بنیان وضعیتهای
دشوار پیریزی و بنا نهاد شود. شرایط سخت اگر درست اندیشیده شود و صادقانه
به آن پاسخ داده شود، روزنههای روشن و امیدبخشی را میگشایند. یک فرصتِ
جدی و طلایی برای دادخواهی از آدمیت فراهم شده است؛ فرصتی که اگر برخورد
مشترک، همدلانه و صادقانه با آن صورت گیرد، میتواند روزنهای به اُفقِ
روشنِ آدمیت بهروی ما بگشاید. از دستدادن این فرصت در انقلابِ تبسم و چند
دستهگیهای قومی و عدم تمرکز بر احترام به «اصل آدمیت» و احترام به زندگی
باعث شد هزینههای انسانی زیادی را بپردازیم. تفسیرهای قومی و فرقهای از
مسایل جمعی و همهگانی و بیتوجهی به اصل آدمیت، استمرار وضعیتِ حذفیـ
تاریخی و نظام سیاسی عبدالرحمانی مبتنی بر خلاء آدمیت، پیچیدهشدن ماشین
کشتار و بازتولید رهبرانِ قومي- محلي و خردهعبدالرحمنهای بسیار را در پی
خواهد داشت.
|