نگرانی جسدهای خشکیده ی زیرِ آفتاب
که تعفنی ندارند، نباشید
نگرانی گندابهایی که از معبر خانههایتان دورتر
عبور کردهاند
و نگرانی لبهایی که زیرپوستِ داغِ سکوت
تب میکنند، دم نمیزنند
شکلِ جمجمههای ما مثل هماند
گرد و بیدماغ
بوی از آنها بلند نخواهد شد
ویرانهها دهان ندارند
و دیوارها پُرند از موشهای کر
کرکسانِ خوشبخت!
گندابِ کشتارهای متروک تان را فاتحانه
به تعفن خشکیدهی فراموشی
سرازیر کنید
از مرز جرائم سیاه تان برون بپرید
جهان بزرگ است
و کرکسان هم ذات هماند
از ما صدایی درز نخواهد کرد
گیریم که حافظهی تاریخی این فرهنگ
مدیونِ هقهق دستهجمعی باشد...
"زینت نور" |