دردى در من تنوره مىكشد
بغضى در چشمانم مىتركد
سياهى بر روشنايى چيره مىگردد
قربانيان جنگ مرا صدا مىزنند
كابل شبيه مادرم گريه مىكند
كابل زمين دلمردهيى
كه گردهﻫﺎيش لگد مال شده ست
كابل ورم كرده تنى ست گرم از زخمﻫﺎ
در بستر بيمارى تكرار
كابل هيزم محض اجاقﻫﺎى سياسى
كابل شهر شاعران سر در گريبان
كابل تيتر روز نامهﻫﺎ كه چندى نان مىجويند
چندى نام
كابل چراغى شكسته در دست سياهى
كابل جريان بىكفايت خونسرد
کابل
کابل
مردمانت موران خوابآلود
همه در صف براى
تشييع مراسم اندوه |