اشاره:
در سالِ ۲۰۰۷ میلادی، هنگامی که حامد کرزی در حوزه ی عمومی
زمزمه ی صلح با طالبان و گلبدین حکمتیار را آغاز نمود، یادداشتی در این
زمینه نوشتم که در سایتِ " نقد و جامعه" به نشر رسید. هر چند که فرآیند
معامله ی سیاسی با طالبان تا به امروز ادامه دارد، ولی بالاخره "پتوی"
حکمتیار بر شانه ی اشرف غنی افتاد که سیاستِ کرزی را به شکلِ رادیکال ادامه
می دهد. به همین مناسبت آن یادداشت را، بدونِ دستکاری، در فیسبوک باز نشر
می کنم.
۲۹ سپتمبر ۲۰۰۷
صلح و امنیت به چه قیمتی؟
در گذار از سدههای میانه به عصر جدید، اروپا دهلیز تاریخ
را با جنگهای خونین داخلی درنورد؛ و در پرتو جنگ و از میان آن همه آتش و
باروت و خون، دولتهای حاکم سربلند کردند. دولتهای حاکم در وهله نخست
میبایستی شورشهای داخلی را در داخل مرزهای خود قلع و قمع مینمودند و به
این ترتیب با دولتی ساختنِ جنگ و انحصار آن به دست دولت، جنگ از قاعده عام
مبدل به شرایط استثنایی در جامعه شد که فقط و فقط دولت حاکم بعنوان یک واحد
سیاسی میتواند بر آن تصمیم گیرد. باری، در پرتو نبردهای طبقات متخاصم
اجتماعی و جنگهای خونین بود که تاریخ مدرن در غرب زاده شد و از میان آن
همه نبردها و جنگها، نیروهای پیشرو و آنانی که چشم به فردا داشتند، سربلند
بیرون آمدند و تاریخ را نوشتند. تاریخی که امروزه خویشتن را تاریخ جهانی
میداند و تاریخ تمامی کشورهای غیراروپایی را در ذیل خویش قرار داده است.
تاریخ این کشورها تاریخ برگشتهای مدام و تاریخ حلقهوار نیست که وقایع و
تراژیدیهای تاریخی در آن پیاپی تکرار شوند. و اما، این امر در مورد
کشورهایی که به حاشیه تاریخ رانده شدهاند و تمامی ثابتها و متغیرهای آنها
تابع ثابتهای قدرتهای جهانی است، صادق است. کشورهایی که خود در واقع زاده
کلونیالیزم هستند و سرنوشت آنها همواره از بیرون رقم خورده است، اکثراً در
یک دور باطل میچرخند و تاریخ در این جوامع به شکل مضحک و خندهآور آن
بارها تکرار میشود.
داستان سازشهای سیاسی در سه
دهه اخیر در افغانستان که برپایه هیچگونه ارزش و معیاری استوار نبوده است
از حوصله این تبصره مختصر خارج است. در اینجا به یکی از غمانگیزترین،
مضحکترین سازش سیاسی میپردازم که رئیس جمهور کرزی در دستور کار خویش قرار
داده است.
از دیری بدینسو آقای کرزی
رسماً اعلام داشته بود که وی با "طالبان معتدل" آماده مذاکره است. ولی اینک
با اجازهنامهیی از آمریکا به افغانستان برگشتهاند و اعلام نمودهاند که
اگر نشانی ملاعمر و گلبدین حکمتیار را میداشتند، شخصاً افرادی را برای
مذاکره میفرستادند. (داوود ناجی، آمادگی کرزی برای مذاکره با ملاعمر و
حکمتیار، بیبیسی، ۲۹/۰۹/۲۰۰۷)
امروزه دیگر شاید برای همگان
روشن باشد که آقای کرزی با سهیم ساختن ملاعمر و حکمتیار در ساختار قدرت چه
اهدافی را دنبال میکند. ایدئولوژی که از سوی مراجع رسمی دولت به خور مردم
داده میشود، عبارت از "صلح" و تأمین امنیت در افغانستان است.
از اینرو ضرورت آن میرود که درین مفاهیم مکث کوتاه کنیم:
بدون تردید باید گفت که پس از
فروپاشی کامل نهادهای دولتی در افغانستان در جنگهای داخلی، ضرورت ایجاد یک
دولت حاکم میرود تا با آنارشی سیاسی- اجتماعی در افغانستان نقطه پایان
گذارد و افغانستان بتواند در یک جهان دولتی بعنوان یک واحد خودمختار قد علم
کند.
تمامی ابجدخوانان علوم سیاسی
میدانند که دولت حاکم عبارت از دولتی است که بر مرزهای معین و بر یک جمعیت
معین حاکمیت میکند و ضامن صلح داخلی است. با صلح داخلی است که اِعمال
مشروع قدرت فیزیکی در ارکان دولت متمرکز میشود و دولت تا به سطح یک پدیده
خودمختار ارتقاء مییابد. و اما صلح داخلی به چه قیمتی؟ معیارها و ارزشها
برای سازش با مخالفین به قصد آوردن صلح داخلی چه چیزی میتواند باشد؟
از دیدگاه من یکی از معیارهای
مهم برای سازش با مخالفین، دفاع از آزادی زنان و دفاع از رشد آنها در
ساختارهای سیاسی- اجتماعی است. "دولتی" که با اشباح قرون وسطاییِ مانند
ملاعمر و حکمتیار سر سازش دارد و میخواهد آنها را در ساختارهای قدرت سهیم
سازد، خواهان حذف زنان و دگراندیشان در جامعه است.
سازش با نیروهای سیاسی شبه
فاشیستی که در دورۀ حاکمیت خویش هندوباورانِ افغانستان را مجبور به پوشیدن
علامت زرد در بازوهایشان کرد و زنان را زنده به گور کرد، به مفهوم مبدل
کردن دیگرباره افغانستان به گورستان است. (در گورستان بروید از امنیت کامل
برخوردار است.)
مضحکتر از همه اینکه از
اشباح قرون وسطایی و نیروهای شبهفاشیستی زن ستیز خواهش کنیم که باید
پایبند ارزشهای جهانشمول در قانون اساسی باشند.
نباید به فراموشی سپرد که
مذاکرات عقب پرده و پیشنهاد مذاکره با ملاعمر و حکمتیار پیامد منطقی روند
شکلگیری "دولت" در افغانستان بعد ار ۱۱ سپتمبر بوده است. از آغاز پیدایش
جمهوری اسلامی افغانستان تمامی تلاشها در این جهت بوده است تا از طریق
انطباق نیروهای واپسگرا و قاتلین مردم به خنثی کردن آنها پرداخته شود. ولی
غافل از اینکه انطباق این جانیان و نیروهای قرون وسطایی به مفهوم سپردن
شریانهای اصلی جامعه به دست آنان است.
دولت بزرگترین و مهمترین
نهاد هویتبخش به مردم است که با تصمیمات قاطع بر مبنای یک خرد سیاسی در
میان مردم اعتبار کسب میکند. دولت کرزی با معاملهگریهای بیبنیاد با
قاتلین و با "برادر" خواندن وحشتگستران قرون وسطایی بیشتر از پیش مشروعیت
و محبوبیت خویش را در میان مردم از دست میدهد، زیرا آنها شاهداند که
چگونه این دولت بیسر و ته هر لحظه حاضر است با سرنوشت آنان بازی کند.
در شش سال گذشته دولت کرزی
تمامی فرصتهای مناسب را برای بهبود اوضاع اجتماعی مردم از دست داد تا از
این طریق ریشههای تروریزم و طالبان را در افغانستان بخشکاند.
از سوی دیگر باید توجه داشت
که قدرتهای جهانی به منافع خویش در منطقه میاندیشند و دولت کرزی باید این
کفایت و قابلیت را میداشت تا از رقابت و بازی ابرقدرتها تا حد امکان به
نفع مردم افغانستان استفاده میورزید. چنین امری جرأت و جسارت میطلبد که
شبه دولت کرزی فاقد این ویژگیها است.
باری، کارل فون کلاوزهویتس(Carl von Clausewitz) در ۱۸۳۲ میلادی "در باب
جنگ" نوشت: "جنگ ادامه سیاست با ابزار دیگر است." میتوان در این رابطه
سئوال کرد: آیا سیاست ادامه جنگ با ابزار دیگر نیست؟ آیا صلح ادامه جنگ با
ابزار دیگر نیست؟ و به هنگامیکه "پتوی" ملاعمر و گلبدین حکمتیار بر
شانههای آقای کرزی بیافتد، ما شاهد نقطه اوج سازشهای فاقد ارزشهای
دمکراتیک و بیبنیاد خواهیم بود؛ و با چنین سازشی به قصد آوردن صلح در
جامعه، با زنان و دگراندیشان اعلام جنگ خواهد شد.
|