هفت و هشت ثور
باید روز های «قربانیان جنگ سرد» نامیده شود!
اعضای گرامی مجلس نمایندهگان افغانستان!
افغانستان کلانترین رقم قربانیان جنگ
سرد را در جهان بهجا گذاشته است. جنگ سرد فکر سیاسی را در افغانستان
انحصار کرد و این کشور را دچار زشتترین سرنوشت گردانید. کلانترین
پیآمدهای جنگ سرد حوادث روزهای هفتم و هشتم ثور هستند. هژمونیهای
ایدیالوژیکِ جنگ سرد این دو حادثهء کلان سیاسی را بهبار آوردند که
ملیونها قربانی در پی داشت. پیآمد ناگوار جنگ سرد تعمیم دکترین آن است که
بیستو سه سال پس از آن جامعهء سیاسی ما را بهجان هم انداخته است. ادبیات
جنگ سرد هنوز هم ادبیات حاکم سیاسی افغانستان است. هنوزهم ما برای این
دکترین فرسودهء برژنسکی و سوسلوف قربانی میدهیم.
برای التیام فکری جامعهء ما و کاهش قهرمانسازیهای ایدیالوژیک پیشنهاد
میکنم این دو تاریخ (هفتم و هشتم) ثور را روزهای «قربانیان جنگ سرد» در
افغانستان نامیده و شامل تقویم سیاسی کشور نمایید. تا باشد درسهای بزرگی
که ملت ما از جنگ سرد آموختهاند در حافظهء نسلها ثبت شود و فرهنگ
همدیگر پذیری و پلورالیزم ترویج یابد.
ما باید بدانیم که در یک سرزمین و برای یک سرنوشت همزیستی داریم و نباید
همدیگر خود را برای ایدیالوژیهای مسخشده برانیم.
آیا مذاکرات کرزی
معنای سیاسی دارد؟
مذاکرات سیاسی همیشه بهمنظور و هدف معین
سازماندهی میشوند. تاموس هیلوی پروفیسر علوم سیاسی در دانشگاه اسلو در
کتاباش بهنام «مذاکره و منیانجگری» هدف مذاکره را چنین بیان
داشتهاست:«تامین و گسترش همکاری برای رفع مناقشات، ایجاد فرصتها در
توسعهء اقتصاد ملی، امنیت ملی و فرهنگ ملی دولتها».
مذاکرات سیاسی یکی از شگردهای دیپلوماسی است که از سه ویژهگی مهم بهرهمند
میباشد:
ـ نمایندهگی: هر مذاکره از طرفهای آن شکل مییابند. هر طرف مذاکره کننده
باید از نهادی نمایندهگی کند. هر نماینده دارای نقشی در مذاکره است.
هرقدریکه مذاکره کننده نقش خود را فعالتر بازی کند، نمایندهگی وی از
نهاد مربوط برجستهتر و حاکمتر میشود. حالا آقای کرزی در مذاکراتاش با
وزیر خارجهء روسیه از کی نمایندهگی کرده است. وی که رهبری دولت افغانستان
را به خیانت ملی متهم کرده است، میتواند از آن نمایندهگی کند؟
ـ بهرسمیتشناسی: مذاکره زمانی معنا پیدا میکند که طرفین همدیگر را
بهرسمیت شناسند. من نمیدانم روسها کرزی را بهچه معنایی بهرسمیت
میشناسند. آیا او از مشروعیت مردمی سخن میگوید. چنین تصوری درست نیست چون
مشروعیت مردمی نیمبند جناب کرزی پس از ختم دورهء کاریاش به پایان رسیده
است. از اینرو روسها میتوانند کرزی را بهنام «فعال سیاسی ضد امریکایی
که تمایل به سیاست روسها دارد» بهرسمیت شناسند. این کار روسها بار
نمایندهگی را از کرزی میرهاند و گرایش فکری او را انحصار میکند.
ـ دورنما: هر مذاکره با برنامه و دورنمایی میانجامد. من بهمثابهء کسیکه
ساختارهای سیاسی روسها را خوب میشناسم به این باور هستم که روسها هیچ
برنامهء سیاسی را بدون دورنمای هدفمند برای این فدراتیف طرح نمیکنند.
کرزی هرچند خودش را سیاستمدار زیرک میشمارد اما در این بازی در حیطهء فکر
کلان روسها پیرامون افغانستان درگیر میشود.
به باور من مذاکرات کرزی با روسها معنای ویژهء سیاسی برای افغانستان ارایه
نمیدارد. اما اینکه کرزی در یک بازی کلان پا میگذارد و خود را در این
بازی بهعنوان یکی از بازیگران پیشکش میکند به دور از احتمال نیست.
آقای رییس جمهور!
چه آیینهیی از خود بهنمایش میگذارید؟
از سالهای زیادیاست که در امور بینالملل میآموزم و کار
میکنم. به نگاه من جبههء دیپلوماسی، خطیرتر از سنگر نبرد است. در سنگر
نبرد سرنوشت جبهه به پیروزی و شکست مواجه میشود، در سنگر دیپلوماسی سرنوشت
ملت به بازی گرفته میشود. دیپلوماسی یعنی سازگارساختن سیاست و منافع ملی
در عرصهء بینالمللی، در حالیکه سنگر نبرد به معنای همآهنگی جبهه جنگ با
جبههء سیاست. افغانستان، کشوریکه به شدت وابسته به روابطاش با جهان است،
به دیپلوماسی پویا و حرفهیی نیاز دارد. حالا شما خود گویید کدام جبهه
تاثیربرانگیز تر است. واقعیت ایناست که باید جبهه نبرد با جبهه سیاست
خارجی به دکترین همآهنگی مبدل شوند تا ما بتوانیم منافع و امنیت ملی ما را
در سطح بینالملل تمثیل کنیم.
شما در اقدام تازهیی دو مامور ناکام امور نظامی را به سمت دو سفیر
گماشتهاید. این بهآن معناست که شمای انسانشناس را به سمت روانشناس در
بیمارستان عقلی و عصبی بگمارند. این بار نخست نیست که شما چهرههای فرسوده،
ناکام و تنبل را به سمتهای سفیر میگمارید. آیا میدانید دانشکدههای
روابط بینالملل، حقوق بینالملل و علوم سیاسی برای چه شکل گرفتهاند. وقتی
ناپولی لوواردو حقوق شناس معروف ایتالیایی در قرن شانزدهم دیپلوماسی را
آیینهء رهبران دولتها و ملتها معرفی کرد، رهبران دولتها در انتخاب
آیینههای خود که چهرههایشانرا در جهان به نمایش میگذاشتند، جدیت زیادی
بهخرچ دادند. حالا شما با این مقرریها چه آیینهیی از خود بهنمایش
میگذارید: شکست، فرسودهگی، کهولت، کمفهمی و تنبلی!
من میدانم دستیاران شما این نامهها را برایتان نمیرسانند. اما اینرا
میدانم که شما میدانید «نقد سازنده» یعنی چه؟ و روزیکه بازنشسته شدید با
حرمان به این نامهها نگاه ندامت خواهید انداخت. من بهشدت عملکرد غیر
حرفهیی شما را در عرصهء سیاست خارجی نقد میکنم. شما با این کار بهرشتهء
من و صدها همرشتهء من در امور بینالملل، حقوق بینالملل و علوم سیاسی
اهانت کرده اید.
حکمتیار، برگشت یا شکست؟
منطق زمان با برگشت حکمتیار از بازماندهگان دکترین
برژنسکی در افغانستان سازگار نیست.
ـ حکمتیار دیگر یک ایدیالوگ نیست. ایدیالوژی ویرا طالبان در سالهای ۹۰
ربودند و حکمتیار از داشتن فکر برای افغانستان تهی شد. از اینرو جایگاه
فکریاش در جامعهء افغانستان فرسوده و تکراری است. «زنان چادر بپوشند و
مردان ریش گذارند» نمیتواند یک فکر سیاسی در جامعهء امروز ما باشد.
ـ حزب اسلامی به عنوان یک حزب ارگانیک از هم گسیخته است و به شاخههای یاغی
تبدیل شده است که از ساحهء تاثیر حکمتیار گریخته اند. نسل جوان این حزب
بهکلی نا شناخته هستند. اگر این حزب را با حریفهای دیرینهاش بهسان
جمعیت اسلامی، وحدت اسلامی و اتحاد اسلامی مقایسه کنیم، نسل جوان این
گروهها با گرایشهای تازه رو آورده اند و به نقد باورمندتر هستند. در
حالیکه نسل جوان حزب اسلامی بهسان رهبرش کهنهاندیشانه و خیلی آهسته
میجنبد.
ـ مهرههای اساسی حزب اسلامی، قدرتمدار شدهاند تا شخصیت محور. آنها به
منابع سیاسی قدرت چشم دوختهاند و در کنار و به دور ارگ و سایر گروههای
فعال سیاسی میچرخند تا حاشیهء رهبر فرسودهء خود. آنها به دسپلین و قدرت
رهبری حکمتیار کمباور شدهاند.
ـ مردم اعتماد خود را نسبت به شعار «جهادیزم» که برگرفته از تاکتیکهای
دوران جنگ سرد است از دست دادهاند. از سوی دیگر این روش را جهادیان داعش و
طالب به بدنامترین تاکتیک در جهان تبدیل کرده اند. این اصل مشروعیت حضور
حکمتیار را در برگشت به صفر ضرب میزند.
ـ بازیگران اصلی جامعهء جهانی، امریکا، اروپا و روسیه از حکمتیار دل
خوشی ندارند. از اینرو به او به عنوان شخصیت آیندهساز نگاه نخواهند کرد.
جامعهء افغانستان که سخت وابسته به جامعهء جهانی است به فعالیتهای
حکمتیار جواب نخواهد داد و وی به عنوان سیاستمدار منزوی و منفعل حفظ
خواهد شد.
۶. پاکستان، ایران و هند نیز حکمتیار را مهرهء بهدردخور نمیپندارند.
گسست رابطه با ایران، همآهنگی آتشین پاکستان با طالبان و نفرت هند از
اسلامیزم سیاسی این شانس را از حکمتیار ربوده است. حکمتیار بدون اسلام
سیاسی که فلسفهء سیاسی او را میسازد، سقوط خواهد کرد.
ـ نبود شش مؤلفهء بالایی قدرت مانور را از حکمتیار گرفته است و برگشت وی
هیچ تاثیر بر وضعیت سیاسی و امنیتی افغانستان بهبار نخواهد آورد.
به باور من برگشت حکمتیار را باید یک «شکست» تلقی کرد. من با این تحلیلم
همیشه با رهبران و سخنگویان حزب اسلامی مشکل داشتهام. آنها در
بحثهاییکه در رسانهها داشتهایم میپندارند که با برگشت «رهبر» ملیونها
شهروند بهجادههامیریزند، امنیت تحکیم میشود و برندهء انتخابات میشوند.
اما من با این ادعا بهشدت مشکوک هستیم.
چرا بلخ؟
پاکستان تلاش دارد تا با تمام نیرو بلخ را بیثبات سازد. هدف استراتژی
پاکستان را بیثباتی سیاسی، فکری و اقتصادی بلخ شکل میدهد که بهصورت
خودکار بیثباتی امنیتی را در همه افغانستان پی دارد. پاکستان ابزاری را در
دست دارد که سایر دولتهای منطقه از آن عاجز هستند. این ابزار قدرت فکری
مزدوران آی اس آی در ساختارهای سیاسی، امنیتی، اقتصادی و سیاست خارجی
افغانستان است. پاکستان با استفاده از این ابزار تلاش دارد تا شمال بهویژه
بلخ را ناامن سازد.
بلخ به پنج دلیل در تیررس پاکستان قرار گرفتهاست:
۱. جغرافیای استراتژیک بلخ، سرنوشت سیاست را در افغانستان رقم میزند. مرز
با آسیای میانه، بهسان مرز با پاکستان نیست. این مرز راه را بهروی آزادی
دهشتافگنان و باندهای منطقهیی مسدود ساخته است. نظارت جدی روسیه در این
مرز، آسیای میانه را از شر پاکستانیزهشدن رهانیده است.
۲. بلخ دهلیز تامینات جبههء جنگ و جبههء اقتصاد افغانستان است. اگر این
دهلیز ناآرام شود، دهلیز پاکستان فعالتر شده و وابستهگی کابل به
اسلامآباد بیشتر میشود. وابستهگی اقتصادی کابل به اسلامآباد یکی از
مهمترین عناصر استراتژی جنگ پاکستان در منطقه است. پاکستان از این راه
امتیازات زیادی را از غرب بهدست میآورد.
۳. بلخ گذرگاه ایدیالوژیها است. اگر بلخ از کنترول مجاهدین برون شود،
جنازهء این گروه سیاسی را باید خواند. در ۱۵ سال پسین، شمال به هویت
مجاهدین و بهویژه جمعیت تبدیل شده است. شکست بلخ، شکست فرسایشی شورای نظار
را در پنجشیر در پی دارد. از سوییهم بیثباتی بلخ راه را برای قدرتنمایی
جمعیت و جنبش دامن میزند زیرا درد بلخ بهزودی به جوزجان، میمنه و سرپل
سرایت خواهد کرد. اگر پاکستان بتواند شمال و بهویژه بلخ را ناآرام سازد،
مجاهدین آخرین سنگر شانرا از دست میدهند. اینکار بهنفع برخی از
دستاندرکاران ارگ نیز است.
۴. از دید دموگرافی (جمعیتشناسی) نیز شمال قابل توجه است. در این جغرافیا
اقوام گوناگون همزیستی دارند. بههمزدن همزیستی گروههای اجتماعی با
فرهنگهای گوناگون، جوهر اتحاد در افغانستان را صدمه میزند. از
همگسستهگی ملی در افغانستان یکی از سنگپایههای دکترین نوازشریف از دههء
هشتاد بدینسو است.
۵. مردم شمال، شهروندان معتدل و باز هستند. تحمیل افراطیت اسلامی در شمال،
فکر پاکستانیزه را در افغانستان تعمیم میبخشد. راه بیثباتی فکری در شمال،
استفاده از منابر در مساجد و ملاهای مزدور است. پاکستان سعی خواهد کرد تا
ملاها و رهبران معتدل را در شمال حذف کند. بناً بهترین جانشین ملاهای
معتدل، استفاده از ملاهای سیاسی است که بهپاکستان بهنام اسلام سلفی،
وهابی و سایر شاخههای مذهبی تعهد دارند و از مدرسههای پاکستان فارغ
شدهاند.
اگر استراتژیستهای دولت این پنج عنصر را جدی نگیرند، خطر شکست افغانستان
بهدور از تصور نیست.
پرسشهایی از حزب جمعیت
گروه سیاسییکه فکر تولید نتواند، علوم سیاسی آنرا «حزب» خطاب نمیکند.
حزبیکه هدفاش را معرفی نتواند، به فراکسیونهای لجامگسیخته مبدل میشود.
شما یکی از متمولترین احزاب سیاسی افغانستان هستید. منابع اقتصادی و سیاسی
فراوانی با شما است. من بهمثابهء شاگرد علوم سیاسی پرسشهای از شما دارم:
تا حال چند سمپوزیم تحلیلی و سیاسی راهاندازی کرده اید؟ آیا شما کنگرهء
سیاسی که حضور شما را به نمایش گذارد راهانداختهاید؟ آیا شما اتاق فکر که
ویژهگی احزاب معاصر سیاسیاست راه انداخته اید. شما بهتر بود بنیاد مسعود
را به اتاق فکر برگردان میکردید. این نهاد قدرت شما را تحلیل نمیکند، بل
ضعف شما را در نمایشات سالگردهای متعارف به نمایش میگذارد. شما تا حال
چند کتاب علوم سیاسی را تالیف، برگردان و یا نشر کرده اید. دکترین سیاسی
شما چیست؟ رهبر شما کیست؟ آیدیالوژی شما چیست؟ حضور شما در خارج از کشور در
«کجا»است؟
وقتی شما به این پرسشها پاسخ ندارید، آیا منتظرید تا مردم برای
بازماندهگان رهبران تان به خیابانها بریزند.
سه
ویژهگی ادارهء سمبولیک (نمادین):
در برخی دولتها، بنا به نیازمندیها و
تعاملات سیاسی ادارات نمادین شکل میگیرند. بهاین روش کلانترین رشوهء
سیاسی اطلاق میشود. بازیگران اصلی سیاست با استفاده از این روش، مهر سکوت
بر لبان رهبران پرخاشگر میکوبند و آنانرا مشغول آراستهگی و جلال قدرت
میسازند. بهترین نمونهء این روش ایجاد پست نخستوزیری در جمهوری زیمبابوی
توسط رابرت موگابی (در اثر فشار غرب) و سپس برطرفکردن نخست وزیر، شخصیت
معروف سیاسی مورگین توانگیرای از قدرت بود. سیاسیونیکه در گیر این بازی
میشوند، همیشه سرگردان دهلیزهای قدرت هستند و در نهایت با شهرت و محبوبیت
خود بازی میکنند. این نهادها سه ویژهگی رایج دارند:
۱. قانونمند نیستند:
با وجود هیاهوهای سیاسی، این ادارات پیآمد بازیهای سیاسی هستند و
نمیتوانند خودشانرا شامل حیطهء قانون سازند. بر بنیاد آموزههای حقوقی،
هر نهادیکه پشتوانه قانونی ندارد، شانههایش از مشروعیت تهی میشود.
۲. پالیسیساز نیستند:
ضعف حقوقی، صلاحیت پالیسیسازی را نیز از این نهادها ربوده است. علوم سیاسی
حکم میکند نهادهاییکه پالیسیساز نیستند، از ناتوانی در صلاحیتِ سیاسی
نیز رنج میبرند.
۳. اجرایی نیستند:
نهادیکه دارای مشروعیت حقوقی و صلاحیت سیاسی نباشد به ضعف صلاحیتهای
اجرایی مبتلا میشود. این ضعف صلاحیت نظارتی و توصیهیی را نیز از این
اداره میرباید. |