بیهوده می جنگند سربازها در این خاک!
وقتی نمی دانند
یا شاید می دانند که
هیچ "هلاکوی به دفاعی نمی شتابد"
های جانباخته گان گم شده در اوراق خاکستری زمان!
تا چند
تا چند
باید زنی را سیاه بپوشانید؟
تا چند
باید خُونکده بنا کنید و جا بگذارید برای تاریخ نامری؟
باید وقت غذا و نمازتان را تغییر می دادید
تا
تابوت فروش شهر
در حیرت تابوت بعدی دست به زانو نمی زد و بر نمی خاست.
تا چند
باید مادری تکیه دهد در ستونِ و
پا به پای باد فریاد زند شبِ وحشتناکی را که
شاید
هرگز به صبحی نیانجامد
چقدر راویان خوبی داریم برای مرگ!
تفاوت آتشکده ها را خوب تفسیر می کنند
مثلن:
تن تو را آنجا به آتش کشیدند
و تو
آتشکده ی به پا کردی به وسعت دل سوخته ی یک فرزند!
تو
سرود فتح در گوش کوه خواندی
وشهری
سرود سوگ برای تو خواند
این سرود ها
دلِ دریایی می خواهند
و
گوش صحرایی...
تو بی هیچ پاسداشتی می میری هر روز
اما
خون تو ستاره های طلایی می شوند
بر شانه های آدم های آسوده خاطر
تو اینقدر می میری
و
اینقدر گم می شوی که
حتا
در کتاب های تاریخ مدرسه هم مرور نخواهی شد.
شبرنگ
۱۳۹۶/۰۲/۰۶ |