شبهاى بلند زمستانى و چشمانى كه بهخواب تن نمىدهند. صداى
نفسهاى مكرر مردى كه كنارش آرميده است، او را از خلوت خيالش بيرون مىكشد.
آرام طورى كه مزاحم خواب همسرش نشود، از بستر بيرون میرود و كنار همان
پنجرهٔ هميشگى ایستاده، بر بخار شيشه، چيزى مىنويسد و پاك مىكند.
سكوت مرگبار شب و چراغهايى كه منظرهٔ برفى بيرون را تزیين كردهاند؛
جلوهٔ خاصی دارد.
زيباييهاى شهر، ديگر بهمزاقش خوش نمىآيد. بهجاى تمام درختهاى كريسمس،
دود غليظ انتحار و بهجاى تمام چراغانىها، فشنگهاى سرخ میبیند.
زن، در اينهمه بيگانگى، تنها رها شده است. درد عجيبى در معدهاش احساس
کرده، بهسراغ يخچال ميرود؛ مگر با ديدن خوراكىها، حالت تهوع ميگيرد و
سپس دو قرصِ آرامبخش را یکجا در دهان میاندازد و لیوان آب را، لاجرعه سر
میکشد. دوباره بهبستر که بر میگردد، با روشن کردنِ گوشی همراه، نوشته و
عکس های كذايى و رنگ رنگِ فيس بوك را خوانده يا ناخوانده، میپسندد.
تصویرها ..سرهای بریده، جسدهایی که دریا استفراغ شان کرده و...، زنی دفن
شده زیر سنگباران همشهریهایش.
گوشهٔ چشمش تر میشود، اينهمه را كجاى دلش بگذارد!
اين گرماى آتشين درد را، با كوهى از برف هم نمیشود التيام بخشید.
ناخودآگاه انگشتانش بر صفحه کلید میلغزد و شروع بهنوشتن میکند.
مردم چهقدر حرف ميزنند! با نگاهشان، با سرودهها و داستانهایشان، حتا
سكوتشان؛ پر از حرفهاى نگفته است. اينجا آرام آرام است؛ ولى يك زن پشت
يك پنجره، بهدنبال آرامش روح خويش است.
گدايان اينجا، آب معدنى مىنوشند ولى؛ او سخت تشنهٔ ديدار است.
برگرفته شده از مقدمهی این مجموعه.
اکادمی کلک زرین در شهر کتاب به مناسبت روز جهانی کتاب در سال 1396 برای
برخی از نويسندگان و شاعران جایزه ی کلک زرین را اهدا کردند.
مسوولان این اکادمی میگویند که این جایزه تنها برای کسانی اهدا میشود که در
نوشتن و ترجمه کتاب تمامی معیار ها را در نظر بگیرند.
مجموعه ى قطره اى مانده به دريا شدنم که سال گذشته از آدرس خانه ى شعر جوان
در هرات به زيور چاپ آراسته شد، امسال به عنوان یکی از برگزیدگان، برنده ى
جايزه ى كلك زرين شد. این مجموعه حاوی بیست و چهار غزل، ده چهارپاره و بیست
و پنج شعر در قالب های آزاد است.
چند سروده از مجموعه ی (قطره ای مانده به دریا شدنم)
تومور
فرار مىكنم از تو و درد و بیزاری
شبیه خستگیام بين خواب و بيدارى
فرار مىكنم از معنی زنانگیام
تو مرد ذهن منی گرم مرد سالاری
تویی شروع عطشزا که مثل یک دریا
زلال و ساده ولی در لبت نمک داری
همیشه یاد تو چون غدهیی درون سرم
مباد عود كند اين بلای اجبارى
به روح خستهی خود میخورم قسم، دیگر _
كه دست مىكشم از اينهمه خود آزارى
دنیا بایست
دنیا! در این چکاچک زنجیرها بایست
بر اینهمه مصیبت پُرسر صدا بایست
امشب خمار روی هزاران چکامهام
با احترام در تب این ماجرا بایست
حرف و حدیث زنده به گوری مردمان
سخت است این همیشه برای خدا بایست
باید پیادهام کنی ای لعنتی قطار!
بر ریلهای ابری تقدیر ما بایست
سبز و سیاه و سرخ نشان امید ماست
بر تارک زمانه بکوب و به پا بایست
پاییز ما بهار شو آهسته تر نمیر
فردا به پاس همت ما جا به جا بایست
رهایی
بزن جرقه، برقصد خیال در آتش
شود مشاهده ققنوس و بال در آتش
بزن جرقه خدایم به ذهن خشک و ترم
که نیست میشود این ابتذال در آتش
کجاست مرگ قشنگم رها شدم در باد
شکوه خاتمهی قیل و قال در آتش
زنی که ثانیه ها غرق، غرق بیخودی است
سفید بخت شده پیروزال در آتش
شبانه یاد تو مانند پیت بنزین است
و گُر گرفته دلی بیزوال در آتش
|