دو گوزَنِ پیر است و صدای جنگل
باریک رهی است و هوای جنگل
ماهیّت این برف پریشانی است
من مانده ام و خاطره های جنگل
دیوار فرو ریخته، در سوخته است
مادر نگران مانده، پسر سوخته است
از قسمتِ آواره، دگر هیچ مپرس
هرجا برود، باز "پدر سوخته" است
شبها همگی خیس و بارانی است
اوضاع پراز بی سرو سامانی است
هرروز به اندازه ای حسرت دارد
تعریف وضیعت هم پریشانی است
آواره ام و همسخنم گُم شده است
در ترجمه، الفاظ تنم گُم شده است
هرکس به نگاهی، وطنم میپرسد
ای دل، به که گویم، وطنم گُم شده است
باران بودو در پنجره تصویر تو بود
در زوزه ی باد آیه ی تقریر تو بود
تا ذهن مشوش همه درگیر تو بود
گر صاعقه یی بود ز تاثیر تو بود
به یک لبخند غمها کم نمیشه
جهان سُفله ست بیماتم نمیشه
ازآغازش زمین جایی نبوده
به دانش هم کسی آدم نمیشه
ز بودن یا نبودن غم ندارم
جهان پوچ است، پوچی کم ندارم
سراپا زندگی زیباست، اما
غمِ دیدار هیچ آدم ندارم |