سیامک هروی
من تقريبن ده سال معاون سخنگوي رييس جمهوري بودم، حتي
اگر نصف شب هم خبرنگاري زنگ زده است تليفون او را بي جواب نگذاشته ام، فقط
زماني كه در جلسات و يا محفل ها بودم ناگزير تليفون خود را خاموش مي كردم،
تمامي تلاش من اين بود تا به دعوت ها و ميزهاي گرد و بحث هاي شان اشتراك
كنم. سعي داشتم پلي ميان رييس جمهور و رسانه ها باشم، وقتي ژورنالستان به
ارگ مي آمدند جوياي احوال شان مي شدم و كوشش مي كردم راضي از آن جا بروند،
سعي مي كردم تا كنفرانس خبري شروع مي شود به آن ها رسيدگي صورت گيرد و تمام
امكانات در خدمت شان باشد. كوشش مي كردم از جنس خود آن ها باشم، هيچ وقتي
غرور نداشتم،
اما حالا اين ها را كچالو فروش خطاب مي كنند. كساني را كه در
ميان خون و آتش مي دوند، براي تهيه خبر و اطلاع رساني به داغ ترين نبردها
مي روند، كشته مي دهند، زخمي مي شوند و پشت دروازه هاي حكومت تحقير و توهين
مي شوند و تمام درآمد ماهانه شان بسنده نان خشك دسترخوان، بل برق و اجاره
خانه شان هم نمي شود كچالوفروش خطاب مي كنند. كچالو فروشي بد نيست، اما
خطاب كردنش به كسي كه ژورنالست است و كسب و كارش رسانه است توهين است.
كس
ديگري هم نه، مرتضوي آن ها را كچالوفروش خطاب مي كند، كسي كه در دسترخوان
خود ژورنالست ها بزرگ شده، كسي كه از روزنامه نگاري به اريكه قدرت رسيده
است. واي كه ما چه زود كور مي شويم!
نجیب الله بارور
آقای
مرتضوی، کچالوفروشی بهتر از وجدانفروشی است!
زمانیکه طالبان تازه به کابل وارد شدند، من تازه صنفچهارم مکتب را آغاز
کرده بودم. در مکتب متوسطه کارتۀ پروان درس میخواندم، سهسال اولنمرۀ صنف
و سرگروه تیم ترانۀ مکتب بودم. صنفچهارم را بابت مشکلاتی که با حاکمشدن
رژیم سیاه طالبها پیش آمد، ادامه داده نتوانستم، برادرهای بزرگترم
بهخاطر مزاحمتهای پیگیر طالبان به ایران مهاجر شدند، چون پنجشیریبودن
خود جرمی بهحساب میرفت. پدرم که در یکی از ریاستهای وزارت تجارت مشغول
کار بود، ماهها سپری شد اما خبری از حقوق ماهوارش نشد. شما تصور کنید من
در حالیکه صنف چهار مکتب را آغاز نکرده بودم و بهاحتمال در سن دهسالگی
بودم، مجبور شدم کار کنم. با یکیدو برادرم که یکی بزرگتر و دیگری کوچکتر
است، کار میکردیم. مثلاً از کوچههای کابل آهنهای کهنه را جمع میکردیم و
میفروختیم، در آخر یکی از برادرها نان میخرید، دیگری روغن میخرید و یکی
هم «کچالو» میخرید. با همین منوال روزهای فراوانی را گذراندیم و بزرگ
شدیم. «کچالو» تنها غذای دسترخوان میلیونها انسان گرسنه در این سرزمین در
سالیان متمادی بوده است، در شرایط امروزی هستند بسیاری از خانوادهها که
حتا کچالویی برای خوردن ندارند.
اما با تمام اینها، خوب و بد روزگار را
فراوان دیدهام و دیدهایم، حتا اگر زمینهاش مساعد میشد کچالوفروشی هم
میکردم، خیلی از کارها را کردهام و به تمام کارهایی که در گذشته انجام
دادهام افتخار میکنم، خیلی چیزها را فروختهام تا با مشکلات مبارزه کنم
اما آنچه را تا امروز نفروختهام، خودم، عزتم و وجدانم است. مرتضوی از
طریق همین به اصطلاح خودش «کچالوفروشی» به سخنگویی اشرفغنی احمدزی رسید.
مرتضوی در موارد بسیاری حتا به «قوم» خودش رحم نکرده است، او به جنبش
روشنایی و رهروان این جنبش بارها توهین کرده است، همازینروست که میگویم
«کچالو فروشی، باعزتتر از خودفروشی و وجدانفروشی است» از کسیکه به یک
رژیم قومی و یک تیم متقلب سخنگویی میکند، انتظاری بیشتر از این نداشته
باشید. مرتضوی به اصطلاح خراباتیها «معاف» است!
حسین زاهدی
سالها قبل با شاه حسین مرتضوی کچالو فروشی میکردم، این
شغل شریف نان نداشت، رها کردم و راه مهاجرت را پیش گرفتم و مدتهاست پیتزا
فروشی میکنم؛ شاه حسین مرتضوی نیز آن شغل را رها کرد و به ارگ رفت قرار
شنیده ها او حالا چیزی دیگری میفروشد!
عبدالقدیر میرزایی
کچالو فروشی و هر حرفۀ دیگری، کار مشروع هر شهروند است.
نباید توهین کرد.
|