من ، فريادى نيستم كه در چار چوبى بگنجم
از قالب ها برون شدن بايد !
بوم ها غم غم ميكنند در ويرانه ها
ما ايستاده ايم ؟
يا زمان ؟
زمان كه ايست ندارد
ماييم كه چونان قراضه در پيشانى پُر زخم خود نوشته ايم
"استاپ!"
ما ايستاده ايم
تا زمان بى امان بگذرد
تا بوم ها تا ابد غُمغُم كند بر ويرانه هاى ذهن ما
نمى ايستم !
مجبورم تا قالب تهى كنم !
تا به در ايم از هر چار چوبى
كه تا بو ها چو كات اش كردند
من شعرم
جارى ام
من شعر والاى زندگانى ى عالى ام
بايد با رعد و برق ، با غرش !
با تلاتم دريا وار
با غرور كو هسار
حركت كنم
زبان زمزمه نمى فهمد اين خفته گان ناشنوا
اين مردگان زنده !
زنده گانى كه زندگى را به گرو گانى ى زمانه داده اند
گرو گانانى كه قبضه حيات در دست دارند و خدايى ميكنند
استغفرالله !
لا حول ولاقوت الا بالله !
خدايى كه
خداى سياهى هاست
سياهى بر ما خدايى ميكند؟
....سكوت !......
سكوت ممتد ، ازار دهنده است
نميشود سد سكوت سده هارا نشكست و نشست و
از هر بلايى رست !
پاى بند ، بند هاى نباش كه ترا به بند ميكشد
و رهى سيال ذهنم را با تر فند مى بندد
من قافيه هاى نا مربوط به ازادى را مى شكنم
و دگر گون مى كنم گونه هاى واژگون عاشقى را
برون مى جهم از بحر مواج عروض نا برابرى
در جست وجوى پاسخ ميشوم
براى عريضه هاى عريض منتظر بى جواب
بيدار شو !
بيدار شو اى عزيز من در چاشت گاه قيام قيامت
از ناز ،از خمياز ه ، از خواب !
ديرست كه بر پا شده است ، قيامتى !
كه اضطرابى در من جاريست
از خواب ها
و از خواب هاى سنگين
از جاده هاى رنگى
از قلب هاى سنگى !
بيدار شو !
از خواب سنگين
بر هم بزن رويا هاى ننگين ات را
----------------------
نفيسه خوش نصيب غضنفر |