سخن از نادیا انجمن است، دختری از شهر قصیده و غزل. نادیا
انجمن شاعر نامآشنای سرزمین ماست، که در سال هزار و سیصد و پنجاه و نُه
خورشیدی در شهر باستانیِ هرات به مهمانیِ دنیا آمد.
تحصیلات ابتدایی را در لیسۀ محجوبه هروی در هرات به پایان برد. بعد از
فراغت از مکتب وارد دانشکدۀ زبان و ادبیات دانشگاه هرات گردید. نادیا هنوز
دانشجوی سال چهارم دانشگاه بود که به خاطره پیوست. نادیا از سالهای
نوجوانیاش به سرودن شعر پرداخت و خود درباره این رخدادِ فرخنده اینگونه
سخن میگوید: «از همانگاه که خودم را میشناسم شعر را عزیزترین در هستی
کوچکام یافتهام». شعر برای او پناهگاهی بود که میتوانست در آسمان آبی و
آفتابیاش با بالهای گسترده پرواز کند.
«گل دودی» نخستین گزینه شعرهای نادیا انجمن است. که در سال ۱۳۸۳ خورشیدی
از سوی انجمن ادبی هرات حلۀ چاپ به بر کرده است.
هر چند مجموعۀ شعری «گل دودی» نخستین تجربههای شاعرانۀ نادیا انجمن را در
خود جا داده است؛ اما شعرهای این مجموعه از شعریت و ظرافتهای شاعرانۀ
بسیاری برخوردار استند.. نادیا آگاهی زیادی در زمینه ادبیات به ویژه شعر
داشته است. چنانکه هم غزلهای پدید آمده توسط او، رسا و زیبایند و هم در
قالبهای جدید شعر فارسی موفق بوده است. در جایی خوانده بودم که یکی از
ویژگیهای شعر خوب این است که در حافظه بماند. به حق این ادعا درست و به
جاست؛ با شعر خوب و روان ذهن آدمی زود کنار میآید. شعر نادیا هم از این
ویژگی برخوردار است. من بیشتر شعرهایش را توانستهام به حافظهام بسپارم.
بر خلاف آنچه خودش میگوید:
اگر چه دختر شهر قصیده و غزلم
خراب و خام بود شعر ناشیانۀ من
نادیا درنخستین گزینه شعرهایش قالبهای غزل، نیمایی، چهارپاره و سپید را
تجربه کرده و در تمام این قالبها خوب درخشیده است. نادیا با وجود عمر
کوتاهش توانسته است شعرهای ارجمندی پدید آورد. که نشان دهندۀ استعداد و
توانایی او در زمینه آفرینش استند. نادیا در جامعهیی میزیست که زنانش بار
سنگین تعصب، ستم، نابرابری و دهها مشکل دیگر را بر دوش میکشند. خود او
نیز نمونه بارز و قربانیِ گزاف این ادعاست. نادیا فضایی را در شعرش ترسیم
میکند که یک زنِ افغانستانی عملاً در آن زندگی میکند. او با درک درست و
شناخت دقیق از محیط پیرامونش سخن میگوید. او در شعرهایش از موجودی سخن
میگوید که «منفور زمان» است و دیگر شوقی برای خواندن ندارد.
نیست شوقی که زبان باز کنم از چه بخوانم
من که منفور زمانم چه بخوانم چه نخوانم
تا جایی که من میدانم نادیا انجمن زمانی به امر سرایش دست یازیده است که
طالبان در افغانستان حکومت میکردند. آن زمان فضای زندگی مردم به ویژه زنان
طاقت فرسا و نفس گیر شده بود. او هم از این اوضاع اثر میپذیرد و با وسیلۀ
دست داشتهاش به جنگِ روزگار بر میخیزد و میسراید.
چه بگویم سخن از شهد که زهر است بهکامم
وای از آن مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
گر چه دیریست خموشم نرود نغمه ز یادم
زانکه هر لحظه بهنجوا سخن از دل برهانم
من نهآن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم
دختِ افغانم و برجاست که دایم به فغانم
نادیا از وضعیتی سخن میگوید که خود عملاً آنرا تجربه کرده است. فضایی را
که نادیا در شعرهایش ترسیم میکند، سرنوشت مشترک هزاران زن افغانستانیست.
اگر به آفریدهها و آثار بانوان شاعر در افغانستان نظری بیفگنیم در
مییابیم که در طول تاریخ همۀ این شاعربانوان از فضاهای مشابه و همسانی
سخن گفتهاند. از شعر تمامی آفرینشگران زن در این جغرافیا همواره بوی اسارت
و محدودیت به مشام رسیده است. نادیا در شعرهایش تنها از این وضعیت شکوه سر
نمیدهد. بلکه برای رهایی از این وضعیت نیز سخن میگوید و امیدوار است به
فرداهایی که بلند و بلندتر صدا بکشد.
یاد آنروز گرامی که قفس را بشگافم
سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم
شب را با تمام وسعت و تاریکیاش پایدار نمیداند، به آمدن خورشید و گشایش
پنجرهها هنوز امیدوار است. به روی شب در میبندد و امیدوارنه میگوید:
دریچه را بگشا
آفتاب میتابد
به روی شب در بند
به شب بگوی که ما
به تاج دختر مهتاب جلوه گهریم
ستاره سحر از جنس گوشوارۀ ماست
ایستادن و پایداری در برابر اوضاع نابسامانی که نادیا را به خاموشی فرا
میخواند جسارت این شاعر را بهخوبی آشکار میسازد. مقاومت و پایداری در
برابر نابسامانی و اسارت، یکی دیگر از ویژگیهای شعر نادیا انجمن بهشمار
میرود که شعرش را از لحاظ محتوا و مضمون متنوع و دگرگون میسازد.
او با تمام نابسامانیها دوست دارد معنی امید را باور کند.
دوست دارم معنی امید را باور کنم
راه غم بربندم و فکر رۀ دیگر کنم
اگر نادیا میماند و میگذاشتندش که بسراید؛ بدون شک یکی از چهرههای برتر
و پر درخشش ادبیات ِما میبود. او صدایی داشت رسا و توانا؛ اما افسوس که
شگوفههای صدایش در فصلهای گَُلدادن و شگفتن پرپر شد. نادیا انجمن همچون
صدها زن دیگر این سرزمین قربانیِ سنت و تعصبهای ریشه داری شد که قربانیان
زیادی از زنان افغانستان گرفته است.
نادیا نیک میدانست که ستونهای سرزمینش هنوز آنقدر بلند نشدهاند که
بتوانند قامتی به بلندی او را را تاب بیاورند.
برای پرورش راستقامتان شعورم
چقدر حوصلۀ سقفهای شهر نابلند است
برای قد کشیدن حتا روزنهیی نیست
و اندامهای شعر من
چه با قناعت
در خمیدهگی به خواب رفتهاند |