دوسال اخیر کار در کمپ های مهاجرین، یکدنیا آشنایی و اطلاعات را برای من با
خود دارد. از سرگذشت جوانان، میانه سالان، خانواده ها، از ملیت های مختلف
اطلاع حاصل کردم. عرب ها را دیدم، ایرانی ها را دیدم، از کشورهای افریقایی
جوانانی را دیده ام که قصه ها دارند، هموطنان خود را دیدم. یگان وقت که
فرصت پیدا شده است، بیشتر به خاطرات آنها گوش داده ام. از غرق شدن در آبها،
ظلم وستم قاچاقبران، سیلی کاری های پولیس ها، نداشتن آب، نداشتن غذا،
نداشتن حد اقل شیری که طفل شیرخوار بخورد، مریضی ها و . . . شنیده ام.
تشنج های پناهنده وکم حوصله گی را دیده ام. بی خوابی ها وترس از بازگشت شان
را شاهد بوده ام. تصمیم، کوشش واستعداد هایی را دیده ام که به زودی لسان
آلمانی یادگرفته اند.
دیده ام که اکثریت پناهنده های دوسال اخیر جوانان استند. آنانی که از وطن
برآمده اند، یا خانوادۀ شان چیزی را فروخته ویا قرض کرده است که فرزند ویا
فرزندان خود را به خارج بفرستد. زیرا در وطن کار نیست. اگر کاری است برای
کسانی داده میشود که واسطه و وسیله دارند. مردمان مشهور و دارای قدرت را می
شناسند ویا نزدیکی های با آنها دارند. دیگران اگر هراندازه دیپلوم عالی
ونمره های خوب در دست دارد، کسی در قصه اش نیست.
تعدادی از پناهنده های جوان از ایران آمده اند. علت آنهم روشن است. اگر
برگردند به وطن، کجا بروند؟ چه کنند؟ چه بخورند؟ در خود ایران فشار به
اندازۀ بالای آنها زیاد شده است که طاقت وتوان بیشتر زندگی را در آنجا
ندارند. در نتیجه صد دل یکدل کرده به خیل مهاجران بی وطن، سرگردان، نالان،
حیران وپریشان پیوسته، هی میدان، طی میدان سوی اروپا آمده اند.
قصۀ یک جوان سیکهـ را خیلی مختصر مینویسم:
«درس خوانده نمی توانستم. کار کرده نمی توانستم. گشت وگذارم خیلی مشکل بود.
حتا کسان ما که وفات کرده اند، قبول کنید که جای برای مراسم آتش سوزی
ندارند. گپ ما را کسی هیچ نشنید ونمی شنود. بالاخره تصمیم گرفتم که از
وطن، وطنی که تا شنیده ام نسل اندر نسل در آنجا حیات داشته اند بیرون شده و
با صد مشکل خود را به آلمان رساندم. حالا دولت میگوید که در افغانستان
مشکلی نیست. اینجا هم قبول میکنند. در هوا هم امکان بودوباش نیست چکار باید
کنیم.»
پیشنهاد من برای هموطنان پناهنده وقبول شده، کسانی که به آرزوهای این خیل
پناهنده احترام قایل میشوند اینست که از طریق اجتماعات، نوشته ها(به زبان
های خود کشورهای اروپایی)،مصاحبه ها، بدون وقفه صدای مهاجر را بلند کنید.
مشکلاتی را که درافغانستان موجود است، بگوئید. سایت های انترنتی عنوان
مخصوصی را برای این منظور در پلان خویش بگیرند. زیرا درد و رنج این خیل
مهاجر اضافه تر از حدی است که بعضی ها تا حال فکرش را کرده اند. (واسع
بهادری دوم حمل سیزده نود و شش هجری.هامبورگ)
خامت جناب بهادری عرض
میدارم که از مدت تقریباً شش ماه این صفحه را در فیسبوک برای منظور نیک
بالا باز کرده ام. یک بار بنگریدش، اگر مقابل پیشنهاد نبود لطف کنید مرا
یاری رسانید این این آرزو نیک برآورده شود. سپاس یک جهان. ایشور داس |
https://www.facebook.com/Zentralrat2016/