زندگى
در بيست سال نخست
كوله بارم را حمل ميكند
و من بر شانه هاى زندگى
سرشار از سرور هستى
راه مى پيمايم
در بيست سال دوم
نه من در كول زندگى
و نى زندگى به شانه من
دوش بر دوش ره مى پوييم
نه من خسته و نه زندگى ؛
درمانده ى من
و اما در بيست سال پسين
زندگى همان است و همين
ليك ، من افسرده و ناتوان
اين بار ، ديگر بار زندگى را
بر دوش مى كشم و مى برم
تانجا كه به پايان راه ميرسم
اين است رسم زندگى
آرى آرى! رسم زندگى
ر . بهادرى |