کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

محمد یوسف صفا

    

 
آمد آمد بهار است...

 

 

 

سروران ارجمندم!
 آمد آمد بهار است ودوستان هریک پیشی می گیرند تا بهار را به یکدیگر تهنیت گویند ومقدم بهار را گرامی دارند، من هم ، برای اینکه از دیگران عقب نمانده باشم خواستم با زبان شعربهار رابه دوستان مبارکباد گویم. دیوان پدر را گشودم تا این باراز زبان ایشان بهار را به شما عزیزان مبارک باد گویم .به رباعیاتی بر خوردم که ایشان در زندان سروده بودند آن هم در ارتباطِ بهار اما بهار زندانی دیگر زبان شاد نیست زبان خوشی نیست زبان حسرت است و محرومیت .
ومن با انتخاب چند رباعی از این مجموعه از درد دل مردمم ، در زندان بزرگی که افغانستانش نامند و از درد و رنجی که این ملت شریف در جریان سالها به آن خو کرده اند ،از بهار نا امیدیها سخن به میان آرم که در این ابیات هر یک خود را بیابند و درد خود را بنگرند.
 بلی ! ملتی که به دست مشتی جاهل که اسلام را گروگان گرفته اند و مشتی دیگر به نام رهبر و قدرت مند و چپاول گرخود هارا محق همه چیز می دانند و ملت را چون دانۀ توت به خاک افتاده هم ارزش نمی دهند..... این شما و این هم درد دل شاعر که درد همۀ ماست.
بهار آمد بهار آمد گل من 
نسیم لاله کار آمد گل من
درختان را ز فروردین دگر بار
طراز برگ و بار امد گل من 
........
بهاران است و دل ها در سرور است
به سر با هر نفس از شوق شور است
مرا این تن که محو درد و داغ است
بدینسان زنده در ظلمات گور است
..............
بهار و شاعر و حبس این چه بیداد 
تفو بر رسم و آیین فلک باد
گل و کوران نسیم و بی دماغان
ز جور این وطن فریاد فریاد
..............
چرا زحمت برد باد بهاری
چه خواهد ابر از این آبیاری
در این غمخانه حیف است ای طبیعت
به خود هموار کردن لاله کاری
...............
بهاران تازه و شاداب باشد
مزارع سر به سر سیراب باشد
مگر از درد طفل فاقه پرور
نگاه بیوه زن بی خواب باشد
...........
طبیعت از تو مارا این سوال است
که نان ما که خورده است و که برده است
بهاران تو فصل با کمال است
ولی نز بهر ان کز فاقه مرده است
................
که خواهد این قفس درهم شکستن
که می خواهم از این بیداد رستن
چه ظلمست این گل آوردن به بستان
پس آنگه بلبلی را بال بستن
...............
بهاران از تو در هر چیز تغییر
بهاران از تو در هر طبع تاثیر
ولی در کار ما افسرده طبعان
زانفاست نیاید هیچ تدبیر
.........
بهاران زین وطن رخت سفر بند
دگر جا جلوه سازی را کمر بند
دگر جا دشت و دامن تازه گردان
دگر جا حلیه بر کوه و کمر بند
..........
بهاران راه خود را گیر باری
در این خاک از تو ناید هیچ کاری
که اینجا حاصل از سعی تو نبود
به غیر از لاله کاری بر مزاری

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل      ۲۸۴   سال  سیـــــــــزدهم               حوت/حمل     ۱۳۹۶/۱۳۹۵         هجری  خورشیدی                شانزدهم  مارچ  ۲۰۱۷