مثل روشنایی کمرنگ دم صبح
پُر از شور شگفتنم
اینطرف پنجره
کاغذهای هستند که باید کبوتروار رها شوند
شاید قاصدان آزدای باشند.
اینطرف پنجره
دوتا چشم
پیوسته در جستجوی قدمهای ست که
طنین دلخوشی دارد.
بیم کبوتران کاغذی ام را نداشته باشید
آنها
تا پیام دارند
شور زیستن و مرگ نیز دارند.
میروم
در انتهای رودخانه ای سوگند میخورم
تا رنج نگاه های شبانه ات را سر به نیست کنم؛
و برف شقیقه هایت را به یکبار پاک!
می رویم
من و کبوتران کاغذی
با آب های نیلگون دریاها
جام در جام
صخره ی دور از صدای خورشید
به گل های تازه ای می اندیشیم
که یک روز
در نگاه تو جوانه خواهد زد!!!
شبرنگ |