کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

حضرت وهریز

    

 
مکثی بر پنج جمله یک نقد/معرفی چهار قسمتی

 

 

 

صبورالله سیاهسنگ چندی پیش نقدی بر آخرین مجموعه شعرهای وحید بکتاش به نام «عشق و اندی» در چهار قسمت نوشت و منتشر کرد. من بخش سوم آن را خواندم و آنچه می خوانید، برآیند نگاه کوتاه من بر پنج جمله اول همان بخش این معرفینامه/نقد است. البته اگر فرصت بیشتر می بود، می شد در مورد سایر بخش های این «نقد» نیز درنگ کرد، هرچند تحلیل این پنج جمله، شاید بتواند پاسخی باشد به این پرسش که چرا کلیت آن نوشته در نظر گرفته نشده است.
ابتدا پنج جمله ی مورد نظر را از سومین بخش آن نوشته مفصل، نقل می کنم و بعد در مورد هر یک از جمله ها، یادداشت هایم را می آورم.
«سپیدترین ویژگی "عشق و اندی" آمیزش نوجویی و نویابی است. نگاره‌پردازی در پرتو الهام، رایگان - که هیچ، ارزان هم - به دست نمی‌آید. شناسه بنیادین آفرینش برآوردن شعر از زمینه زندگی و پروردنش با زبان است؛ ورنه امروز هر کژکولاژ و کاریکلماتور زیر سایبان "شعر" می‌آرمید. باید با دل و درون هنرور بود و بیزار از کلیشه‌های زمانفسرود و دستمالی تا بتوان یار را همزمان کوه پشتوانه و دیوار فروریزنده و خود را سرباز آشفته خواند و سپس اینگونه نگاره اندر نگاره نقش بست. همچو تصویرگری چندلایه در بایگانی ادبیات غرفه میان دو گوش من پیشینه ندارد.»
۱. «سپیدترین ویژگی "عشق و اندی" آمیزش نوجویی و نویابی است»


می شود با تسامح از کنار رنگ آمیزی «ویژگی» گذشت. وقتی یکی اختیار داشته باشد، ویژگی را در برجستگی، در ممتاز بودن، در اهمیت و... ببیند، چرا نباید یکی دیگر حق داشته باشد، آن را سپید و سرخ و نارنجی و یا اصلن رنگین کمانی ببیند. هرچند به مصلحت نزدیکتر است، در متنی که منظورش توضیح چیزی است، از آرایه های شاعرانه که دشمن مشخص گویی است، اجتناب شود. اما آمیزش نوجویی و نویابی، کاربردِ نادرست از این مثلِ خردمندانه است که «جوینده یابنده است». چرا نادرست؟ به این دلیل که یافتن، برآیندِ جستن است و پیوسته به آن. جستن فرایندی است که می تواند به یافتن بیانجامد یا نیانجامد. وقتی به یافتن رسیدیم، به لحاظ زمانی، از جستن عبور کرده ایم. پیوند این دو، علت -معلولی است نه درهم آمیزی. آمیختن این دو باهم، نمایشگر درهم برهمی و آشفتگی تصور نویسنده از درک رابطه میان متقدم و متأخر است. هرچند این جمله در نگاه نخست خیلی شیک به چشم می آید اما خیره شدن به معنا، آن را از لباس به ظاهر شیک بیرون می کند و خواننده در برابر خود یک آشفتگی عریان را می بیند. اگر این جمله را به زبانی ساده ابتدا ویرایش (برای تامین مناسبات علت- معلولی میان دو سوی معادله) و پس از آن ترجمه کنیم، این می شود: برجسته ترین ویژگی «عشق و اندی» این است که در آن، شاعر در جستجو برای یافتن تازه هاست. با این ترجمه اما، مشکل دیگری رخ می نماید. ژانر معرفی یا نقد، می طلبد تا نویسنده ادعایی را مطرح کند و بعد درستی آن ادعا را به خواننده نشان دهد. آوردنِ«نویابی» این پرسش را ایجاد می کند که شاعر در جستجوی چه چیز نو بوده که یافته است؟ آیا این نو یابی در شگرد استفاده از زبان است؟ از کدام بخش زبان؟ وحید بکتاش آیا در ترکیب سازی کاری تازه کرده است؟ در جمله سازی کار تازه یی کرده است؟ اگر اینها، نیست (که در مورد وحید بکتاش می توان گفت، مهمترین کار او در شعر، استفاده ی نامعمول از زبان نیست)، چه چیز تازه یی را یافته است؟ در معنا؟ در تصویر سازی؟ در استفاده از استعاره؟ سمبول؟ اسطوره؟ در فرجام گپ، این «نویابی» در نقد باید نمایانده شود. اما نویسنده این کار را نمی کند در نتیجه، پرسش بی پاسخ می ماند و ادعا پا در هوا. در غیاب نمونه و شاهد برای اثبات ادعا، خود این جمله در متن، از داشتن ماموریت، محروم می شود. بی وظیفه می ماند. بیخود می ماند و این یعنی، نویسنده فقط زباله کلامی تولید کرده است و بس.


۲. «نگاره‌پردازی در پرتو الهام، رایگان - که هیچ، ارزان هم - به دست نمی‌آید.»
در برشماری ویژگی های این جمله، می توان تنها این را گفت که آهنگ خوشایندی دارد و نویسنده توانمندانه توانسته از کاربرد واژه های عربی اجتناب کند. اما این جمله برای گفتن چه چیزی نوشته شده است؟ وقتی بخواهیم به پیامی که این جمله فراخوانده شده تا آن را منتقل کند، دقت کنیم، همان آشفتگی نویسنده را در اندیشیدن نظام مند می بینیم که در جمله پیشتر هم دیدیم.
الهام برآیند تلاش ارادی شعور نیست. چنین نیست که کسی بنشیند و برنامه یی را با سنجش تمام ریزه کاری هایش بریزد تا در مسیر وزش یا تابیدن الهام قرار بگیرد. از آنجا که فعالیت شعور در «پرتو الهام»، بی نیاز از تلاش ارادی است، قرار گرفتن در معرض الهام، هیچ بهایی نمی خواهد. ارزان نیست. رایگان است زیرا برای دریافت الهام، فقط باید بود و بودن- در معنای مورد نظر در پیوند با الهام- مستلزم پرداختن بهایی نیست. هر آدمی گاه و بیگاه الهام دریافت می کند و متوجه کشف رابطه یی میان پدیده ها و میان اشیا می شود. الهام تنها خاص شاعر یا هنرمند عرصه های دیگر نیست. شاید نه به آن کثرت که هنرمند، ولی هر انسانی در موقعیت های خاصی از زندگی در مواجهه با الهام قرار می گیرد. البته که کار اصلی هنرمند، پس از الهام آغاز می شود وقتی او مغزش را به کار می اندازد و تمام تجربه هستی خود را با تمام آنچه از فرهنگ و تاریخ و سلیقه و عاطفه و حس و اندیشه و فن آموخته است، در راه خدمت به الهام به صورت برنامه ریزی شده قرار می دهد و این بخش کار، نه تنها رایگان نیست، نه تنها ارزان نیست که بهایی خیلی بلندی هم دارد. در غیر این صورت، مصرف مواد توهم زا هم می توانست از هر کسی شاعری، هنرمندی بسازد. بنابرین، تصویرسازی در پرتو الهام، خلاف تاکید صبور الله سیاهسنگ، رایگان است و به این ترتیب، این جمله بی آن که بخواهد دریافت درستی را به خواننده منتقل کند، نشان دهنده شیفتگی نویسنده در ساختن جمله هایی است که آهنگ خوبی دارد و در آن از کاربرد واژه های عربی پرهیز شده است اما هیچ خدمتی به مقصد اصلی هر جمله که باید حامل پیامی باشد، نکرده است.


۳. «شناسه بنیادین آفرینش برآوردن شعر از زمینه زندگی و پروردنش با زبان است؛ ورنه امروز هر کژکولاژ و کاریکلماتور زیر سایبان "شعر" می‌آرمید.»
بخش اول این جمله، نشان می دهد که نویسنده، هنوز به برداشت ارسطویی از زبان وفادار است. برای ارسطو زبان وسیله افهام و تفهیم بود. امروز ما شناخت بهتری از زبان داریم. هرچه نباشد، تعریف ما از زبان در بیش از دو هزار سال پس از ارسطور می بایست دگرگون شود، توسعه یابد. تاریخ علم، داستان همین تکامل برداشت های ما از پدیده هاست. امروز می دانیم که افهام و تفهیم امری است ناممکن و زبان ابزار نیست. زبان دستگاهست و با دستگاه دانستن زبان، معنای پیچیده تری را از آن مراد می کنیم که عبارت می شود از سیستمی از نمادها برای رمزگذاری و رمزگشایی اطلاعات. زبان خود هدف است. اندیشه ساز و اندیشه پرور است، ما با زبان، شعر را پرورش نمی دهیم، در زبان پرورش می دهیم. وقتی می گوییم، زبان ابزار است، زبان را تا موقعیت بیلی برای شخم زدن فروکاسته ایم حال آن که زبان، مانند زمین برای گیاه، زمینه و بستر باروری اندیشه و هنرهای کلامی است. به این ترتیب، ما شعر را با واژه ها و در زبان می پروریم. اینجا با حرف ربط «با» و «در» معناهای خیلی دور از همی را در نظر داریم.


مهمتر از همه، «گرفتن شعر از زندگی و پروردن آن» با واژه ها فاقد تازگی است و امری است چنان بدیهی که نیاز به گفته شدنِ خود را منتفی می کند. این جمله، نه کشف دارد و نه دید تازه یی را مطرح کرده است. تکرار ناقص این واقعیتِ موردِ توافقِ همه است که شعر از زندگی برمی خیزد و در زبان پرورده می شود و هر چیزی شعر نیست.


۴. «باید با دل و درون هنرور بود و بیزار از کلیشه‌های زمانفسرود و دستمالی تا بتوان یار را همزمان کوه پشتوانه و دیوار فروریزنده و خود را سرباز آشفته خواند و سپس اینگونه نگاره اندر نگاره نقش بست.»
این جمله شیک را به زبان ساده که ترجمه کنیم، یعنی کسی که این قطعه را سروده شاعر است و شاعر هنرمند است و شاعرِ هنرمند، دل هنرمندانه دارد در غیر آن چنین چیزی نمی توانست بگوید. مگر منظور نقد یا معرفی یا بررسی، بیان همین کلی گویی هاست؟


۵. «همچو تصویرگری چندلایه در بایگانی ادبیات غرفه میان دو گوش من پیشینه ندارد.»
اگر بخواهیم از آرایه های لفظی این جمله-غرفه دو گوش به جای سر- صرف نظر کنیم، نویسنده می خواهد بگوید که تصویرگری چندلایه یی مانند این را پیش ازین نخوانده ام. آوردن عبارت هایی چون «غرفه دو گوش»، آرایه بی ربط، بی هدف و نامربوطی است که تنها منظورش برانگیختن این شک در خواننده است تا نداند دقیقن چه چیزی را درین نوشته نفهمیده است.
جای نقد در ادبیات امروز ما به صورت دردناکی خالی است و به همین دلیل، امروز دقیقن در همان جایی هستیم که فروغ گفته بود:


جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت
میزنی ، از آن
بوق نبوغ نابغه ای تازه سال میآید...
ولی این خالیگاه را به هیچ صورت نباید با زباله های کلامی پر کنیم.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل      ۲۸۳   سال  سیـــــــــزدهم               حوت     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی                 اول مارچ  ۲۰۱۷