وقتی کودک بودم اکثر دوستان من پسرها بودند و خودم هم
نمیدانم چرا؟ موهایم کوتاه و لباسٰهایم مانند پسرها بود. یادم میآید که
حتی برادر کوچکم هم از لباسهایم استفاده میکرد و وقتی از او میپرسیدم
چرا از لباسهای خودش استفاده نمیکند، میگفت: چه فرق میکند؟ لباسهای تو
مثل بچههاست. هر روز بزرگتر میشدم و برجستگیهای جسمم ظاهر میشد، یعنی
من دیگر نمیتوانستم مثل یک پسر موهایم را کوتاه کنم، لباس تن کنم و
چهارشانه روی خیابانها قدم بزنم. با اینکه آزاده بزرگ شده بودم، هرگز کسی
نه در خانواده برایم یادآور شد و نه دوستانم در بیرون که من دیگر بهعنوان
یک «زن» در جامعه وارد میشوم. حسی عجیبی بود، اما آهسته آهسته آموختم که
«زنبودن» ساده نیست. ولی اتفاق خوب اینجا بود که برادر کوچکم دیگر
لباسهایم را استفاده نمیتوانست .
وقتی وارد دنیای حقیقی خودم شدم فهمیدم که وجود من خیلی ارزش نداشته و حتی
امروز هم در اکثر کشورها هم ندارد. اما همجنسهای من که زنان تاریخشکن و
الگوی زن برای نسل امروز و آینده بودند تلاش کردند، جان باختند، جنگیدند تا
وجودشان معنا پیدا کند.
من شخصن خودم، هرگز نمیخواهم این روز را تجلیل کنم. بهنظر من، تجلیل از
این روز یعنی من هنوز هم نابودم و حقم برابر نیست. تجلیل از این روز و به
دستآوردن دسته گلی از یک مرد، یعنی من هنوز هم احساس حقارت، احساس کمبودی،
احساس نداشتن قدر و عزت، احساس نابرابری و احساس عقبماندن از جامعه و
مردها میکنم.
نمیخواهم بگویم که گل به دستآوردن بد است، اما میخواهم بگویم که در این
روز برایم جالب و خوشآیند نیست. شاید ضرورت ندارم، چون من زنی هستم که
تصمیمهای زندگیام را خودم میگیرم. اما خوشحال میشوم از احساس احترامی
که در هر لحظهٔ زندگیام در یک دنیای مملو از انسانیت دارم. در این دنیا
جنس زن و مرد مهم نیست، شاید همین جاست که اصلن حق برابری و نابرابری مهم
نیست. اما ای کاش چنین بود، این دنیا خیلی تخیلی است و متاسفانه امروز هم
زنان در همین قرن معاصرمان احساس امنیت نمیکنند. اگر از معمار بیچارگی
زنان بنویسیم که دنیا به نگاه معصوم زن دیده نمیتواند، اینجاست که حق تلف
میشود.
زن، یک واژه و یک جسم نیست که تنها روی بستر خواب استفاده شود و یا مانند
روبات در آشپزخانه غذا آماده کند. زن، یک درخت سبز است که با آبیاری،
ریشههایش استوارتر از همیشه میشود. زن، نیمهٔ وجود هر سرزمین است، یک
سایهٔ امن است و پایهٔ یک دولت قدرتمند است.
معمار تحقیقاتام نشان میدهد که امروز هم متاسفانه یکی از هر سه زن در
دنیا یا که زنا میشود و یا که از طرف همسرش لتوکوب میگردد و یا هم او را
اجباری به خانهٔ بخت میفرستند. چرا؟ امروز ۷٪ زنان در امریکا و سایر
کشورهای اروپایی پستهای کاری پایینتر از مردها دارند و معاششان کمتر از
مردهاست. چرا؟
امروز زن بزرگترین بار دوش جامعه است و برای همین سالانه ۲.۳ میلیون نوزاد
دختر که هنوز چشم هم به دنیا باز نکردهاند تنها برای اینکه
خانوادههایشان پسر میخواهند سقط میشوند. هند و چین بزرگترین درصدی را
تشکیل میدهد. چرا؟ امروز هم یک دختر از هر پنج دختر در افغانستان مکتب
نمیرود؟ چرا؟
آیا میشود کسی جواب این همه چراها را بدهد؟ مطمینمنه. متاسفم! اما خودمان
هستیم که جامعه را شکل میدهیم. قانون و اصول جامعه در هیچ کتاب تاریخ و یا
مذهبی نوشته نشده. پس خواهش میکنم بهجای سرکوب یک وجود زنده که «زن» است
برایش دستی بده که او اعتماد کردن را بیاموزد. من، تو و هر یک از ما از
وجود یک زن به دنیا آمدیم. اولین واژهیی که به زبان میآوریم «مادر» است
که او هم یک زن است.
وقتی به زمین میافتیم، همه میگوییم «آخ مادر جان». آیا روزی شده که گفته
باشی «آخ پدر جان»؟ مطمینم نه. من با اینکه رفیق نزدیکم پدرم بود، اما وقتی
وجودم درد داشت و یا حس بدی داشتم مادرم یادم میآمد. این نیست که با پدرم
راحت نبودم، خیلی هم راحت بودم که دربارهٔ هرچیز حرف میزدم. من اولین دختر
انقلابی پدرم بودم که در خانواده بدون هراس و وسوسه دربارهٔ رابطههای جنسی
و دوستپسرم همرایش حرف میزدم. میدانستم پدرم مردی بود که همیشه حمایتم
میکرد. او میدانست که فرزندانش برایش برابر است. زن، برای سرزنش و سرکوب
کردن نیست. زن، عشق الهی است که میتوان به او تکیه کرد تا به عمق آرامش
برسی. زن، اسم دوم خداست و من به وجودم که «زن»ام میبالم. |