(۱)
نشست تا به كمـر باغ در قمـر از بـرف
و شام، غوطه زد اندر خُمِ سحر از بـرف
ستارهريز شد اين شهـر آسمـانعادت
و رفت مكتب و آدينه در شكر از بـرف
فوارههـای تبسم، چراغ بندان كــرد
طناب مرمر و سيمينهی شجـر از بـرف
ز بحـر بيشـه، بجوشيد كـوه مـرواريد
به بحر پيله فـرو برد كوه، سر از بـرف
بهار برف، همه فصل كهكشانبندست
و نيست مغـرب پایيـز را گذر از بـرف
(۲)
رسيد برف به زانو، شكر، كمر را زد
زقند برف، نيستان، دلِ شكر را زد
چقدر بسط طراوت، چقدر وصل نقد
كه در هوای كه اين نقشهای تر را زد ؟
صفا و شور و شرر را چگونه درآميخت
به شيـر صبح مگر شربت قمـر را زد
سپيدههای عطوفت به شوق ذوق تو
به دار ملك سحـر، رايت ظفـر را زد
يقينِ تند صراحت، مهابت ايمان
ز فصل دلهرهها، تيـرهی تبر را زد
(۳)
خم زد زمين ز لنگر فيل سفيد برف
فيل سفيد برف و جلوس سعيد برف
حُسن و جلال، حجت جاويد راستیست
تصديق سورههای جميل و مجيد برف
از مجمعالجـزاير رويای كودكی
آمد پریِ شعرِ سپيدسپيد برف
تا آسمان ز عفت خورشيد خرمست
خاكست عاشقانه، اسير و شهيد برف
گه پارهپاره كوشد و گه موجموجوار
قــربان زخمهـا و تلاش و اميد برف
هر پيرهن كه داد، نشـانی ز قامتیست
در ياد كيست اين همه عطف اكيد برف
بعد از تو آسمان ز صراحت يتيم شد
رمزیست تلخگـونه نگاه شـديد برف
(پایان) |