بتو مومن ام من
به وحی به پیوستگی ساطع از چشم هایت
به اکسیر جادویی گرمسیرِ تن ات مومن ام
غیاب ِ تموز تنِ تو سرآغاز یخبندی
وُ فصل توفانیِ اضطراب
نبودِ تو آغاز سرگیجه ی روشنایی
از انبوهیِ ابر اندوه بر چهره ی آفتاب است
بتو مومن ام من
نمازِ نیاز مرا رو به آن پیکر مفرغینه
از این با همه جان همه تن ارادت
از این سر سپرده بر آن ساحت سر بسر مهر و باور
بر آن آستانِ سعادت
و ایمان من را به اعجاز آن آستان
با تجلیِ گرم و جلیلِ حضور ات
اجابت کن و رهایم کن از سوز کولاک و کوران سرما
طلوع تو یعنی رهایی طلوع تو یعنی نجات
از سیه چاله ی بی نوایی
بتو مومن ام من.
|