کتاب «روشنگری افسون»،
که شامل چهار بخش میشود در ۴۷۵ صفحهی رقعی از سوی انتشارات مقصودی به
همکاری خبرگزاری خامهپرس، در کابل به نشر رسیده است. این کتاب، تاهنوز از
سوی دانشجویان و کتابخوانان در کابل و ولایات، با استقبال ویژهیی مواجه
شده است.«روشنگری افسون» چیست؟ به این گزارهی سوالی، در یادداشتی که برای
آغاز کتاب نوشته شده، جواب داده شده است: « "روشنگری" در این نام در معنای
فلسفی و فکری آن به کار رفته است که هدف آن نادانیزدایی از برداشتها و
مناسبات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و... است. منظور از "افسون" در این نام،
نادانی و گرایش به نادانی، به اغوا، به جنون، به خرافات و... است. بنابر
این معنای «روشنگری افسون» برخورد نقادانهی گرایش به نادانیها و
اغواشدگیها است.» (یسنا، ۱۳۹۹: ۲۳) البته این برخورد نقادانه نسبت به
گرایش به نادانیها و اغواشدگیها از دو چشمانداز مطمح نظر است: چشمانداز
معرفت فلسفی مدرن و پسامدرن.
یسنا در «روشنگری افسون» یادآور میشود که داشتن اندیشهی انتقادی نسبت به
عقاید و فرهنگ جامعه نسبتا مشکل است؛ چون ذهنیت افراد به سادگی دچار تحول
نمیشود. لذا او عنوان میکند که ما بیشترینه مظلوم واقع شدهایم تا مقصیر.
دلیل این مظلومیت را یسنا به طور کلی عقبماندن از مناسبات مدرن عقلی، علمی
و سیاسی جهان میداند. بزرگترین و پررنگترین سهم را در قسمت این
عقبافتادگی حکومتها و نظامهای سیاسی داشته است: «جامعههایی که بنابه
ناکارگی حکومتها و نظامهای سیاسی خود دچار عقبافتادگی میشوند، معمولا
در ساختار فکری و فرهنگی سنتی باقی میمانند. متون سنتی و عرفی مناسبات
فکری، فرهنگی و اجتماعی جامعه را تعین میبخشد، به اساس متون سنتی، متونی
بازتولید میشوند که ارتجاع فکری را بازتولید میکنند. ارزشهای فرهنگی
مدرن به ویژه عقلانیت روشنگرانه و فکر مدرن نفی میشود، فراگیری آن ممنوع و
کفر دانسته میشود. سادهانگاری بنابه گزارههای مذهبی و دینی برای توجیه
بنیادگرایی تبلیغ میشود.
شاید تعدادی بگویند که بحث عقبمانی معرفتی و... در جامعهی ما به روشنفکری
و روشنگری ارتباط میگیرد؛ این که ما روشنفکر و اندیشمند نداشتهایم. در
حالیکه تصور میشود من بیشتر بحث عقبمانی معرفتی را از چشمانداز سیاسی و
چگونگی حکومتداری طرح کردهام... بنابراین محوری بحثی که من در بارهی
عقبمانی معرفتی جامعه طرح میکنم، عدم رواج آموزش مدرن است.» (یسنا، ۱۳۹۹:
۱۸- ۱۹)
اما تاکید یسنا این است که درست است ما مظلوم واقع شدهایم؛ ولی باید در
قبال این مظلومیت خود را مسؤول احساس کنیم و مسؤولانه برخورد کنیم.
نگارندهی این سطور نیز باهمنوایی با نویسندهی «روشنگری افسون» کسانی را،
که بنابر عقبمانی از مناسبات مدرن عقلی، علمی و سیاسی جهان، مظلوم واقع
شدهاند؛ ولی پندار شان این است که با مظلوم واقعشدن دگر مسؤولیتی هم
ندارند آنان را ستمدیدههای بیمسؤولیت میخواند.
پرسشمحوری جستارها
موضوعات مطرحشدهی «روشنگری افسون» درنگاه اول آشفته مینماید وسخت
بیمرتبط؛ اما با کمی دقت بیشتر روی چگونگی طرح موضوعات و دقت به یادداشت
پایانی کتاب به خوبی دریافت میشود که جستارها نه از برای راه حل آنهمه
موضوعات مختلف است بل جستارهای مطرحشده در حد طرح موضوع است و در صدد
مسألهسازی و به چالشکشیدن طرز تفکر بدوی ما نسبت به چیزها. اصلا نفس
واژهی جستار نسبتا راهگشاست: «معنای جستار و طرح از تحقیق و پژوهش تفاوت
میکند. تحقیق و پژوهش کار موردی و اعلام نتیجه از آن کار موردی است، اما
جستار و طرح ایجاد پرسش، انتقاد روشنگرانه و اندیشیدن است. اندیشیدن
پرداخت ممکن به ابعاد جهان است...» (یسنا، ۱۳۹۹: ۴۷۲). جالب است که منتقدان
و خوانندگانِ جدی چون حمیرا قادری و شیوای شرق از این مهم نیز غافل مانده
بودند. به زعم آنان موضوعات مطرحشده در «روشنگری افسون» بیمرتبط اند و
آشفته. به تعبیر خود شان «از هر چمن سمنی». (آنچه قادری و شرق در برنامهی
نقد و رونمایی روشنگری افسون بیان داشتنند). این نوع قضاوت در رابطه به
کتابی، که آنهم در برنامهی نقد و رونمایی آن ابراز میشود، را میتوان با
بریدهیی جستاری از خود همین کتاب آسیبشناسی کرد: «آنچه که در نقد ادبی
مدرن و گفتمان نقد ادبی خیلی مهم است، این است که نقد یک عملکرد و کردار
نوشتاری است. بنابراین میتوان این عملکرد را اندازه گرفت و سنجید... این
که گفتیم نقد ادبی عملکرد و کردار نوشتاری است، به این معنا است که
اندیشهی مدرن و فلسفهی مدرن نوشتاری است. اندیشهی شفاهی و گفتاری،
اندیشهی بدوی و پیشارسانسی است. اندیشهی نوشتاری چارچوب استدلالی و
انسجام خود را دارد که اندیشهی گفتاری این این چارچوب را ندارد. بنابراین
نمیتوان نقد را کردار شفاهی و گفتاری دانست... به نظرم برخورد شفاهی با
نقد، برخورد بدوی با نقد است. این برخورد نقد را دچار سطحینگری میکند،
حتا میتواند موجب عدم شکلگیری فرهنگ و گفتمان نقد ادبی شود... .» (یسنا،
۱۳۹۹: ۲۸۹ ـ ۲۹۰)
میخواهم یادآور شوم آنچه را قادری و شرق به عنوان نقطهی ضعف کتاب یا هم
«نقد» میخوانند قابل تأمل به نظر میرسد؛ چون قادری و شرق به عنوان منتقد
و خوانندگان جدی کتاب میبایست در آن برنامه شفاهیگری نکنند یا هم حد اقل
دلایل عدم موافقت شان را با آن تکهیی از آن جستار بیان میداشتند. دو دیگر
این که به نظر میرسد منتقدان آن برنامه با دست کمگرفتن مخاطبان شان کتاب
را تکمیل نخوانده بودند؛ زیرا نویسنده در یادداشت آخر با عنوان «یادداشتی
برای ناتمامی (پایانناپذری/ ناکرانمندیاندیشیدن)» به صورت واضح بیان
میدارد که «هرجستار بنابه چشماندازی برای چنین هدفی نوشته شده است. بنابر
این نمیتوان جستارهای این کتاب را به نتیجهی موردی و مشخصی تقلیل داد.
جستارها نتیجهمحور نیستند، جستارها پرسشمحور استند، میخواهند نسبت به
هستیشناسی محدود بدوی ما چالشهای اندیشمندانه ایجاد کند... .» (یسنا،
۱۳۹۹: ۴۷۴)
موضوعات شامل در فصلهای سوم و چهارم «روشنگری افسون» برای منِ خواننده که
همه روزه با زیادتر آن موارد به نحوی از انحا درگیرم خیلی جالب به نظر
رسید. از آنجمله میتوان به جستاری با عنوان «فقدان تدریس ادبیات داستانی
در دانشکدههای ادبیات» در فصل چهارم یادآور شد، که در واقع زیر مجموعهی
بحث «در نقد سادهانگاری علمی_آموزشی»، است. با تأسف فقدان تدریس ادبیات
داستانی در دانشکدههای ادبیات یک امر مسلم است و آشکار. این مورد و کاستی
را این قلم نیز باری وقتی در کلاس درسی بحث مواد درسی مطرح شد را دامن زده؛
ولی هیچ مرجع و نهادی نیست که این بحث را به عنوان یک کاستی بپذیرد و در
صدد راه حل آن براید. بخش فارسی دری دانشکدهی زبان و ادبیات دانشگاه کابل
وقتی در صدد حل چنین کاستی نباشد از دیگر دانشگاهها انتظار آنچنانی
نمیرود. مباحث مطرحشده در فصل سوم نقد و ارتباط چندسویهی آن با ادبیات و
بحث که پیرامون تعریف و خوانشِ شعر آوانگارد آورده شده هم پر از لطف است.
بحث مدارا و رواداری در ادبیات کلاسیک پارسی نیز تازگی خود را دارد. نحوهی
برخورد منتقدانهی نگارندهی «روشنگری افسون» در قبال کسی که برای بحث
مدارا سراغ ادبیات کلاسیک پارسی میرود هم خالی از لطف نیست. شاید در همین
بحث هم به خواننده این سوال مطرح شود که خب بالاخره تساهل و مدارا چیست و
چرا نویسنده وقتی آنفهم گذشتهی ما را به چالش میکشد دگر راهکاری بدیلی
ارائه نمیکند. ولی با مرتبطکردن این بحث به ساختاری کلی کتاب و به خصوص
يادداشت آخر کتاب باز هم میشود گفت که نمیتوان جستارهای این کتاب را به
نتیجهی موردی و مشخصی تقلیل داد. جستارها نتیجهمحور نیستند، جستارها
پرسشمحور استند و به نحوی مسألهساز.
(Intertextuality) متنآمیختگی در روشنگری افسون
با یک نگاه نسبتا ژرف و موشگافانه میتوان گفت یک نوع متنآمیختگی (نه
بینامتنیت، توجه به صورت انگلیسی این اصطلاح راهگشاست) میان روشنگری افسون
و متنهای یووال نوح هراری مشهود است و قابل بررسی. این متنآمیختگی در
دو_سه جستار فصل اول و دوم بیشتر قابل ملاحظه است. با آوردن یک نمونه به
عنوان شاهد مثال برای این عنوان این یادداشت را به پایان میرسانم.
یسنا در فصل اول، که با عنوان «در نقد سادهانگاری معرفتی (شناختشناسی)»
آمده، جستاری را باز کرده است با عنوان «انسان پسا کرونا؛ فرهیخته یا
نادان؟ (در نقد برداشت ما از بیماری)». او با تبیین و مشخصکردن
پشتوانههای معرفتشناسانهی انسان، که شامل دین، علم، نوع، ملت و دولت
میشود، این پرسش را مطرح میکند: «... ادیان و خدایان در برابر کرونا چه
کمکی به پیروان خود کردند؟» (ص. ۱۲۴) سپس یسنا یادآور میشود که کرونا عملا
مراسمها و عبادات جمعی را متوقف کرد بیآنکه خدایان به داد بندگانش برسد.
یسنا بیآنکه جواب مشخصی به آن پرسش بدهد، با توجه به پرسشمحوری جستارها،
این پرسش را مطرح میکند که آیا میتوان توقع داشت انسان پسا کرونا از نظر
باورهای دینی انسانی فرهیخته، بامدارا و کثرتگرا خواهد بود؟ به همین ترتیب
در مقالهیی از یووال نوح هراری با عنوان «آیا ویروس کرونا نگرش ما به مرگ
را تغییر خواهد داد؟»۱ دیده میشود که او در نخست مسألهی «درماندگی
اکتسابی» را در جوامع پیشاندرن در قبال چنین مریضیهای واگیر یادآور
میشود؛ ولی از آنجایی که بحث او پرسشمحور نیست میگوید: «امروز نگرش
کاملاً متضادی حاکم است. هر وقت عدهی زیادی بر اثر وقوع فاجعهای مثل
تصادف قطار، آتشسوزی در آسمانخراش یا توفان جان خود را از دست میدهند
این امر را حادثهای قابل پیشگیری و ناشی از قصور و کوتاهی انسان میشماریم
و نه مجازات الهی یا بلای طبیعیِ اجتنابناپذیر. اگر شرکت راهآهن در
بودجهی ایمنی خست به خرج نداده بود، اگر شهرداری مقررات بهتری را دربارهی
سوانح آتشسوزی وضع کرده بود و اگر دولت سریعتر امدادرسانی کرده بود، جان
این آدمها نجات پیدا میکرد. در قرن بیست و یکم، مرگ تعداد زیادی از
آدمها خودبهخود به اقامهی دعوی و دادخواهی و تحقیق و تفحص میانجامد.
نگرش ما به بیماریهای همهگیر نیز همین طور است. هر چند بعضی از وعاظ
مذهبی بیدرنگ ایدز را مجازات الهیِ همجنسگرایان میشمردند اما چنین
دیدگاههایی منحصر به حاشیهنشینان دیوانهی جامعهی مدرن بود و اکنون اکثر
مردم شیوع ایدز، ابولا و دیگر بیماریهای همهگیرِ اخیر را ناشی از کوتاهی
و قصور سازمانی میدانند. ما تصور میکنیم که انسان به دانش و ابزار لازم
برای مهار چنین بیماریهایی مجهز است، و اگر با این همه بیماری واگیرداری
گسترش یابد، این امر ناشی از بیکفایتی مسئولان است نه خشم و غضب الهی.
کووید 19 هم از این قاعده مستثنا نیست. هنوز در بحبوحهی این بحران به سر
میبریم اما هر کسی دارد تقصیر را به گردن دیگری میاندازد. کشورهای مختلف
یکدیگر را متهم میکنند. سیاستمداران رقیب مسئولیت را مثل نارنجک بیضامن
به یکدیگر حواله میدهند.».
Will coronavirus change our attitudes to death? Quite the opposite۱-
|