کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

               رشید بهادری

    

 
ارایه یی با یک نگاری ادبی

 

 



من وشما در کوچه ها ٬ پسکوچه ها ٬ در خیابان ها و پارک ها پیوسته قدم می زنیم و افزون بر این ؛ هر از گاهی از مسیری عبور می کنیم که ‍پلی قدیمی با رنگ و ریختی از ساخته های دست معماران معجزه گر آن زمانه های دور به یادگار مانده اند٬ و چون خیلی قدیمی و باستانی به حساب می آیند ٬ نمی خواهند دست به تخریب آن ها بزنند. این پل ها چه چوبی باشند یا خشتی و یا آهنی ؛ چون رودی (دریایی) جوی بزرگی و یا نهری از زیر آن در جریان می باشد واضح است که نتنها سرسبز و شاداب بلکه انبوهی از درختان قد برافراشته ٬ در هر دو سوی این پل ها خود نمایی می کنند. در گذشته ها حتا حالا در وطن ما پس از هجوم تاریکی در همچو محلات از ترس این که عابر زده می شود بیشترین اشخاص صلاح نمی بینند در امتداد شب از روی آن پل ها عبور نمایند و اگر هم کسی بگذرد چنان شتابزده و به سرعت قدم به پیش می گذارد که گویا تهدید به مرگ خواهد شد.


روزی من با دوستی قدم زنان خواستیم از روی پل چوبی ایکه دو کنار رود خانه را بهم وصل می کرد بگذریم ناگهان دیدیم مبلی (دراز چوکی یی) قدیمی ولی در خور استفاده را به بیرون از خانه گذاشته اند تا اگر کسی به آن نیاز داشته باشد با خود ببرد. ما دو نفر که از راه آمده خسته شده بودیم ؛ نگاه های آمیخته از کنکاش و در ضمن امیدوار کننده ی مان همزمان گره خورد و بدون وقفه به هم فهماندیم که چه بهتر کمی توقف کنیم و رفع خستگی نماییم. هر دو به کمک هم این وسیله ی راحتی را از جوار پل در وسط ٬ نزدیک به کتاره چوبی پل گذاشته روی آن نشستیم تا مناظر دلفریب دو سوی رود خانه که زیبایی خاص خودش را داشت به تماشا گیریم و از صدای امواج خروشان آب لذت ببریم.
ما شاهد لحظه های دلنشین و خواستنی این طبیعت زیبا بودیم و از حالت ٬ فضا و تصاویر رنگارنگ آن کیف کردیم و فهمیدیم که اگر بر روال معمول از روی این پل آنهم شتابزده و بی تفاوت عبورمی کردیم هرگز و هرگز این لذت و فرحت شامل حال و احوال ما نمی شد و چه خوب که با مکثی خوشبینانه و یا از روی اجبار ولی با تعمق ٬ وقت گذراندیم ٬ شاد شدیم و انرژی پربهایی دریافت نمودیم.


این حالت شاعرانه و دلکش ٬ من را به یاد این انداخت که در مسیر زندگی ٬ این طبیعت با همه ساز و برگ هایش و راز ها و رموز هایش ٬ چه مزایایی نیست که برما موجودات زنده ارزانی نداشته است ؛ ولی زنده جان ها به ویژه ما انسانها با همه دلفریبی هایش چشمانمان را می بندیم و به سان آدم های فقط متحرک و شاید نابینا و کم عاطفه ٬ با بی تفاوتی و بی بندوباری از کنارش رد می شویم و به آنچه دیدنی و خواستنی است ٬ اصلن وقعی نمی گذاریم و ایکاش چنین نبود٬ چون طبیعت در هر فصل و وصل اش ٬ دنیایی از راز های متفاوت و بهم گره خورده را به ارمغان می گذارد و با در نمایش گذاشتن ٬ این جلوه های گونه گون اش ٬ روح و روان آدمی را آرامش می بخشد و ما ؛ حوصله ی تماشای بهترین و خوبترین داده هایش را نداریم ٬ اما وقتا به قهر طبیعت آنهم گاهی رو برو می شویم ٬ کاسه و کوزه را بهم می زنیم ٬ می شکنیم و داد و فریاد ما تا آسمان ها می رسد.


دوستم که تا حال به گفته هایم سراپا گوش شده بود ٬ روی حرفم دوید و گفت:
اگر ما زمان را از ندانم کاری ها یا شور و آشوب های بهم پیوسته از دست داده ایم و خویشتن را مهره های سوخته به شمار می آوریم ٬ کاش نسل های بعد از ما در صلح و آرامش زندگی کنند تا باشد این طبیعت زیبا را با همه جلوه ها ٬ راز ها و دلفریبی هایش دریابند ٬ احساس نمایند و حلاوت و لذتش را ؛ به کام بچشند.
هر دو با این تمنای قلبی ؛ مبل را دوباره به جایش گذاشته و به راه خویش ادامه دادیم. (پایان)
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل         ۳۷۶          سال  شانـــــــــــــــــــزدهم        دلو ۱۳۹۹      هجری  خورشیدی           شانزدهم  جنوری  ۲۰۲۱