محمد اعظم رهنورد زریاب
(۱۳۲۳- ۱۳۹۹ خورشیدی) یکی از درخشانترین و پرکارترین چهرههای ادبیات
فارسی در افغانستان بود.
او از زمانی که مهاجرت دهسالهاش در فرانسه را پایان داد و پس از سقوط
رژیم طالبان در ۱۳۸۲ به کابل برگشت، یک سال مشاور وزارت فرهنگ بود ولی
کنارهگیره کرد و در گوشه خلوت خودش در آپارتمانی در طبقه چهارم مکروریان
پیوسته نوشت، در مراسم ادبی سخنرانی کرد، به اصلاح و ویرایش متن رسانهها
پرداخت و فعالیت فرهنگی انجام داد.
قبل از این دوره هم زریاب کارنامه پرباری در نویسندگی، پژوهش و
روزنامهنگاری داشت.
آغاز نویسندگی
نخستین داستان کوتاه او در ۱۳۴۲، زمانی که ۱۹ سال داشت در مجله "پشتون
ژغ" در کابل منتشر شد. بیست سال بعد از آن، نخستین مجموعه داستانهای کوتاه
او "آوازی از میان قرنها" در ۱۳۶۲ از سوی اتحادیه نویسندگان افغانستان در
کابل چاپ شد. در همین سال، ترجمه مجموعهای از داستانهای کوتاه او به زبان
روسی در مسکو نیز منتشر شد.
در این فاصله، یعنی پیش از این که نخستین کتابش منتشر شود، داستانها، نقد
و مطالب زیادی از او در مجلههای مختلف به چاپ رسیده بود و او دیگر یک چهره
شناختهشده در میان فرهنگیان بود.
واصف باختری، شاعر شناخته شده معاصر افغانستان که در آن زمان رئیس اتحادیه
نویسندگان بود در بخشی از پیشگفتار "آوازی از میان قرنها" در مورد رهنورد
زریاب نوشته است:
"آنچه پرنیان هفترنگ داستانهای رهنورد را به این آراستگی و بشکوهی از
کارگاه اندیشه وی بیرون میآرد، آگاهی ژرف نویسنده آنهاست از فلسفه و
روانشناسی و بهرهور بودن از شم نیرومند فلسفی. داستانهای رهنورد در
بررسیهای روانشناختی بیش از کار هر داستاننویس دیگر ما ثمربخشتر است."
بنابراین خشت اول نویسندگی زریاب مستحکم گذاشته شده بود و او با همین قدرت
ادامه داد و تخیل او در پرداخت روایتها و داستان به وادیهای جدیدتر و
نامکشوف دیگری هم سیر کرد.
تسلط او بر زبان، شعر و نثر کلاسیک فارسی، زبانهای انگلیسی و فرانسوی و
مهمتر از آن شناخت او از جامعه، باعث شد رهنورد زریاب به نویسندهای
اثرگذار، صاحبسبک و پرکار مبدل شود.
قبل از این که زریاب نخستین و معروفترین رمان خود یعنی "گلنار و آیینه" را
در غربت بنویسد و در ۱۳۸۱ منتشر کند، از او چهار مجموعه داستان کوتاه، یک
مجموعه ترجمه داستانهای کوتاه نویسندگان مختلف جهان به فارسی و
مجموعههایی از جستارها چاپ شده بود.
گلنار و آیینه و آثار دیگر
نسل نو افغانستان که پس از سقوط حاکمیت طالبان با تهاجم آمریکا و روی
کار آمدن دولت جدید، ظهور کردند، رهنورد زریاب را از طریق "گلنار و آیینه"
شناختند و شیفتهاش شدند. این کتاب رمانی است با نثری ساده، شسته و رفته با
عنصر تکرار که یک داستان عاشقانه و در جاهایی خیالانگیز از کابل قدیم را
روایت میکند. این رمان در کابل در فاصله چند سال به چاپ چهارم و پنجم
رسید. اتفاقی که در فضای ادبی افغانستان جنگزده بسیار نادر بود.
پس از آن رمانها و کتابهای دیگری از او از جمله "هذیانهای دور غربت
(۱۳۸۳)"، "زیبای زیر خاک خفته (۱۳۸۸)"، "چارگرد قلا گشتم (۱۳۹۰)"، "شورشی
که آدمیزادهگکان و جانورکان برپا کردند (۱۳۹۱)"، "درویش پنجم (۱۳۹۵)" و
"سکهای که سلیمان یافت (۱۳۹۷)" در کابل و تهران منتشر شد که با استقبال
جامعه ادبی روبهرو شد.
چند سال پیش انتشاراتی در کابل برای ادای احترام به او و کارنامه ادبیاش،
به نام او نامگذاری شد و همین چند ماه پیش مراسمی برای بزرگداشت از او به
پاس پنجاه سال فعالیت ادبی و رسانهای او در کابل برگزار شد.
محمود دولتآبادی درباره زریاب
فراتر از مرز افغانستان، در تهران نیز در سال ۱۳۹۵ خورشیدی، مجله بخارا
با همکاری چند نهاد دیگر برنامه ویژهای برای نکوداشت از کارنامه رهنورد
زریاب برگزار کرد که در آن محمود دولت آبادی، یکی از شناختهشدهترین
نویسندگان فارسیزبان در مورد او به تفصیل حرف زد و پارهای از داستان او
را خواند.
شماره ۱۱۸ مجله بخارا نیز ویژه رهنورد زریاب بود که چند ماه بعد از این
مراسم منتشر شد.
آقای دولت آبادی گفت:"زریاب را من میشناسم از قبل هم میشناسم. دیدمشان و
با هم گفتگو داشتیم، اما ایشان و دیگر نویسندگان افغانستانی در کشور ما
(ایران) زیاد معرفی نشدهاند."
سپس او تاکید کرد که کشورهای فارسیزبان مربوط یک حوزه تمدنیاند و مهم است
که این حوزه تمدنی باید از طریق شناخت بهتر و مراودات نویسندگان با یکدیگر
حفظ و زنده نگهداشته شود.
نویسنده کلیدر درباره آثار زریاب گفت:" آثار زریاب کمکی است که بین ما و
روحیه افسونزده هند ارتباط ایجاد میکند...در آثار زریاب چهرهها، روحیه،
رفتار و قلندری هندی دیده میشود که بسیار دلنشین است و یکبار دیگر با وجود
جدایی که در تصمیمهای استعماری بین مرز ما و هند رخ داد، عطر خوشایند
فرهنگ هندو را به ذهن ما میرساند."
آقای دولت آبادی در این مراسم از علاقهاش به رمان "گلنار و آیینه" نیز
گفت، داستان آن را "دلنشین" خواند و همچنین این که این کتاب زریاب آنقدر
برایش عزیز بوده که آن را را شب تا صبح خوانده است:
"ساعت چهار یا چهار ونیم صبح برق خاموش شد، گفتم خدای من در این ساعت چرا
برق خاموش شد. دیدم این هفت-هشت - ده صفحه را نمیتوانم کنار بگذارم. یادم
آمد که در کیفم که چنته من است یک چراغ قوه دارم. کورمال کورمال کیف را
پیدا کردم، چراغ قوه را از داخلش درآوردم و با یک دست چراغ قوه را روی کتاب
گرفتم و ده صفحه را با نور کم چراغ قوه خواندم، آقای زریاب!"
محمود
دولت آبادی در حال خواندن پارهای از گلنار و آیینه
اما رهنورد زریاب تا رسیدن به این جا زندگی پر خم و پیچ و در عین حال
پرباری داشت.
از کودکی تا پایان دوره تحصیل
او در منطقه ریکاخانه کابل زاده شد و پس از پایان دوره دانشآموزی در
لیسه حبیبه، در رشته روزنامهنگاری در دانشگاه کابل تحصیل کرد.
محمد اعظم قبل از این که رهنورد زریاب شود، کودکی کنجکاو، خیالپرداز و
عاشق قصهها و روایتها بوده است. او چند سال پیش در یکی از سخنرانیهایش
گفته بود: "من در سال ۱۳۳۰ هجری خورشیدی پا به دبستان گذاشتم و دانشآموز
شدم. در سالهای چهارم و پنجم بود که به گفته مردم خواننده شدم و با جهان
تازه و شگفت کتابها آشنا گشتم. به سخن دیگر چیزهایی که در خانه مان بودند،
میتوانستم بخوانم."
شیفتگی زریاب به کتاب و نوشتن از همین دوره آغاز شد. کابل در زمان کودکی او
(دوره پادشاهی محمد ظاهر) پایتختی آرام بود و بهدور از جنگ و خشونت بود.
این بستر مناسبی برای بالندگی او که متعلق به یک خانواده طبقه متوسط بود،
فراهم کرد. او از کودکی به کتاب و مجله دسترسی داشت.
زریاب گفته بود نخستین کتابی را که در کودکی کامل خوانده بود "خنجر" نام
داشت، این کتاب "رمانگونه" چاپشده در ۱۳۱۷ از یک نویسنده در افغانستان
بوده است.
سپس او قبل از این که با آثار نویسندگانی مثل صادق هدایت، بزرگ علوی، صادق
چوبک و نویسندگان نامدار دیگر آشنا شود با آثار محمد حجازی، نویسنده ایرانی
نه چندان مطرح در روزگار امروز، آشنا شد و آشنایی با آثار این نویسنده
زریاب را به سمت ادبیات و نوشتن کشانید.
در دهه ۱۳۴۰ خورشیدی که زریاب آنرا "دهه پرتبوتاب افغانستان" میخواند،
او دیگر جوانی آشنا با آثار نویسندگان غربی و نویسندگان روس بود،
پایاننامه دوره لیسانس خود را درباره "شکل و محتوا از دیدگاه ماتریالیسم
دیالکتیک" نوشت. در همین دهه او با ادبیات داستانی آمریکای لاتین به خصوص
با آثار گابریل گارسیا مارکز آشنا شد.
در همین دهه افغانستان هم دچار یک تحول سیاسی شد و قانون اساسی جدیدی با به
رسمیت شناختن ارزشهای دموکراتیک توشیح شد و دههای موسوم به "دهه
دموکراسی" در تاریخ این کشور رقم خورد.
رهنور زریاب پس از پایان دوره لیسانس به خدمت سربازی رفت و بعد از آن هم
مدتی در مجله معروف ژوندون (زندگی) در کابل کار کرد.
سپس در ۱۳۵۰ خورشیدی بورسیه تحصیلی گرفت و به بریتانیا رفت در رشته
خبرنگاری ادامه تحصیل داد و از دانشگاه ویلز جنوبی مدرک کارشناسی ارشد
دریافت کرد و به افغانستان بازگشت.
فعالیت در دوره چپگرایان و مهاجرت به فرانسه
او پس از بازگشت به افغانستان (۱۳۵۱) متوجه شد که در فضای سیاسی و
اجتماعی دو جریان چپ (معتقد به ارزشهای کمونیستی) و راست (اسلامگرا) شکل
گرفته است. او در مصاحبهای در این مورد میگوید: "من، در قطب چپ قرار
گرفتم... و در قطب چپ هم، خط هواداران اتحاد شوروی را تأیید میکردم."
زریاب اگر چه از دید فکری به جریان چپگرایان نزدیک بود و این گروه را قبول
داشت اما هیچگاهی رسماً عضویت یک حزب سیاسی را نگرفت.
او در مصاحبه با سایت آسمایی گفته بود: "پس از سفر انگلستان از نظر
اندیشهای و سیاسی، زیاد تغییر کرده بودم. دید حزبی قاعدتاً دید تنگ است و
من نمیتوانستم با چنین دیدی خودم را مقید بسازم. شاید روی همین دلایل بود
که ببرک کارمل، گرچه مرا از نزدیک میشناخت، هیچ وقت از من برای عضویت در
حزب دعوت نکرد."
زریاب برای مدت ده سال از ۱۳۵۱ تا ۱۳۶۱ خورشیدی، مشغول کار و مدیریت
مجلهها، روزنامه و نشریههای مختلف از جمله روزنامه اصلاح، انیس و دو مجله
انگلیسی زبان و همچنین مدیر و رئیس بخشهای مختلف وزارت فرهنگ بود.
در این ده سال افغانستان دچار تحولات زیادی شد، نظام شاهی برافتاد و
جمهوریت روی کار آمد و سپس چپگرایان با کودتایی در ۱۳۵۷ حکومت را گرفتند.
در این میانه زریاب در ۱۳۵۳ با اسپوژمی زریاب ازدواج کرد و در ۱۳۵۸ برای
مدتی در زندان پلچرخی زندانی هم شد.
پس از کنارهگیری از ریاست اداره هنر و فرهنگ وزارت اطلاعات و فرهنگ در
۱۳۶۳، زریاب دبیر داستاننویسی اتحادیه نویسندگان افغانستان شد و پنج سال
پس از آن هم رئیس این اتحادیه برگزیده شد.
اندکی قبل از آغاز جنگهای داخلی در دهه ۱۳۷۰ مجبور شد افغانستان را ترک
کند؛ به فرانسه مهاجرت کرد و حدود ده سال در در شهرمونپلیه در جنوب این
کشور زندگی کرد و بالاخره در ۱۳۸۲ به کابل بازگشت.
داستانی که ناتمام ماند
اهمیت کار رهنورد زریاب تنها به خاطر نوشتن داستانها و جستارها نبود.
او دست بالایی در ساختن واژههایی جدید داشت. او واژههایی مثل سازآمیز
(برای موزیکال)، ریزهگرایی (برای مینیمالیسم)، ارزشنما (برای محک،
معیار)، پوشاک (برای یونیفرم) را پیشنهاد کرد.
نوعی از فرم داستانی با نام "داستایت" را نیز ساخت و در توضیح نام آن گفت
که آن را با ترکیب "داستان" و "حکایت" ساخته است. کتاب او که حاوی
نوشتههایی با همین فرم است با عنوان "و شیخ قدس الله سره گفت" منتشر شده
است.
زریاب عاشق احمد ظاهر و آهنگهای او بود. به یاد میآورم که در سال ۱۳۹۲
باری با دوستانی به دیدار او به خانهاش رفته بودیم. او چند کاست قدیمی
احمد ظاهر را برای ما پخش کرد و خاطرههایش را از دیدار با احمد ظاهر و
ظاهر هویدا و نینواز برای ما گفت و سپس از همه ما خواست که برخیزیم و با او
به آرامگاه احمد ظاهر در گورستان "شهدای صالحین" کابل برویم. وقتی به این
قبرستان با او رفتیم، به دلیل این که بارها به آنجا رفته بود، محافظان و
افرادی در محل او را میشناختند. او امروز در همین گورستان در نزدیک قبر
احمد ظاهر به خاک سپرده شد.
"استاد زریاب" در حال نوشتن رمانی با نام "زن بدخشانی" بود که دچار
بیماری شد.
منوچهر فرادیس، نویسنده و مسئول نشر زریاب که در روزها اخیر بارها در کنار
او در بستر بیماریاش رفته بود، هنگام بیماری آقای زریاب نوشته بود: "هر
وقتی که کسالتشان زیاد میشود، میگوید همینقدر فرصت میخواهم که رمان زن
بدخشانی تمام شود دیگر چیزی نه. استاد را در اوج بیماری پهلوان با روحیه و
مقاوم یافتم."
او به این آرزویش نرسید و مجال پیدا نکرد تا رمان ناتمام خود را کامل کند و
به همینگونه شاید قصهها و داستانهای زیاد دیگری که از او ناگفته ماند. |