کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

               سمیر بدرود

    

 
در سوگ جهان پهلوان ادبیات پارسی

 

Bild könnte enthalten: 1 Person, sitzt

دروازه را با انگشت چند بار کوبیدم
صدای متین‌اش از پشت در شنیده شد: بفرمایید
درست مقابل دروازه بر روی کوچ نشسته بود، کتابی در دست داشت و ما را یک یک از بالای عینکش ورانداز کرد. سمت راست اتاق میز کارش قرار داشت اما انگار باوری به میز و کرسی حکومتی نداشت زیرا فاصله‌اش را از کرسی مشاوریت وزارت فرهنگ، حفظ کرده بود...
سال ۱۳۸۳ صنف دوم دانشکده حقوق بودم که اولین بار با دو تن از هم‌صنفان به دیدن استاد زریاب به وزارت اطلاعات و فرهنگ رفتیم. موضوع این ملاقات را روی فرصتی مناسب خواهم نوشت اما اینجا فقط همینقدر میتوانم بگویم که حضور استاد زریاب در کرسی مشاوریت وزارت اطلاعات و فرهنگ به ما جرئت داده بود تا عرض حال خویش پیرامون کژ فرهنگی‌های آن روزگار را به نزد او ببریم...
استاد با متانت تمام به حرف‌های سه دانشجوی خام گوش میداد و آنچه لازم بود را برای ما می‌گفت اما این در حالی بود که انگار مسئولیت تمام بی فرهنگی‌های زمانه را ایشان به گردن داشته باشند چه ما در مقام عارض به دفتر شان رفته بودیم...


***


عید قربان سال ۱۳۸۹ همراه با آقای بشیر امان در معییت توحیدی صاحب به دیدن استاد رفتم. چند بار زنگ در را فشار دادیم و تقریبن از نبودن شان در خانه مطمئن می‌شدیم که درواز را باز کردند. روی لباس ورزشی کوت بلند بر تن داشتند و کرمچ‌های مخصوص پهلوانی بر پا. با لبخند ویژه خود شان خوش آمد گفتند و به داخل خانه رهنمایی مان کردند. حین رفتن به سمت اتاق پذیرایی در مقابل عکس نسبتن بزرگی که بر دیوار سمت راست آویزان بود با انگشت اشاره کرده و پرسیدند: می‌شناسیدش؟ هر سه گفتیم بلی، گفت: کیست: گفتیم، احمد شاه مسعود. گفت: "نی، نمی شناسید، او "قائد اعظم" است قائد اعظم! بعد اضافه کردند: بیایید پس کتاب‌خانه را هم ببینید. داخل کتاب خانه شدیم. اتاقی شاید به مساحت ۳×۲ که چهاردیواری‌اش الماری کتاب بود. چند کتاب را معرفی کردند و عکس‌ها را نشان مان دادند. خوب به یاد دارم که مقابل عکس فرزندانش با رییس جمهور کرزی چند لحظه مکث کرده و گفتند: دخترا آمده بودند و گفتند که با رییس جمهور میبینیم، به کرزی زنگ زدم و بسیار با خوشحالی دخترا را پذیرفت و عکس هم گرفتند!


***


از اولین دیدار تا امروز که به خاکش سپردیم بار بار با استاد دیدم و هر باری که دیدم لبخند، شفقت و آن جمله همیشه‌گی شان " نی کارکت جور مالوم میشه" را همواره ارزانی داشتند! حتی آخرین بار که در منزل فرزاد فرنود دیدمش، از استاد عبدالحی حبیبی و آن کارهای ارزشمندش برایم گفت.
استاد زریاب جهان پهلوان ادبیات داستانی افغانستان است، او دین بزرگی به گردن همه ما دارد. رفتنش غمییست به بزرگی هندوکش و اندوه نبودش جان فرساست. از آوان مریضی شان با پرویز شمال به عنوان نزدیک ترین یار و پرستار شان به تماس بودم، دریغ و درد که از بیکاری بیکار نشدم تا بیشتر در خدمتش میبودم!


امروز وقتی جنازه‌اش را روی شانه‌ام حمل می‌کردم به این همه پول‌دار، زورآور، سلیبرتی فیسبوکی و ... که گویا دغدغه زبان و فرهنگ دارند، فکر میکردم و به این که چه فقیریم ما و چه بی کسانه به خاک سپرده می‌شویم!!!

Bild könnte enthalten: 4 Personen, Personen, die stehen

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل          ۳۷۳           سال  شانـــــــــــــــــــزدهم        قوس/ جدی ۱۳۹۹      هجری  خورشیدی                شانزدهم دسمبر  ۲۰۲۰