هنوز خبر بیماری رهنورد زریاب درست شنیده نشده بود که ، متاسفانه خبر مرگش
به گوش ها رسید. مرگ آسان اما گره خورده در حسرت سنگین در آخرین دم زندگی
نویسنده ، که یعنی رمان ( زن بدخشانی ) ناتمام ماند ! حسرت سوزانی ست !
مرگ نویسنده ای که پنجاه سال سنگ بر دوش کشید ، سنگ کلمه ها را . و عاشقانه
آن سنگ کلمه ها را ، پهلوی هم چید تا نه تنها بنای نوینی پی افگند ، که
ازگوهرناب زبان و ادب فارسی پاسداری کند و نقطه عطفی باشد برای گسترش و
تغییر در ادبیات مدرن داستانی افغانستان در دهه چهل و پنجاه خورشیدی .
رهنورد زریاب در هدفش برای تغییر درنثر و ایجاد روایت تازه قصه گویی آن
زمان ، چنان بی وقفه و متدوام درلابلای متن های نوشتاری فرو رفت و نوشت که
گویی خود می دانست زمانی از نامآوران عصرش خواهد بود .
رهنورد زریاب بر علاوه داستان ، مقالات پراگنده زیادی نوشت و با کوله باری
از تجربه و دانش ادبی ، زندگی هنری اش را رقم زد .
وی یکی از تاثیرگذارترین و سرشناس ترین نویسنده گان افغانستان با کارنامه
درخشانی در تاریخ داستانویسی معاصر افغانستان بود که خلاقیت ها و آفرینش
های ادبی پربارش نقطه اوج اعتلای ادبی دوران معاصر است .
يكي از مهمترين عوامل موثر در شكل گيري سبك نوشتاری رهنورد زریاب را بايد
آشنایی با ادب کلاسیک و زبان فارسی دانست . وی به شيوه هاي متفاوت و
گوناگون تلاش كرده است تا ارتباط خود را با متون كهن به خواننده نشان دهد (
بخصوص در نوشته های پراگنده و مقالات ) و از ظرفیتهای بیشمار نثر ارزشمند
زبان فارسی بهره گیرد. وی در شرایطی که تنگنا ها و ناآگاهی ادبی و فرهنگی
توام با فقر و تنگدستی مردم که در واقع نمایی از جامعه آن روزگاران است و
تاثیر ژرف ناگواری بر خلاقیت و آفرینش هنری می گذارد ، با چیره دستی و
کمال گرایی خاصی به بیان و تعریف نوینی از داستان کوتاه موفق می شود و
اسلوب ، تکنیک و ابعاد مختلف داستانویسی را با توانایی و با پرداختن به
جزئیات استادانه همچو ساختار های طرح ، توطئه و نقطه اوج در اکثر داستان
های کوتاهش بکار می گیرد .
عده ای او را پدر ادبیات داستانی امروزین افغانستان لقب داده اند ، اما
بعضی ها باور دیگری دارند . می گویند ادبیات داستانی افغانستان بشکل و شیوه
امروزین با اندک تفاوت ، قبل از رهنورد زریاب آغاز گردیده بود که او مکمل
سازنده ء آن راه است . اما رهنورد زریاب بیشتر از این هاست . رهنورد زریاب
در عصیان خود برای تغییر در حوزه ادبی داستانویسی فراترمی رود . او آشنایی
بیشتری با داستان مدرن جهان دارد و با شیوه های ساختاری این ژانرمدرن کاملا
آگاه ومعرفت دارد . ترجمه های ادبی آن دوران را خوانده ، با جهانبینی ادبی
و شناخت نسبی ای که از ادبیات داستانی منطقه و جهان دارد ، آگاهانه ، به
داستان نویسی روی می آورد . در نوشتن و خلق داستان کوتاه ، حس خودباوری و
بالنده گی ، در او چنان بیدار و نیرومند بود که سال های بسیاری را وقف
مطالعه و نوشتن و چگونه نوشتن کرد و آثار پر قدرت و تاثیرگذار و در عین حال
کاملا نو و بی سابقه ای در داستانویسی افغانستان، آفرید . البته در میان
آثار او در حوزه داستان کوتاه ، خوب و متوسط هم دیده می شود . بر علاوه این
ها او به ترجمه متون ادبی می پرداخت و نیز در نقد آثار ادبی ، دست بالایی
داشت .
بدون هیچگونه تردیدی ، او پیش کسوت هنر داستان نویسی افغانستان است و شکل
گیری ادبیات داستانی ، در سبک و شیوه امروزین نتیجه تلاش مسولانه و
پیگیرانه اوست. زریاب توانست ادبیات داستانی افغانستان را متفاوت با ادبیات
سال های قبلی ( که حدود و چگونگی آن برای نویسنده این سطور مشخص نیست ) رقم
زند. یعنی با شکل دهی چهارچوب داستان کوتاه مدرن امروزی ، تفاوت ادبیات
روایی عصرخود را با ادبیات دوران قبل از خود ، متمایز گرداند .
رهنورد زریاب داستانویسی و انتشار آن را در دهه دموکراسی دوران سلطنت آغاز
می کند و دهه پنجاه ، اوج کار های خلاقانه رهنورد زریاب است . او در طول
سال های اول نوشتن ، گنبد بندان کهن داستانویسی روایتی و سنتی ، خاطره
نویسی و گزارش پردازی را فرو می ریزد و کاخ نوینی مهندیسی می کند و با
تاثیر پذیری از روند نویسنده گی درکشور های همسایه و جهان ، شماری از
ماندگارترین داستان هایش را به نشر می رساند . داستان های که حتی بعضا با
آثار معروفترین نویسنده گان جهان هم پهلویی می کند .
رهنورد زریاب در بسیاری از داستان هایش ، روانکاو مطلق است و روانشناسانه
کرکتر ها و شخصیت های داستانی اش را که از میان طبقات مختلف و فقرزده جامعه
سربالا کرده اند ، به تحلیل و بررسی می گیرد . در اکثر داستان هایش شب و
ستاره و ماه و مه و قبرستان ، کوچه و پسکوچه های تنگ و دیوار های خاکریز و
هوای خاکستری ، عناصری اند که چون عنکبوتی به دورشخصیت یا پرسوناژ داستان
هایش تار تنیده اند و آن ها از فضای تنگ و نفسگیر رها کردنی نیستند .
این که حسین فخری درکتابش < داستانها و دیدگاهها > رهنورد زریاب را ( نقاش
چیره دست روانهای بیمار و سودازده ) خطاب می کند ، جای تردید نیست .
شخصیتپردازی قوی از بارزترین مشخصههای نوشته های اوست است . نوشته هایش
به سبب روایتش از جامعه و رویدادهایی در دل همان جامعه ، برشی از تاریخ دو
دهه را نشان میدهد و همین باعث می شود تا نوشته های رهنورد زریاب تنها به
یک داستان و روایت و یک ماجرا خلاصه نشود ، بلکه با خواندنش میتوان به دل
برههای از سال های زندگی رفت و به تحلیل ، آسیبشناسی و بررسی جامعه آن
زمان پرداخت که همین نکته ها به ارزش آثار هنری وی می افزاید .
نثر داستانی رهنورد زریاب ، نثر ساده ، روان و بی تکلف است . نثریست که خود
برگزیده که حتی در پیچیده ترین خلاقیت هایش ، روال ساده نگاری را بر می
گزیند و از بکارگیری کلمات افخم و سنگین دوری می کند . نثر رهنورد زریاب از
آغاز تا انتها و حتی زمانی که به نوشتن رمان ها ، آغاز می کند، همان روال
همیشگی را طی می کند . گویی نثر زریاب در همان محدوده سال های آغازین کارش
، زندانی مانده و نویسنده قصد رهایی نثر ساده اش را در دامان تغییر و تحول
تازه تری جواز نمی دهد .
از دیدگاهی ، داستان های کوتاه رهنورد زریاب ، در مقایسه با رمان های که در
سال های پسین نوشته ، برجسته گی خاص کار های او را نشان می دهد . اوج
هنرآفرینی رهنورد زریاب در داستان کوتاه است و رمان هایش آن چنان که بایست
رنگ و رخ کار های اولی او را ندارد .
رهنورد زریاب در سال های سرشار از خلاقیتش ، نویسنده گوشه گیر ، کم حرف و
دارای شخصیت خوددار بود. با همکاران و افراد محیط کارش ، کمتر معاشرت داشت
. واصف باختری ، محبوب الله کوشانی ، طاهربدخشی ، جمیله بدخشی ، شرعی
جوزجانی ، سپوژمی رووف زریاب ، نجیب رحیق ، اسراییل رویا ، لطیف ناظمی ،
روستا باختری ، مسعود راحل ، شکریه رعد و عظیم رعد ازکسانی بودند که با آن
ها نشست و برخاست داشت که نقش و تاثیرگذاری این افراد را بر ذهن و روان
رهنورد زریاب نمی توان نادیده گرفت ، زیرا محیط و بستر فرهنگی مساعد و
اطرافیان فرهیحته ، صیقل بخشی پر ثمری را می تواند ایجاد کند .
در مورد رهنورد زریاب ، می توان بسیار نوشت و باید هم بسیار نوشت . زیرا
نوشتن در باره او و کار هایش ، یعنی شگافتن تاریخ ، جامعه و فرهنگ این
سرزمین است ، چراکه تاکنون هسته و جوهر تاثیرگذار هنرش ، چنانکه باید
شگافته نشده و نا نوشته مانده است .
رهنورد زریاب ، راهی که آغاز کرده بود تا پایان درنوشت و کوشید تا قله های
آخر را نیز بپیماید . هرچند که حسرت قله واپسین در قلبش خشکید ولی یقین
دارم راهی را که او گشاده است و قله های دورتری را که برای نسل پس از خود
نشان داده است ، بی رهرو نخواهد ماند . پایان
.
|