کبود
رنگِ نشسته بر این برگ
تنها کبودِ
کهنه ی زخمی ست
از آغاز تا به انجام
روایت سالی
مذموم
منحوس
تباه، تیره ، یک سر کابوس
رو راست
بی استعاره ای
بجای هیچکسی نه
از خود نوشته ام
خود را نوشته ام
و از همین لحظه
همین جای
همین دور و بر
دور از حوالی لبخندی
حتا دروغ، ساختگی، یخ بسته
حاشا نمی کنم
درد است روی صفحه که می لولد
در رگ رگم
و
در دشتِ خشکِ هوش و حواسم
طغرای چندش آور این آفت
بر برگِ یاد هایم
قابل رویت نیست
بیا و تماشا کن
امضای فیشنیِ تازیانه را
بر شانه های شعرم
|