پرواز میکند
این غولِ آهنین
با بالهای پهن و عظیماش به سوی شب
مقصد مشخص است
آن سوی این سفر
شهریست پُر مخاطره، پُر خون و پُر خطر
شهری که در مخیلۀ زخم خوردهاش
چیزی نمانده است به جا غیر مرگ، مرگ، مرگ!
چیزی نمانده است به جز برف، جز تگرگ
پرواز میکند
این غولِ آهنین
با این مسافران غمانگیز بیشمار
پرواز میکند وَ شب روبروست تار
ای شهرِ من سلام
ای کابلی که موطِنِ اجدادی منی
ای سرزمینِ عشقری، ای شهرِ ساربان
امشب مرا به نام خودم نامِ خود بخوان
نام تو چیست؟ عشق!
نامِ تو خونِ سرخ من و برگهای تاک
نام تو مستی است
جغرافیای عشق!
ندارم من از تو باک |