همه تن عاشق و شوریده و باب بغلت
دلبرا آمده ام مست و خراب بغلت
از دل دهکدهی عاطفهها آوردم
غنچهی سرخ دلم را به جناب بغلت
تنم آن شعر سپیدیست که جاری شده تا
واژه واژه بچکد روی کتاب بغلت
یا چونان عکس قدیمی پر از خاطرهها
جابجایم بکنی در دل قاب بغلت
فصل زنسوزی دنیاست ولی من عمدن
خواستم شهره شوم: «جوجهکباب» بغلت
مثل قورباغه فقط لقمهی مرداب شود
ماهتابی که نپیچی به حجاب بغلت
دیده از لذت و لیلایی دنیا بسته
مردهام تا بپذیری به عذاب بغلت... |