کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

نویسنده: کیانوش
مزارشریف – ولایت بلخ

    

 
نگرشی بر داستان کوتاه
«چشـــــــــــــــــــــــم بیمار نرگس»
نوشتهء :مریم محبوب

 

 




«چشم بیمار نرگس» از دسته داستان های با جوانب روانشناسی و اجتماعی پیوند توصیفی دارد. در طرح این داستان نویسنده زندگی یک دختر بیمار را با زبان هنری به بیان گرفته است. دختری که در دنیای مهاجرت و غربت، تنها و در انزوای ذهن و کابوس افکار خودش قرار گرفته و زندان است. خشونت خانواده‌گی زیر نام دین و سنت به عنوان (Trauma) یا آسیب روانی سالهاست که مغز او را فرسوده،کابوس دیدن ها و بختک دیدن های پی هم زندگی او را در گرداب تاریکی انداخته و گل های امیدش را خشکانده است. او در یک جشن عروسی توسط دوست سابقش دعوت می‌شود و پس از آن زندگی اش دگرگون می‌شود. نویسنده سعی کرده است در پشت همه بد بختی و بیماریی «نرگس» دست خشونت خانواده، نا هنجاری های فرهنگی ومذهبی را نشان دهد.
عمق خشونت ها در این داستان به حدی است که حتا در خواب هم نرگس را راحت نمی‌گذارند:
«چرا سرت برهنه است.با این لباس ها حق نداری مکتب بروی ...»
در زوایای پنهان داستانبه تضاد فرهنگی پرداخته شده است،احتمالا نگارنده چشم دید های خود را از فضای میان مسلمانان مهاجر در کشور های غربی نوشته است. با این پیام که گروه های مهاجر حتا در کشور های پیشرفته و جامعۀ باز؛به شکل قشر خاص در می‌آیند و هر از گاهی دچار مشکل ها برای خانواده ها و زنان می‌شوند. در فرجام داستان به عنوان گشودن گرۀ داستان یا بیرون رفت از آسیب روانی، نرگس در شهر می‌رود واز لباس فروشی عرب ها، نقاب سیاه رنگی با ردای همرنگ می خرد:
«نقاب را به صورت می زند و ردا را به شانه هایش حمایل می‌کند. ناگهان حس می کند سبک شده . احساس بهبودی می کند . احساس آرامش و رضایت . عرق سردی بر جبینش می نشیند ، گویا از تب داغ و سوزنده یی فارغ شده باشد ، نفس راحتی می کشد. آه خدایا ! چقدر خوب است، چقدر آرامش بخش است. فکر می کند از زنجیری دست و پایش باز شده . داخل لباس فروشی راه می رود و راه می رود»


اینکه حجاب در جامعه ی غرب توسط خانواده های مذهبی و سنتی طور اجبار به عنوان پوشش زنان تحمیل می‌شود آشکار کننده‌ی تقابل فرهنگی و اجتماعی را برای آن عده زنان و خانواده های سنتی سبب می‌شود: از وجۀ اجتماعی مهاجرِ که در محیط باز بزرگ می‌شود، و مولفه های اجتماعی و انسانی آنرا می‌پذیرد. از لحاظ مذهبی و فرهنگی که فشار و حجم سنگینی آنرا به سختی حمل کرده و با آن کنار می‌آید، طوریکه میان دو فرهنگ متفاوت یا چندین فرهنگ دچار توهم و حتا گم شدن «منیّت و منشش» می‌شود. در حصار فرهنگ قبلی خودش و رفتن به سوی پهنای فرهنگ های جدید که باید هر یک را آنگونه که است بپذیرد و حتا تجربه هم کند مواجه می‌شود. در جامعه ی که از یک سو برای عادات و آداب اجتماعی گزینه های متنوع و متناسب وجود دارد، از طرف دیگر قید و بند ها و رسوم مذهبی ایجاد کننده ی مساله و مشکل برای این انتخاب هاست. زن در همچو شرایطِ دچار واهمه می‌شود اینکه؛ خانواده، فرهنگ قبلی یا گذشته اش را قبول کند یا که از دنیای نو و زندگی آزاد لذت ببرد. از همین روزنه است که داستان «چشم بیمار نرگس» با جزییات و فرا سوی مشکل های اجتماعی و فرهنگی، به روان «نرگس» رفته و به آسیب های روانی او که سر چشمه از خشونتِ و نا هنجاری یک فرهنگ خاص دارد به شرح روان پریشی و بیماری اشتوضیحات جالبی دارد:
« نرگس! چند سال با کابوس سر کرده ای؟ نه ، بپرس چند سال با کابوس سر نکرده ای؟ من خود کابوسم. خود ترس! خانه برایش شده بود دیوار های بلند زندان...»
نرگس با گذشته ای پر از خشونت و اندوه در آخرین لحظات کار به تکاپوی و بیرون رفت از کابوس هایش می‌پردازد، درد روان که مدت هاست در ذهنش به جا مانده است، او را مثل سایه در همه جا دنبال می کند. برای یک بار هم که شده می خواهد به عروسی برود که قرار است «قمر» دوستش را آنجا ملاقات کند و از خاطرات شاد دوران جوانی شان یاد کند و بخندد و لذت ببرد، اما این ملاقات به ناگهانی مسیرش تغییر نموده و او را با یک وضعیت غیر مترقبه مواجه می‌کند. او در عروسی با زنان که حجاب پوش اند و همه در سیاهی حجاب پنهان اند مقابل می‌شود. او که با لباس های آزاد و بدون حجاب یا رو سری (چادر)وارد محفل می گردد خودش را با آن مجموعه راحت نمی‌بیند، و جای نشستن اش در میان آن زنان پر است. در محفل گوشه ای در انزوا می‌رود. چشمان زنان از زیر سیاهی حجاب برق می زنند و حرف های را از آنها نسبت به خودش می‌شنود. دوست او «قمر» همچنان حجاب و نقاب به صورت دارد و در همان هنگام ورودش نخست در محفل شال بزرگ را برایش می‌دهد و تاکید می‌کند تا آنرا به خود بپیچد. با این شرایط که او به در آنجا است خودش را در عذاب می بیند:
« ... کم کم از آمدنش پشیمان می شود. می توانست قمر را جای دیگری ببیند . در رستورانت ، کافی شاپ یا پارکی یا گوشه دیگر. زن دیوانه چرا این جا بیایی؟ آمدی که خود را انگشت نمای عالم و آدم بسازی؟ تو جز قمر کی را می شناختی که آمدی؟! لبخند یادش رفته و گپ و سخن در زبانش زنگ بسته. زبانش قفل است و نگاه گریزان و رمیده اش در حفره سیاهی فرو رفته. هرچند که بازو ها و برجستگی های اندامش را با شال و سرش را با چادر پوشانیده است ، ولی سنگینی نگاه های زنان دور و بر، برایش قابل تحمل نیست. حس می کند چشمان سرمه کرده یی که از هر طرف به او خیره شده اند، گناه بی حجابی او را به رخش می کشند. حس می‌کند نقطۀ نیرنگی یی است که همه زیر گوشی در مورد او حرف می زنند...»
حس گناه و حقارت در وجودش دوباره از درون درد هایش اوج می گیرد. این حس گناه را حتا در محفل می شود در صورت و سیمای زنان که پوشیده اند نیز قابل دید است. خشونتِ که عامل سرکوب گناه کردن او شده بستر و بن مایه ای اش را واضح تر می‌کند. حس متعلق بودن جنس زن را به کتله ای از عقاید و انسانها و اساسا جنس مرد را بر جسته تر می‌سازد. زن در اینگونه فرهنگ و عقاید باید پوشیده و پنهان از جنس مرد به ویژه بیگانگان باشد و بدون محرم شرعی هیچگاهی هم از خانه بیرون نشود. و اگر خلاف آن رفتار کرد، گناه محض نامیده می‌شود. گناه یا عصیانگری عامل خشونت می‌شود و حس مالکیت و مالک بودن مرد را در اینگونه باور ها بیشتر می‌کند. نمونه های از این دست به طور روزانه در جوامع بسته کم نیستند. گراف آمار خشونت ها و فجایع هولناک بیشترینه توسط مرد های که خود شان را مالک زنان می‌پندارند به طرف بالا کشانیده می شود. حالا این مردان جامعه با آنکه از نزدیک ترین های زنان مثلا پدران، همسران و برادران شان عامل اصلی خشونت ها اند. در کشمش اینگونه خشونت های زنان توسط مردان اغلبا سرکوب می‌شوند و سر انجام این تصور و توهم ایجاد می شود که گویا زنان واقعا گناهکار و حقیر اند، و باید تلافی گناهان خود را با خواست های مردان همسان ساخته و آنها را حق به جانب نشان دهد. به قول کارن هارنی (Karen Horney) روانشناس زنان که باور دارد:


«... زنانی که از مردان متنفر اند در عین حال آنها را بر تر از خود نیز می بینند. این زنان به توان جنس مونث برای کسب موفقیت ایمان ندارند و ترجیح می دهند با مردانی که برای زن اهمیت قایل نیستند همذات پنداری کنند. آنان گر چه مرد نیستند، دست کم می خواهند به همان نحو در مورد زنان قضاوت کنند که مردان می کنند. معمولا این رویکرد به صورت تمایلات تحقیر آمیز مشخص نسبت به مردان در می آید... زن بر حسب معیاری که ذاتا برایش بیگانه است بر آوردی کاملا منفی از جنس مذکر دارد و بنا بر این، شخصیت و وجود خود را ناقص و نا بسنده می بیند... از دیگر سو، احساس غبن و نیز احساس اینکه سر نوشت بر وی تبیعض روا داشته ممکن است همچنین به شکل نا خود آگاه باعث شود که زن به قصد جبران خطا هایی که بر او رفته است متوقع گردد و از زندگی خود توقعات بیهوده داشته باشد...»


نرگس با تن دادن به ستمگر خود سعی بر فرار کردن از حقیقت خشونت و کابوس و بیماری خود می‌کند. او سر انجام تسلیم می‌شود و با پندار اینکه درمان دردش را یافته است پاسخ رد به دعوت دکتر یا روانپزشک خود می‌دهد. از محله ای عرب ها و مسلمان نشین حجاب و نقاب می‌خرد و آنرا به تن می‌کند. تصور کاذب برایش ایجاد می شود که آرام و راحت شده است. این حس تازه را هر چند همان لحظه می خواهد به تجربه بگیرد، اما خیلی زود و آنی با انس آن می‌گیرد. او در زیر نقاب رفتن نه به واقعیت امر درمان می‌شود بلکه دقیقا آن درد و بیماری (گناه) خود را می پوشاند،تا دیگران در مورد او قضاوت نکنند و او را به چشم یک گناهکار نبینند. درد یا بیماری که جانکاه و روان سوز است با ریختن خاکسترِ سیاهِ حجاب مدفون می‌شود، و او را شامل یک درد بزرگ مشترک و همگانی می‌کند. درد یا بیماریی که در وجود قمر پوشیده بود، در وجود زنان که در جشن عروسی پنهان بود، اما می ‌شد از چشم های خسته و افسرده ی شان و از حرف های زیر زبانها در گوش های همدیگر شان خوانده و شنیده می‌شد. او با این بیان در یک زنجیره ی بزرگ قرار گرفته است. حجاب پوشی زنان احتمالا این ادعا را قابل بحث می‌سازد که احتمالا آنها هم سر نوشت مشابه ای با نرگس داشته و یا دارند. چه هر از گاهی حجاب یا نقاب اسلامی در کشور های پیشرفته به خواست خود زنان نبوده بلکه عامل خانوادگی و جبر فرهنگی پنداشته می شود.

 


از استنباط که در داستان «چشم بیمار نرگس» نهایتا به این نتیجه می‌توان دست یافت کهانگیزۀ بیماری روانی یک دختر یا زن در پرتو یک مذهب یا فرهنگ خاص می‌تواند سر نوشت و زندگی او را دچار بد بختی های که قابل رویت نیست بکند. حاصل بیماری های روانی، با سرکوب و خشونت در ذهن حک می‌گردد و حتا روانپزشک و پسیکانالیز هم از عهدۀ درمان آن عاجز می‌ماند. کابوس های روان شکل واقعی و قابل دید را به گونه ای پوشش سیاه در زندگی قربانی خشونت ها به جا می‌گذارد و او را مبتلا به یک تلقین غیر حقیقی کرده و با آن همسو شده و کنار می‌آید. او را برده و بیچارۀ یک رشته باور های می‌سازد که در محتوای فرهنگ دگماتیک و تبیعض آمیز از آزادی های فردی و اجتماعی محروم می‌سازد. که هر زمانی و هر جایی با پیش کشیدن حس گناه و حالت گناه طعم زندگی را در کام تلخ ساخته، و معیار های آزاد و آرام زیستن را حتا در جامعۀ باز محدود و محصور می‌کند.

 ۱- روانشناسی زنان، کارن هارنی، مترجم؛ سهیل سمی، زنان سرکوب شده، صفحه ۸۶
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل           ۳۷۱    سال  شانـــــــــــــــــــزدهم       عقرب ۱۳۹۹      هجری  خورشیدی                         اول نومبر  ۲۰۲۰