دانشگاه:
دختر به زیرِ پنجره افتاده غرقِ خون
خانه:
مادر هراسناک دو چشمش به تلوِزیون
اخبارِ انفجار و صدای گلوله، تیر
فریاد، گریه، ناله، هیاهو و هم نفیر
اتاق درس:
گوشی میانِ خون به تپش زنگ میزند
پس از صدایی که به لهجۀ پنجابی میگوید «له!»:
دستِ تفنگدار به آن چنگ میزند
خانه:
قلبِ پدر تپید، کسی گوشی را گرفت
آوا ی درد، خانۀ خاموشی را گرفت
جانِ پدر کجاستی؟ هی زودتر بیا!
چشمم در انتظارِ تو مانده به در، بیا!
اتاق پر از خون دانشگاه:
ناگاه موج خنده از آنسو بلند شد
رگبار و آخِ زنده از آنسو بلند شد
و:
مادر ز هوش رفت و پدر بر زمین نشست
گویی تمامِ آیـــنههای جهــــان شکـــتســت
عزیزالله ایما |