آفرید او بال را، پرواز را ممنوع کرد
ساعت دل را سرود و ساز را ممنوع کرد
گفت آزادی و اما پایهایش را شکست
داد انسان را گلو، آواز را ممنوع کرد
از همان روزی که امواج نفس همراه شد
داد پایان هرچه را، آغاز را ممنوع کرد
دست داد و پای داد اما چو دیدم با دریغ
بسته شد هر سوی و راه باز را ممنوع کرد
روز و شب دادند بهر ما همه درس سکوت
گفتن از هر ماجرا و راز را ممنوع کرد
در میان کاکل سبز درختان رخنه کرد
لیک سوی ریشه چشمانداز را ممنوع کرد
آفریدندم گلی زیبا و لیکن در حجاب
داد زیبایی و اما ناز را ممنوع کرد
بوسه را جان داد بر لبهاى ما روز نخست
بعد، عشق و عاشق و همراز را ممنوع کرد
صنم عنبرین |