کابل ناتهـ، Kabulnath
چون کیسهیي چایی خشکیده لب سينی يخ بسته قلبم لای دستانت، نمیبينی! از من گرفتی جانِ جانم را جنونم را تزريق گشته در رگانم حس بدبينی میخواستم باور كنی قلبن كه انسانم میخواستی در خانهات اسباب تزيينی... حتا زمانی كه نباشی چون عروسكها آرام باشم با همان طرحِ كه میچينی یا هم درون بستر و در آشپزخانه طبق مراد تو بچرخم مثل ماشينی در گوشهايم حسرت این جمله پيچيده: مهتاب خاموشم چرا اينقدر غمگينی؟ از من گذشتی مثل تير از سينهی سرباز از من گذشتی مثل دود از درز كلكينی تيغ است رگها بر تنم، سرتا به پا زخمم تو جرعههای آخری تو جام تسكينی
بالا
دروازهً کابل
الا
شمارهء مسلسل ۳۶۸ سال شانـــــــــــــــــــزدهم سنبله/ میزان ۱۳۹۹ هجری خورشیدی شانزدهم سپتمبر اگست ۲۰۲۰