سلیمان لایق دیگر نه
به پشتو و نه هم به پارسی دری شعر میسراید، دل تنگ از همه هیاهوی سیاسی و
فرهنگی کلچهء مرگ بر کمر بست و رفت که رفت! او رفت و ما نیز در قطار رونده
گانیم. این موج را سر باز ایستادن نیست!
یک لحظه داوریهای سیاسی خود را بگذاریم کنار، من حس می کنم که خاموشی
سلیمان لایق نه تنها زبان و ادبیات پشتو را سوگوار ساخته؛ بلکه زبان و
ادبیات پارسی دری را نیز بر گلیم نشانده است. به من چه ارتباطی دارد که او
به کدام حزب سیاسی ، قوم و قبیله مربوط بود؛ ولی از جوانی میدانم که
سلیمان لایق با شعرها و نوشتههای خود در زبان پارسی دری بود که به شهرت
رسید و من هم به دنبال سرودههایش سرگردان بودم.
او به اندازهء هر شاعر پارسی زبان به زبان پارسی دری خدمت کرده است گرچه
کسانی او را پیوسته دشمن زبان پارسی دری می دانستند!
شعر و شاعری سلیمان لایق را میتوان به دو دورۀ مشخص دسته بندی کرد:
- سلیمان لایق از آغاز شاعری تا کودتای ثور ۱۳۵۷خورشیدی،
- سلیمان لایق از سقوط حکومت داکترنجیب تا پایان زندهگی،
وقتی سرودههای لایق را در این دو مرحله بررسی میکنیم، چنان است که گویی
ما با دو شاعر جداگانه روبهرو هستیم. سلیمان لایق، اوج شعر و شاعری
خود را در دهۀ پنجاه خورشیدی تجربه کرد. او در این سال ها صمیمانه
میسراید، با نوع حس و عاطفۀ تغزلی و غنایی؛ آمیخته با گونهیی از بینشهای
اجتماعی – سیاسی که سر انجام این بینش سیاسی – اجتماعی در شعرهای او رنگ و
بوی بیشتری پیدا میکنند، تا این که ایدیولوژی طبقۀ کارگر برگسترۀ شعرهای
او سایۀ میافگند.
این جا در این نبشته، ما با سلیمان لایق دهۀ پنجاه خورشدی سروکار داریم. من
او را از همان سالهای جوانی که به دنبال شعر سرگردان بودم یعنی از نخستین
سالهای دهۀ پنجاه خورشیدی میشناسم. لایق در این دورۀ شاعری است، کمتر
ایدیولوژیک؛ ولی بیشتر به مردم و نسل جوان فراخوان مبارزه میدهد تا در
برابر نظام حکم به مبارزه بر خیزند، زبان شعرهایش روان، آهنگین و شورانگیز
است.
بیا بیا که فضاگرد کاینات شویم
که آرزوی بزرگ است و این جهان تنگ است
برای حلقۀ مردان روزگار نوین
حیات بیتپش و خفته، مایۀ ننگ است
سرم زمشت حوادث فرو نمی آید
سرمبارزه سر نیست، صخرۀ سنگ است
(بادبان، انتشارات امیری، ص 41 )
او در شعر « صدای ناخدا» از نبردی که در راه است هشدار میدهد. نبردی که
سرنوشت رزمندهگان، وابسته به پیروزی آنان است. این هشدار ناخدا است. ناخدا
رهبر است. رهبر کشتی که باید کشتی و سرنشینان آن را از دل توفانها به ساحل
مراد برساند. این نا خدا میتواند همان حزب سیاسی شاعر باشد یا هم
اندیشههای سیاسی او! این هم بخشی از این شعر که در اسد ۱۳۵۰ خورشدی سروده
شده است.
صدای نا خدا پیچید در شب
كه هان ای رهروان بیدار باشید
من از وضع فلك دانم كه امشب
نبردی میرسد هشیار باشید
سر و دل در کف توفان گذارید
تن و جان قدرت پیکار باشید
که این امواج توفانزای آبی
سرودی مینوازد انقلابی
سپاه موجهای کوه در کوه
بسی پر قدرت و هنگامه خیز است
شتاب برقها در خرمن ابر
چو موج شعلهها در پنبه، تیز است
دیگر آرامش از پهنای دریا
چو خواب از چشم من اندر گریز است
ولی ای شیردل دریانوردان
" حیات جاودان اندر ستیز است" *
(همان، ص 66- 67.)
*- مصراعی از اقبال لاهوری
یکی از شعرهای سلیمان لایق که در دهۀ پنجاه خورشدی به شهرت و آوازۀ
گستردهیی رسید شعری است با نام « دوست دارم این وطن را». من بار نخست این
شعر را در مجلۀ « ژوندون» خواندم که نام شاعر در پایان شعر نیامده بود؛ اما
شعر بر من چنان تاثیری بر جای گذاشته بود که تا خواندم دیگر پارههای آن در
ذهنم ماندند. این هم بخشی از این شعر.
دوست دارم این وطن را
دوست دارم سنگ او را کوه او را
دوست دارم قلب خود را، خانۀ اندوه او را
دوست دارم این وطن را
خاک او را
ابرهای مست و هیبتناک او
رودهای یاغی و بیباک او را
بر فراز کوهساران آسمان پاک او را
دوست دارم این وطن را
لانۀ ویران او را
خانۀ دهقان او را
در بر آزاده کوهستان هی هی چوپان او را
بهمن توفان او را
غرش و عصیان او را
هرچند این شعر در ظاهر آمیزهیی با سیاست ندارد؛ اما ترکیبهای که در شعر
آمده نشان میدهد شاعر در پشت توصیف طبیعت وطن خواسته است، پیامی برای
مبارزه نیز بفرستد. شاید یکی از دلایل شهرت این شعز در همین سادهگی رازناک
آن نهفته باشد. سطرهای پاینی شعر ، گویی فراخوانی است برای مبارزه و آیندۀ
روشن.
دوست دارم ان وطن را
ظلمت شبهای او را
در نبرد زندهگانی جادۀ غمهای او را
رزم او را ، فتح او ، آیندۀ زیبای او را
( بادبان ص ۱۷۸. )
لایق در شعر « شام بیفروغ» که به سال ۱۳۵۱ سروده است، همه جا را تاریک
میبیند. این شام بیفروغ در کلیت نمادی است برای وضعیت سیاسی - اجتماعی
افغانستان.
شاعر به نمادهای چون باد غرنده، رعد، سیل دژافگن، برق شتابنده، تندر، باد
غضب و نمادهای دیگری از این دست پناه میبرد تا همه در یک حرکت هماهنگ
نشانهها و بناهای ستم است در همه جا از ریشه برکنند تا خورشید بتابد و
تاریکی نابود شود.
این جا با همان سه عنصر مهم در شعر مقاومت روبهرو میشویم. وضعیت بیان
میشودم تا مردم به آگاهی برسد، مردم به مبارزه دعوت میشود و در نهابت این
مردم اند که پیروز میشوند. او از توصیف طبیعت آغاز میکند. از توصیف یک
غروب. غروبرا اندوهبار میبیند و از این غروب اندوهبار میرسد به وضعیت
اندوهبار کشور.
سینۀ مام وطن بستر درد
خاک رنج آور او خانۀ غم
سرو او سایۀ مرگ اندر پی
سنبلش حلقۀ زنجیر ستم
اندرین سردی و بیرنگی و رنج
دل آتشنفسان میلرزد
پیش هر رخنۀ این دیر کهن
دل معمار جهان میلرزد
باد غرنده چه شد، رعد کجاست
ابر رقاص و خرامنده چه شد
سیل دژ افگن و نافرمان کو
آتش برق شتابنده چه شد
تو کجایی تو کجا باد غضب
به تبه کردن کل فرمان ده
ابر را گو که ببارد تندر
رعد را قدرت بیپایان ده
مادر قهر و بلا ابر سیاه
گو ز هر درد بر آرد سیلاب
نعره کش، کینه طلب، عصیانگر
غضب آلوده و مامور عذاب
ضربه آرد که بلرزد تا پای
یادگاری که ز دوران غم است
ریشه کن سازد و وارونه کند
هرکجایی که بنای ستم است
برقها خنده بر افسانه زنند
رعدها قهقه بر افسون کهن
باد پیغام حیات اندر لب
ابر صورتگر حماسۀ من
همه یک دست و یک آواز شوند
یک جهان دگر آباد کنند
این وطن را و در آن انسان را
از بلای ستم آزاد کنند
بعد، خورشید جهان سر بکشد
آسمان خنده زند رام شود
خاکها مشک شود عود شود
آبها باده شود جام شود
( بادبان، ص۱۵۳-۱۵۴)
در بیشتر سرودههای لایق چه از کلاسیک و چه از مدرن رگههای از یک بنش
سیاسی- اجتماعی می بینم که به اندازههای گوناگون با زبان پرخاش، اعتراض و
مقاومت میآمیزند. این هم چند بیت از یکی از مثنویهای او.
آتشی کاندر نهاد ما فتاد
گرچه ما را سوخت؛ اما زنده باد
رگ رگ ما شعله گیر آتش است
تارو پود م اسیر آتش است
هر که از ما مشت خااکستر گرفت
شعلۀ سوزنده را در بر گرفت
چیس آتش عشق مردم داشتن
دل به زیر نیش گژدم داشتن
دست در کام پلنگان بردن است
مشتها از قهر توفان خوردن است
کاخ مردم استوار از پختهگان
پخته باشد کاخ آتش دیدهگان
( همان، ۱۱۱-۱۱۲-)
اما من در آن روزگار که حتا نمی فهمیدم لاایق پشتو زبان است یا پارسی زیان
به این شعرها عاشقانۀ او را آهنگ هایی بر آن ها ساخته شده بود دوست داشم؛
اما لایق را ندیده بودم.
در نیمه شبها، از کوهساری
آید صدایی
فریاد نایی
چون موج دریا
شاید جوانی،عاشق شبانی
از مهر رویی
وزبرق مویی
نالد شبانگاه
(بادبان، ص ۵۹)
بر این شعر آهنگ زیبایی ساخته شده و زندهیاد محسور جمال آن را اجرا کرده
است.
ای شعلۀ حزین
ای عشق آتشین
ای درد واپسین
این شور تست یا که جنون سرشکها
یا شعر من که می دهدم سوز جاودان
(بادبان ص ۵۴)
این شعر شور شگرفی دارد که استاد زلاند آن را جرا کرد است.
من چند نوشته در پیوند به شعر وشاعری لایق دارم، یکی از این نوشته ها به در
کتاب « شعرمقامت و چگونهگی آن در افغانستان» که به زودی نشر می شود آمده
است. این کتاب به زودی در انتشارات سعید نشر میشود و به همین گونه نوشتۀ
دیگری در کتاب « شعر نیمایی و پیشگامان آن در افغانستان» آمده است.
بخش کوتاه از یک نوشته.
پرتونادری |