دریغا مغز ، خسته و دل پریشان
مکن دیگر ز حال وطن ، پرسان
همه خاموش حتا ، درو دیوارش
باین سکون مغز خسته ودل حیران
زان چه چشم بیند و دل کند فریاد
زین حال مردم آواره و نالان
بگو چرا کار جهان چنین شد ؟
کین ملک ویران شده، باز شد ویران
کس نگذاشت ، مرهمی بر زخم ها
شرم بر زورگویان که کردنداین چنان
(بشیر )از ظلم ظالم ، نباش نگران
کز پی خشک سالی ببارد باران
|