کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

نصرالدین سلجوقی

    

 
افغانستان در بن بست جنگ جهانی اول

 

 

 

مسافرت نیدرمایر از هرات به کابل:

 

اوسكار فن نيىرماير ( Oskar Von Niedermeyer ) و همراهان او با وارد شدن به هرات مورد استقبال حاكم شهر غلام سرور خان قرارگرفت و توانست با كسب اجازت او ، ازمحلات تاریخی شهر هرات عکسبرداری نماید. آنها که برای دو هفته منتظر یونیفورم های خود بودند  بعد از آماده شدن لباس ها ، با اشتراک در یک محفل خداحافظی رسمي هرات را به طرف کابل  غرض ملاقات امير حبيب الله خان ترک گفتند.

 

نیدر مایر اظهار داشته است که : با آغاز حرکت از هرات آهسته آهسته اراضی حاصلخیز درهء هریرود را سپری نموده وبطرف کوهستان ها نزدیک شدیم ، راه اصلی بطرف راست میرسید که ازآن محل زمین های حاصلخیز و گاهی هم دشت های لامزروع را مشاهده می کردیم. به آن اندیشه بودم که اگر این مناطق خشک با دستگاه های مدرن آبیاری گردد تا چه اندازه با صفا و سرسبز خواهد بود و جان تازهء را به هر انسان می بخشید. بعد از طی مسافه یکساعته در کاروانسرای پهلوان ۱ پیری توقف نمودیم و در آن کاروانسرای همه چیز دریافت شده می توانست . کوه بزرگ سفید کوه ۲ در مقابل ما با شکوه به مشاهده میرسید. یک شب را در آن کاروانسرای سپری نمودیم تا کاروان دیگر با وسایل از هرات انتقال شده برای ما برسد که این هم مدتی را دربر می گرفت واز طرفی افغانی ها در پیمودن راه هم شتاب ندارند ، از طرفی ممکن میخواستند که من در پیرامون همان منطقه به تحقیقات زمین شناسی بپردازم زیرا درین منطقه تااکنون پای هیچ اروپایی گذاشته نشده بود.

 

گرچه مسافرت از بین سنگلاخ ها و نمک زار ها در طول راه خسته کن و ملال آور بود موقعی برای فعالیت های علمی میسر شده نمی توانست ولی باآنهم من احساس خوش و با نشاطی داشتم. بعضی اوقات که من از تحولات اراضی با همراهانم صحبت می کردم این معلومات ها نه تنها برای شان قابل توجه بود و گاهی هم درزمینه حسادت می ورزیدند. در افغانستان برای کاروانسرای ها رباط می گفتند واین کاروانسرای ها با نقشهء خاص از گل  و سنگ و کمتر از خشت ساخته شده بود که دارای حجره ها یا اتاق ها ی فراوان داشت که سقف آنها بطور گنبدی یا مسطح و در قسمت وسطی کاروانسرای مسجد کوچکی اعمار شده بوددر یک قسمت محلی را به عنوان اسطبل یا طویله برای چهارپایان بود که سقف آن باز وحیوانات در فزای باز نگهداری می شدند. کاروانسرای های افغانستان از کاروانسرای های ایران از نظر ساختمانی بهتر بود. در این کاروانسرای استراحت بیشتری داشتم چه هدایت داده بودم تا کف ا تاق هارا کاه بریزند وروی آن فرشی را پهن کنند که بااین کار از شر حشرات هم محافظت می شدیم.

 

در طول شب بواسطه شیهه های متواتر اسب ها آرامش کامل نداشتم. درین ملک صدای اسب ها هم مشابه صدای الاغ است . برای آماده شدن قافله با صد حیوان بارکش و کلیه لوازم چون مطبخ ملافه و عدل ها وغیره را که افغان ها به انتقال آن می پرداختند وقت بیشتری را در بر می گرفت . امروز از کنار خیمه های کوچی ها و آبادی ها عبور نمودیم و لحظهء زیر آفتاب گرم در نزدیکی کوه ها توقف نمودیم ، آبادی های در قسمت جنوبی دره بواسطهء داشتن آب آبیاری ، در کنار هم به مشاهده می رسید ودره کم کم تنگ تر می شد و کوه های شمالی و جنوبی باارتفاع زیاد قابل دید بود و چنین به نظر می رسید که این کوه ها از سنگ گرانیت ، گینس و فبلیت تشکیل شده باشند. بعد از پیمودن یکساعت دیگر به رباط مروه (۳) آبادی نسبتاء بزرگتر بود توقف نمودیم.

یک روز بعد با وزیدن باد های سرد پائیزی توآم با گرد و خاک چشمان مارا متاثر ساخت و کمی بعد از مروه به درهء دیگر با عرض شش کیلو متر رسیدم که در ین دره رودی بود که از هریرود سرچشمه می گرفت ، از وضع زمین ها چنین پنداشته می شد که در قرن های قبل  درین محل دریاچه ای بوده وهمچنان در قسمت جنوبی دره ، منظرهء دلکشی ودر سسمت چپ تل عظیمی از سنگریزه های گرانتی دیده می شد که این سنگ ریزه ها به اثر باد و باران ایجاد شده بود و تخته سنگی از گرانیت با زیبائی کم نظیر در ستیغ آن قرار داشت.

از زمان کشور گشایی مغول ها تعداد زیادی از هزاره های مغول که به مشهد غرض زیارت امام رضا می رفتند ، در همین کوهستان های بی برگ وبار امرار حیات می نمودند. آین گروه را زمانی دیدم که باالاغ ، زن ها وبچه های خورد سال خود از برابر ما رد می شدند.

محل توقف بعدی ما (اوبه ) بود که مردم محل آنجا این نام را (اوبیه) (۴) تلفظ می کردند در اوبه هم آبادی های قدیمی با بقایای از بنا ها ی آجری با دیوار های چینه ای که بقایای تاسیسات قدیمی بود دیده می شد. گاو و گوسفند ها زیادی در آنجا می چریدند. (اوبه) هم در دامنه ء هریرود قرارداشت و به نسبت نزدیکی به آب از مناظر سرسبز و خوشگواری برخوردار بود که نظر هر بیننده را جلب می کرد. در اوبه قافله های بزرگ از شتر های زنگوله دار چادر نشینان یا کوچی ها با زن وبچه های خورد سال از کنار ما می گذشتند. زن ها با قامتی بلند و رعنا وبعضی ها زشت و فرتوت و اطفال شان با لباس های از تکه پاره های رنگارنگ راه ، را می پیمودند و همدیگر را کمک می کردند. اطفال نوزاد را روی جهاز شتر با طناب محکم بسته بودند و همچنان مرغ های خودرا روی شتر ها با طناب بسته بودند. افراد کوچی ها مراتع کوهستانی را ترک نمودند تادر زمستان در نشیب های جنوب هرات زندگی نمایند. آنها با اجرای این امر کار عاقلانه ای را انجام می دهند ، که مثل مااروپائی ها نمی باشند که طبیعت را وادار به اطاعت از خود قرار دهند، آنها از هزاران سال قبل به همین منوال زیست نمودند. فقط حوادث سیاسی موجب شده تا اوشان را بطور موقت ازین رهروی بازدارد. این قوم بطور متداوم با گشت و گذار سرزمین معین و محدودی را وطن خود ساخته و برای حراست و نگهداری آن می رزمند. مردم دیگری هم در منطقه اوبه از اقوام اصیل افغانی بودند که بصورت گروهی اسب سواری و اسب دوانی می کردند و همه لباس های سفید و دستار سفید برتن داشتند و همچنان با تفنگ های بلند مسلح بودند.

 

ما ، راه های پر پیچ و خم را در بستر هریرود گذراندیم و با سرعت روبه بالا در حرکت شدیم ، ناگذیر این درهءتنگ را از فراز کوه ها به دره ء جنوبی که بااین دره موازی بود فرود آمدیم ودر طول این راهپیمایی صعب ناگذیر بودیم در زیر آفتاب سوزنده سپری کنیم. اکثر افراد بشمول راهنمای افغانی ما و( یاکوب) بیمار شده بودند و باداشتن تب شدید ودرد را احساس می کردند ، داکتری هم با خود نداشتیم تا مریضی آنها را تشخیص دهدکه یا به مرض تیفوس مبتلا بودند و با تمایز آب وهموا و غذای یک نواخت و عدم غذای کافی که کمتر موجود می شد موجب مریضی شده باشد. به هر حال وضع صحی هیچ کدام ما خوب نبود و غذای را که صرف می کردیم صرف شیربرنج و چای بود.

با سپری نمودن درهء هریرود و گذر از سرزمین های عشایر افغانی باتلاش پیگیر و عبور از معابر متعدد ، سرانجام وارد اولین منطقه مهاجر نشین هزاره های مغول شدیم . آنها که دارای قد ها کوتاه بودند مارا با مهربانی سلام گفتند. به این مردم بربری می گفتند و همه در خانه های سنگی و گلی محقر زیست می نمودند و به کشت زراعت مختصر در همان دره ها زندگی روزمره خودرا دنبال می نمودند. در زمستان ها وضع راه ها غربی و شرقی و رباط ها بصوب کابل با ریزش برف سنگین مسدود می شد. به همین ملحوظ مسافران ناگذیر می شدند که راه قندهاررا در پیش گرفته و مسافه بیشتری را طی نمایند که این سفر همراه با قافله یکنیم ماه را دربر می گرفت.

اولین پیاده روی ما بعد از دولت یار یا قزل بود که از نام آن چنین استنباط می شد که وارد سرزمین دیگری با یک زبان رایج دیگری شده ایم. درین محل  یک کاروانسرای ویرانه ء وجود داشت که اتاق های آن هم قابل استفاده نبود، برای نگهداری خوداز حشرات لازم دیدیم تا خیمه های خود که از هرات آورده بودیم برداشته و آنرا بلند نموده و مورد استفاده خودها قرار دهیم. یک روز بعد برای رهایی از آفتاب سوزان باید صبح وقت با یاکوب مریض ، قبل از همه براه افتادم . امروز امکان نداشت که کمتر از هفت گردنه را عبور کرد؛ ما همواره در سربالایی های تیزباید از اسب هارا استفاده می کردیم. بعداز چندی در یک آبادی کوچک مغولی (لال) منزلی پیدا نمودیم که قابل زیست بود. مردم آنجا خانه های محقری داشتند ، آنها هر چه از دست شان آمد ماراهمکاری کردند. چند تن از کلان های محلی بااستفاده از غیبت راهنمای ما که افغان بود ، از جور ظلم افغان ها شکایت را سردادند ازمن خواستند تا موضوع را به امیر بگویم ، گفتند بسیار از آن قافله های ، که به زیارت به مشهد رفته اند قصد عودت به افغانستان را ندارند ودر نظر دارند تا درایران بمانند.

ایران وایالت  خراسان امروزه همان خراسانی بود که در سال قبل آن را دیده بودم.  پی بردم ودانستم که چرا این آبادی های بربری در آنجا در کنار مرزها روبه افزایش رفته است.هزاره ها مردمی بودند کوشا ، زیرک ، هوشیار ، پرکار ودر دیار غربت از هرگونه کار های پرمشقت سرباز نمی زدند . در کابل اکثر آنها به شکل همالی محول بودند ، چون آنها زمین های کوهستانی غیر قابل زرع آذوقه ء خودرا تهیه کرده نمی توانستند ناگذیر قسمتی از آنها در زمستان ها برای تامین بهتر حیات به سرزمین های هموار فرستاده می شدند تا بتوانند به تهیهء آذوقه بپردازند.

انگلیس ها که از ناراض بودند این مردم که بعد از آخرین قیام خود سخت مورد ظلم حکومت افغانستان قرار گرفته بودند ، غرض به دست آورن دل آنها اوشانرا در خدمت قشون هندوستان قراردادند.

راه ها هر لحظه صعب العبور ترمی شد ، مشکلات و موانع مارا آنقدر رنج نمی داد که تغیرات اقلیمی موجب بیماری های مختلف به بدن ما شده بود. وضع صحی من هم خوب نبود و مریضی ام رو به وخامت می رفت باآنهم باآنهمه یاکوب در وضعیت بدتری قرار داشت ما هردودر پیشاپیش دیگران در حرکت بودیم  ومن از مریضی خطر ناک او نگران بودم ولی می دیدیم که یاکوب با حال نا مساعدش با مقاومت به پیش می رود وهمچنان درد و مشقت را با جرآت تحمل می نماید ، من نمی خواستم کسی درین بیابان خشک بدون آب وعلف رااز دست بدهم  لذا ناگذیر بودم به اندازهء توان به راهپیمایی ادامه دهم  وقتیکه دو معبر بلندرا طی نمودم به درهء پهناوری گائین آمدیم که درین دره گیاه ها از گرمی زیاد سوخته بود وخزنده ها و موش های زیادی دیده می شدند.

 

از برج ها ودیوار های ویران در قسمت بالاتر فهمیده می شد که درین محل قبلن آبادی کوچک مستحکمی قرار داشته . درین سرزمین بلند که در آن رباطی وجود داشت کرمان نامیده می شد. سرزمین کوهستانی با سطح مسطح و کف دره بشکل افقی در آن دریاچهء  هم عبور می کرد دیده می شد  و ما آهسته آهسته به سطح مرتفع ترین قله نزدیک می شدیم. پس از چند ساعت راهپیمایی از یک جلگه بلند رد شدیم و قبل ازان که به یک سربالایی از کنار چشمه ها عبور نمودیم که آب آن چشمه ها درای محلول آهن بود. پس از چندی به یک راه دیگری به ارتفاع سه هزار و پنجصد  متر رسیدیم که بلند ترین قله در طول راه به شمار می رفت ، در همین حال تخته سنگ های بزرکی جلو مارا بند می ساخت و طوریکه مشاهده می شود به اثر جو زمین قشر خاک وریگ و سنگ درهم وبرهم شده که در نتیجه منجر به شکل گیری سنگ های به شکل حیرت انگیز را بخود گرفته است. سلسله کوه های اصلی مرکزی افغانستان در همین محل بود وسلسله کوه های بطرف شمال غرب ، غرب و جنوب غرب منشعب می شد که از نگاه جغرافیایی هم مرکز یا قلب افغانستان به شمار می رفت .

باید متذکر شد که افغانستان از نظر سیاسی کشوری بود که به پیشرفتی نایل نشده بود ، هزاره ها به تعداداندک در بین دره ها و سنگلاخ های مرتفع به صورت پراکنده اقامت داشتند. محل اقامت شان در این سلسله کوه ها باارتفاع پنجهزار متر کوه حصار نامیده می شد. عشایر افغانی از غرب تا شرق و جنوب وایل های ترک از شمال رهسپار این محل می شدند. یکی از عشایر هزاره بنام لورین در شرایط سخت و دشوار در قسمت های شرق و جنوب شرق این کوه ها بااعمار خانه های مستحکم امرار حیات می نمایند که می توانند روز وروزگاری را درین مرکز بلند پرارتفاع دره های جنوبی و شمالی را زیر نظر خود داشته باشند؟ این کوه های مرتفع با آفتاب سوزان برای ما غیر قابل تحمل بود و ما سعی داشتیم خودرا غرض رسیدن به قریهء کوچک اسفیداق یا رباط اکسرت به سرعت خود تسریع بخشیم. به ساعت دوازده شب بود که از فرط خستگی دمی استراحت نمودیم ، مریضی و تب یاکوب زیاد شده می رفت منهم در تمام وجود خود درد های زیادی را با سرفه ودرد سینه متحمل می شدم. تب یاکوب نه تنها پائین نشد بلکه سرفه های شدید هم به آن علاوه گردید و منهم مجبور بودم تا به مداوای او بپردازم تا تب او مرفوع گردد و یااورا زیر مراقبت شخص دیگری رها نمایم هرچند این کار برایم دشوار بود ولی ناگذیر بودم بواسطهء اینکه مجبور بودم به وظیفهء داده شدهء خود که رسیدن به کابل بود واز طرفی هم خواسته شده بودم به زودی ممکنه به کابل عزیمت نمایم. افراد مهم اطریشی را باآذوقه و آشپزخانه به رهبر گروهبان باندل با چند نفر دیگررها نمودم. قبل از حرکت خود توانستم تا یک شربتی را از قند و پیاز برای یاکوب تهیه نمایم و او از این محبت اظهار سپاس نمود وبعد دستش را فشردم ووداع نمودم این موضوع مصادف بود به بیست ودوم سپتامبر که من در دفترچه ام یادداشت نمودم.

در حالکه آفتاب به شدت می تابید در مسیر دره های مختلف بصوب شرق در حرکت شدم در طول راه منازل محقری که از سنگ های کوه ها ساخته شده بود مشاهده نمودم ، در کنار این کلبه های محقر سبد های چوبی که از چوب های بید تابیده شده بود وروی آن با گل پوشانیده شده بود دیدم که از آن سبد ها برای نگهداری غله جات خود استفاده می نمودند و بعضی مواد سوخت خود هارا روی بام ها انبار نمودند تا در زمستان که این بام ها مملو از برف می شود برای تسخین خود استفاده نمایند. آنها حاصلات شانرا جمع آوری می کردند و مورد استفاده خود قرار می دادند. ما قدری پیشروی کردیم و به درخت های بید رسیدیم ودر زیر آن درخت ها لحظهء استراحت نمودم ، دره ها به هم پیوسته بود  و بعد به درهء خشک بی آب وبرگی رسیدیم و بعد از عبور ازین محل با رسیدن به یک گردنه ، مرد کوتاه قدی مرا با خود به سرد سنگ برد . از همین محل باز من و همراهانم چند ساعتی راه را پیمودیم تا از شر افتاب سوزان رهایی یابیم. بعد از طی یک کوتل به یک دره ء نسبتاء آباد رسیدیم. عابرین باید از سمت شمال دره می گذشت با گذ شتن از دره های مرتفع که آهسته آهسته از ارتفاع آن کاسته می شد به رباط مارخانه رسیدیم. سردردی زیاد مرا اذیت می نمود و همچنان گردنم را سفت و گرفته احساس می نمودم به هر صورت تصمیم گرفتم تا در طول شب سواره این راه را طی کنم . بعد از گذشت سنگلاخ ها ورودخانه ها به استراحتگاه کوچکی رسیدیم. با طلوع خورشید به اتاقی داخل شدیم و سراسر روز را در آنجا توقف نمودیم. قافله در طول روز بطرف استراحت گاه بعدی در حرکت شد. با غروب آفتاب دوباره به سفر خود ادامه دادیم ، در طرف چپ ما کوه بلند دیگری بنام باباکر که بیش از پنجهزار متر ارتفاع داشت به نظر می رسید که این کوه هم مربوط به سلسله جبال هندوکش بود. این راه را به سرعت زیاد با گذشت پیچ و خم های زیاد به درهء هلمند یعنی بزرگترین رودخانه افغانستان که از کوه های غرب کابل سرچشمه می گیرد و پس از طی یک هزار کیلومتر به باطلاقهای جهیل سیستان ختم می شود فرود آمدیم و چنین به نظر می رسید  که همین منطقه سرزمین هزاره است. با مشاهدهء گله های کوچی ها در قسمت شرقی فهمیده شد که این سرزمین هزاره است و  با منظره ء ازااین آبادی ها کوه های آلپ ایتالیا قابل مقایسه بود، به هر صورت ما در منطقهء آباد وسرسبز کابل رسیدیم که در هرجا درختان بید و چنار سایه افگنده بود و این مناظر برای ما زیاد لذت بخش بود. ما به بسیار زحمت توانستیم افغانی هارا به ادامهء سفر مجبور سازیم چه در انجا ودر هر فصل قربانی های زیادی داشتیم ودیدن گور های زیاد باعث می شد تادر آنجا زیاد توقف نکنیم.

دره ها فراخ شده می رفت و از ارتفاع کوه ها کاسته می شد ناگهان صدای رعد وبرق عجیبی همراه باباران شدید در بین کوه ها پیچید که در همین باران تمام وجود ما مثل موش خیس شده بودیم که بعد از چهار ساعت راه پیمایی به یک رباط رسیدیم. یک روز بعد با رد شدن از کوه های مرتفع به درهء کابل رسیدیم و از فاصلهء دور شفقی در دامنه ء کوه به نظر می رسید که این قصر بابر شاه بود که بنا به اظهار مهماندار ما این قصر را امیر برای اقامت خود در نظر گرفته بود. از شهر که در عقب کوه ها قرار داشت چیزی به نظر نمی رسید. ما هم تا نهایی شدن مقدمات پذیرایی حق ورود در شهر را نداشتیم وروی این ملحوظ ناگذیر در رباط کهنهء قلعهء قاضی 4 شب را سپری کنیم . لباس های نو خودرا بیرون کردیم و یک روز بعد در یک صف بزرگ از بین درختان که شاخه های آن سایه افگنده بود با گذشت از کنار مزارع سرسبز بصوب پایتخت روان شدیم، مردم شهر با ورود ما به مهربانی از ما استقبال کردند. در چند کیلومتری بیرون شهر ترک های که به خدمت امیر قرارداشتند هم به استقبال ما آمده بودند و برای ما خوش آمد گفتند در همین حال بدون درنگ منظرهء نظامی توجه مارا به خود معطوف داشت. در سمت چپ یک صاحبمنصب نظامی با یک گروه دیگر با ترنم موسیقی مراسم احترام را بجا آوردند. این نظامیان که تعلیم یافته های بودند که در اروپا تعلیم نظامی دیده بودندو قوماندان آنها در المان درس خوانده بود دیدن این منظره برای ما اثر گذار و دلچسپ بود. پس ازآنکه بطور سواره از برابر صفوف عبور نمودیم نظامیان هم با ما پیوستند. در نزدیک یک درب سنگی که شهر در عقب آن بود بعد از دور زدن بطرف راست وپس از عبور یک پل چوبی که روی دریای کابل ساخته شده بود به یک باغی بادیوار های بلند ، درختان کهن و چمن ها رسیدیم که بابر شاه نامدار در آنجا دفن شده بود که دارای ستون های بلند بود و جلو آن حوض بزرگی وجود داشت که ازان حوض یک آب رو به سمت باغچه در جریان بود.

 

 

در قسمت جنوب غربی در بلند ترین حصه قصری به سبک اروپایی ساخته شده بود که دیدن آن قصر بنگال های هند را در ذهنم تداعی می کرد. اطاق های مسکونی هم در سه طرف صحن حیات بطور مربع اعمار شده بود.



مایان را بعداء به تالار بزرگی که در وسط عمارت ساخته شده بود راهنمایی کردند، در آنجا رئیس تشریفات امیر با یک کلاه سلیندر از مد افتاده و دستکش های سفید مارا خیر مقدم گفت و با صرف چای و شیرینی از ما پذیرایی کرد. جند ساعتی را با مذاکره و صحبت های گرم با دوستان ، ترک خود سپری نمودیم و آنها هم با هزاران سوال خود در مورد اوضاع سیاسی نظامی به ما فرصت نمی دادند. خوشبختانه من قبل از همه معلومات مختلفی چون اخبار و اطلاعات از شیره خیری بیک ، افسر ستاد ترک را که مکتب نظامی را اداره می کردو منیر بیک مدیر شفاخانه دولتی در یافت کرده بودم. بادرنظر داشت این اوضاع و احوال به زودی به این نتیجه رسیدیم که ماندن دراین سرزمین چندان آسان نخواهد بود.

من سلام واحترامات خودرا به چند نفر اطریشی که از ترکستان گریخته بودند ودرین شهر ساکن بودند ابلاغ نمودم . بعدازخدا حافظی ، مهمانداران ما را با وسایل ولوازم ، اتاق های با مبل های خوب اروپایی رها نمودند . چهارپایان ما هم در قسمت پائین باغ در حال گردش بودند چه آنها بعداز راهپیمایی طولانی و طاقت فرسای کوهستانی به استراحت نیاز داشتند. اسب وفادار من لوران توسط یک مهتر عرب به خوبی تیمار می شد. مادرین کاخ از دیدن دره  ومنظرهای جالب کابل لذت می بردیم و آن کوه های را که به ارتفاع شش هفت هزار متر ارتفاع ازان عبور نموده بودیم  با دیدن لکه های سفید برف از دور نظاره می نمودیم. همزمان با درخشیدن آفتاب هنوز جنگ خونین فرانسه  در فراز وطن دور دست ما می درخشید و دومین روز اوکتوبر هم با شتاب فرارسید.

 

۱ – پهلوان پیری: قریه یا روستای است مربوط به ولسوالی انجیل که در مسیر راه اوبه و کرخ قراردارد. در قدیم از همین مسیر و بامیان به کابل مسافرت می کردند.

۲ – سفیید کوه: یکی از کوه های مشهر هرات که باد های یکصد وبیست روزه از همین کوه بر می خیزد.

۳ – اوبه: یکی از ولسوالی های شهر هرات می باشد که در یکصد کیلومتری شهر هرات قرار دارد که گاهی آنرا شافلان ، مارآباد ویا هرات الرود مي گفتند ، مانند مروالرود که در ظاهر امرکلمه ء اوستایی همین هرات الرود بوده است.در شمال اوبه دردرهء کوه دیوندر چشمهء آب گرم موجود است که آنرا چشمه سار کوبان می گفتند. در این چشمه ء آب گرم مرحوم سلطان حسین بایقرا گنبدی ساخته بود که آن گنبد به مرور زمان فروغلتید و بعد ها مرحوم فرامرز خان سپه سالار خانهء آن را دو باره احیا کرد ک ه به عنوان حمام عری تاحالا استفاده می شود و در اطراف آن رستورانت و هوتلی عم توسط شهر داری اعمار شده است . مترجم.

قلعه ء قاضی : یکی از نواحی شهر کابل.

4- افغانستان ىر بن بست جنگ جهاني اول ، سفر نامه’ اوسكار فن نيىر ماير ، نصرالىين سلجوقي ، انتشارات أن

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۶۲     سال  شانـــــــــــــــــــزدهم        جوزا/ سرطان ۱۳۹۹      هجری  خورشیدی                      شانزدهم جون  ۲۰۲۰