بگذار نبض زمان بایستد
از تپش
و عقربهها جا مانند
از تداوم تکرار
بهاندازه یکلحظه
تا حس کنم
تاریکی را
پیش از سپیده
خلأ را از سکون
و بنگرم « آغاز » را
و خاک را
که آراسته میگردد
برای قدمهای تو
تا آرام گام بر داری بر آن
…
و زمین،
زیبایی گیرد از "تو"
هستی معنیاش را
از نفسهای "ما"
بیفتیم
روی بستری از خاک تازه
زیر تنها سقفی
که میشناسیم
ستارگان، چشمک زنند
ماه ، نامهای مان را بداند
و خورشید بچرخد
برگرد ما
عقربهها
برگرد خویش
زمان،
آغاز گردد از" صفر"
از "یک"
از ما و از عشق.
لاس انجلس _ کلیفورنیا
"کریمه طهوری ویدا" |