کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

نویسده: فردریک لوئیز

برگردان: فاروق روشنا

    

 
اسطوره زندگی بودا

 

 


افغانستان در درازنای تاریخ یک دوره برجسته مدنیت بودائی را تجربه کرده است. امروز آثار و بقایای آبدات تاریخی همان دوره از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب موجود اند. یکی از این مراکز عمده بودائی بامیان است. تندیس‌ های بزرگ ۵۵ متری و ۳۵ متری بامیان شهره جهانی و ثبت یونسکو بود.
متأسفانه طالبان آن ها را به خاک یکسان ساختند. گفته می‌شود گویا یک بودائی خوابیده (در نیروانا) در بامیان وجود داشت، اما تا حال کشف نشده است.
قرار گفته ‌های زایر چنیائی (هیوان تسنگ) در بامیان سه هزار راهب در مغاره ‌ها مشغول فراگیری آئین بودائی و عبادت بودند و تمام مغاره ‌ها از طرف شب روشن می‌بود.
تندیس‌ها، استویه ‌ها و سمبول‌ های هنر بودائی درک و فهمیده شده نمی‌تواند، مگر اینکه حداقل معلومات درباره آئین و زنده‌گی بودا موجود باشد. پس روی این ضرورت در این جا ترجمه زنده گی بودا نوشته لوئیز فردریک پیش کش می‌شود.
بنیان‌گذار دیانت بودائی شهزاده ی ست که حدود پنج صد سال قبل از عیسای مسیح و در حدود یک هزار سال قبل از بعثت حضرت محمد (ص) به هدایت درونی نائل گردیده و با دلسوزی زیاد دیگران را به شیوه‌ای که خود بر آن باور داشت برای رستگاری دعوت کرد.
به اساس دید و جهان ‌بینی او این جهان با تمام خوبی ‌ها و بدی ‌هایش به‌ غیر از رنج و الم چیز دیگری نیست؛ یعنی تمام لذت‌ ها و خوشی ‌های آن گذرا بوده و در نهایت همه به مریضی، پیری و بالاخره مرگ می‌انجام اند.
نام اصلی بودای (بیدار شده) سیدارتاگوتما ‌Sudhartha Gautama بوده. او را ‌Shaky muni حکیم و یا Tothagata Shakya یعنی کسی که آمده تا قانون را بیآموزاند یا Bhagarat سعادت مند، برکت کامل و یا Arahant ممتاز یا Sacchanama کسی که چرخ قانون را می‌چرخاند یا کسی که در جنگ با نیرو های بدی پیروز شده است، نیز نامیده می‌شد. اما مریدان او، او را به‌ساده گی تنها استاد خطاب می‌کردند.
هیچ اثر خطی، هیچ لوحه، نوشته‌ یا آبده موثقی به دست نیآمده تا در مورد زنده گی بودا روشنی بیشتر بیندازد. فلهذا اسطوره ‌ها به روایات مریدان او تاریخ تولد و مرگ او را تعیین و تخمین کرده‌ اند. چون تاریخ تولد و مرگ بودا مستند و موثق نیست، فلهذا بر اساس آخرین پژوهش‌ ها گفته می‌شود بودا در قرن پنجم (ق.م) زندگی کرده است.
بودا از بطن ملکه مایا Mya در سال پانصد و شصت و سه (ق.م) در شهر کبی‌لاواستو نیپال به دنیا آمده، پدر او شودهودوناگوتما (Shudhodana Gautama) ریئس قبیله شکیا Shakya بود. در باره تولد بودا قصه ‌های زیادی گفته شده است: می‌گویند پیش از تولد بودا شبی مادر او در خواب می‌بیند؛ فیل کوچک که سر آن با خون رنگ شده (علامه زنده‌گی) با شش پاسبان نزدیک او آمد. پادشاه این رؤیا را به فال نیک گرفته و آمدن فیل را در خواب به پادشاهی تعبیر کردند و شش پاسبان و با فیل سه سره در اسطوره ‌های ویدی مروج بود، زیرا در سرود های ویدی آریائی خدایان متعددی موجود بوده و برای هر عنصر طبیعی دریا،

۲
رعد و برق و دیگر عناصر طبیعی الهه‌ هایی داشتند و فیل سه سر را موکب خدای بزرگ Shatra می‌پنداشتند. همچنان این خواب، نوید به دنیا آمدن خدای بزرگ هند در جسم بودای آینده را می‌داد.
پیش گویان گفتند این رویا بدین معنی می‌باشد؛ نوزادی به دنیا می‌آید که از دیگران به‌کلی متمایز خواهد بود. این تعبیر و پیشگوی راهبان، دل پادشاه را امیدوار و زیاد شاد می‌ساخت.
طبق رسوم و عنعنه مروج آن‌ وقت مادر در موقع ولادت طفل بایست نزد فامیل خود می‌رفت، بناء در موقع موعود ملکه در تخت روان نشسته و به سو‌ی خانواده پدری خود روان شد. در عین طی منزل مایا احساس خستگی کرده امر توقف داد. چون شب ماهتابی قشنگی بود، به‌داخل جنگل تنها رفت تا هوای تازه تنفس کند. دفعتاً بودا به دنیا آمد.
می‌گویند: دو خدای ویدیک اندرا Andra و برهما Brahma و بر اساس یک روایت دیگر چهار فرشته مقرّب به استقبال بودا آمده بودند و همچنان حکایه می‌کنند؛ شهزاده کوچک بعد از تولد خودش بپا ایستاده و هفت قدم به ‌طرف هر چهار جهت برداشته و به ‌سوی بالا اشاره کرده «این را علامه تصرف جهان می‌دانند» گفت: «من اولین کسی روی زمین هستم و این آخرین تولد من است. من به درد تولد، مریضی، پیری و مرگ پایان خواهم داد».
در پایان این گفتار باران گل و عطر از آسمان باریدن گرفت و گل زیبای نیلوفر در زیر پای او شگفته و درخت خشکیده مقابل او شکوفه کرد.
مایا، مادر بودا در روز هفتم تولد فرزندش در اثر تب زایمان مُرد. بودائی‌ها بر اساس منطق خود شان، علت مرگ مایا را چنین می‌پندارند؛ مادری که بودا را به دنیا آورد وظیفه اصلی او در دنیا پایان یافته بود و از همین‌ خاطر باید می‌مرد تا نتواند طفل دیگر چون بودا را به‌دنیا بیآورد.
بعد از درگذشت مایا تعداد خدمه ‌ها و دایه‌هایی که مصروف خدمت بودا بودند به ۳۲ نفر می‌رسید.
به سن ۷سالگی طبق عنعنه کاست جنگ جویان بودا را از فامیل جدا ساخته و زیر نظر استادان ورزیده به او علوم، زبان، گرامر، ریاضی و هکذا، فن استعمال سلاح را مطابق سن ‌و سال خود آموخت.
پادشاه به ‌علاوه تهیه تمام وسایل راحت و معیشت او، سه قصر برای زمستان او از چوب، برای خزان و بهار او از خشت و برای فصل گرما از سنگ اعمار کرد تا در مواقع گوناگون فصول سال از آن ها استفاده نماید.
بودا در تاریخ تولد خود با دختری ازدواج کرده و هم چنان اسپی که به تاریخ تولد خودش به دنیا آمده بود را برای سواری انتخاب کرد.
کوشش همه بر آن بود تا او طوری همیشه در داخل پارک شاهی مصروف گردد که فرصت و موقع آن را نداشته باشد که با واقعیت ‌های تلخ و ناگوار زنده گی مواجه گردد و از تحقق پیش گوی راهبان که این شهزاده یک راهب بزرگ خواهد شد جلوگیری شده بتواند.
پدر آرزو داشت تا سیدارتاگوتما به ‌عوض او ریاست قبیله را به دست گرفته با موفقیت و پیروزی در جنگ ‌ها ساحه نفوذ و قلمرو پادشاهی او را فراخ‌ تر سازد و هیچ‌ گاهی نمی‌خواست از او فیلسوف و یا حکیمی ساخته شود.
آریائی ‌های آن زمان به سه کاست عمده تقسیم می‌شدند:
_ اول روحانیون که وظیفه حفظ کلتور را داشتند _ دوم جنگجویان و سوم کاست دهقانان. هر سه این کاست‌ها بالاتر از مردمان بومی محلی بودند. مردمان بومی حق داخل شدن به کاست‌ های بالا را نداشتند.
۳
علی الرغم همه احتیاط و پیش گیری‌ ها تصادفاتی برای شهزاده سیدارتا پیش آمد که روح و روان او را دگرگون ساخت و او را به هدایت درونی نائل گردانید. او با تعهد دلسوزانه آنچه درباره نجات خود می‌دانست و به آن باور داشت به دیگران آموخت.
بر اساس دساتیر بودا جهان با تمام خوبی‌ها و زشتی‌هایش جز رنج و الم بیش نیست. همه لذت‌ های جهان گذرا بوده و به‌صورت کل، زنده گی به مرگ خاتمه می‌یابد.
انسان باید در تلاش یافتن صلح و آرامش جاودان و رستگاری از تناسخ محتوم بوده و به تزکیه خود و دیگران بپردازد. در غیر آن در دور متناوب تناسخ تا ابد سرگردان خواهد ماند.
جوهر اصلی در دساتیر بودا، رستگاری از رنج و مصیبت است.
به‌گفته بودا: «آنچه انسان را مجبور می‌سازد تا یوغ رنج و مصیبت‌ ها را به گردن نهد تنها خواهشات فردی و یا من ‌خودی است. این «من‌ خودی» تصور زنده گی دو باره را در انسان تلقین می‌کند. در غیر آن در حقیقت من (روح) وجود ندارد، تا دوباره بتواند جامه حیات بپوشد. آیا کدام موجود و ذات دیگر بعد از مرگ و فنا شدن می‌تواند دوباره زنده شود؟ »
انسان باید این حقیقت را درک کرده و دریابد و بر اساس آن رفتار و کردار خود را عیار بسازد. برای از میان بردن خواهشات فردی و توسل به نجات و رستگاری قبل از همه تزکیه اندیشه، ذهن و اخلاق لازمی است.
در ادامه می‌گوید: « باید هوس ‌های نفسانی خود را مهار کرده، مهربانی را پیشه خود بسازیم. یعنی هم بر خود و هم بر دیگران مهربان باشیم. من ‌خودی بر اساس خواهشات و مدرکات شهودی می‌تواند واقعیت داشته باشد، اما فاقد حقیقت مسلم است.
این من‌ های‌ خودی (خودخواهی) فتنه برپا کرده، رنج و الم و مصیبت را به ‌بار می‌آورد. پس راه رستگاری محبت بی‌شایبه و بدون طمع است.
معتقدین دیانت بودا همین محبت بی‌شایبه را هدف قرار داده و همه را مساویانه و یک سان دوست می‌دارند. به نظر آنها تمام موجودات زنده سزاوار محبت، همدردی و احترام‌اند. ولی هر یک خود مسئولیت اعمال خود را به‌دوش کشیده و عافیت، رستگاری و نجات شان وابسته به خودشان است.
بودا برای کسانی که آرزوی رستگاری و فرار از رنج و مصیبت و بالاخره تناسخ محتوم را دارند، توصیه می‌کند، از تعلیمات وی پیروی کرده و به دنیا و خواهشات نفسانی خودی پشت پا بزنند؛ یعنی خود را از تعلقات خانواده گی، اجتماعی و نیازمندی ‌های معیشتی آزاد ساخته به ریاضت‌کشی رو آورند».
سیدارتاگوتما برای رسیدن به مقام بودائی و تأسیس مکتب بودیزم راه دشوار و طولانی را پیمود. او خلاف اراده و نیت شاه و درباریان برای جستجوی حقیقت برآمد. چهار پیش آمد و یا چهار تصادف، روان او را دگرگون ساخته، وی را در یافتن حقیقت یاری رساند.
چهار پیش آمد یا برآمد بودا:
پیشگویی کاهنان درباره آینده شهزاده سیدارتا همیشه برای شاه تشویش و دل ‌واپسی ایجاد می‌کرد و ترس از آن داشت، نکند روزی روان حساس شهزاده را واقعیت‌های تلخ زنده گی چنان تکان داده و دگرگون سازد که در نتیجه او به ‌سوی حکمت و فلسفه کشانده و یک‌باره کار های قبیله را فراموش نماید.
فلهذا شاه در داخل پارک شاهی شرایط زنده گی را طوری برای شهزاده مهیا گردانید تا چشم و گوش او بر واقعیت ‌های زشت زنده گی آشنا نشده و از همه به‌ دور بماند. به این منظور دورا دور پارک را با دیوار
۴
های بلندی احاطه و بر دروازه ‌ها پاسبان ‌های زیادی گماشت. در داخل قصر امکانات عیاشی و خوش ‌گذرانی را برای شهزاده مهیا کرد.
اما برخلاف توقع و انتظار شاه سه تصادف محتوم برای شهزاده پیش آمد و سرنوشت او را به ‌گونه دیگری رقم زد.
پیش آمد اول؛ او در عین گردش با پیرمردی موی سر رفته، دهان بی‌دندان گشاده، جلد چرکیده و پر از چروک، دولا خمیده و مانند طفلی به کمک عصا به‌دشواری گام برمی‌داشت، تصادف کرد. سیدارتا وقت آن را داشت تا آن پیرمرد را به‌دقت نگاه کند.
از گادی وان Chandaka چانداکا پرسید: این کدام موجودی است که بیش از یک‌مشت استخوان چیز دیگر نبوده و به ‌سختی به انسان شباهت دارد! و چگونه روی دو پا راه می‌رود؟ مهتر در مقابل این پرسش او به‌صورت مختصر پاسخ داد: «آقا این یک انسان است که پیر شده. اما او هم یک روزی جوان زیبا و مردی تنومند، شوهر پرحرارتی و پدر مهربانی بوده است. حالا که سن او از هشتاد گذشته دیگر هیچ نوع مفیدیت برای خانواده خود ندارد، پس او را بیرون انداخته ‌اند. او در این پیغوله محقر انتظار نواسه و یا فرزند خود را می‌کشید تا آمده و این انسان فرتوت را با یک مقدار غذا طبق عنعنه و رسوم به‌ داخل جنگل برد، تا مرگ به ‌سراغ او بیآید.
سیدارتا تکان خورده مرعوب شد. باز از گادی وان پرسید: «مگر به من بگو آیا این ناتوانی و فرسوده گی تنها شامل حال همین شده و یا دیگر انسان ‌ها هم به ‌چنین سرنوشتی گرفتار می‌شوند؟ و آیا چاره و تدبیری برای جلوگیری این حالت شده می‌تواند؟ حقیقت موضوع را بگو برای من ای چانداکای عزیز! »
«مالک! کار دنیا بدین منوال است، هرکه و هرچه که باشیم دارا، نادار، توان مند و ناتوان خلاصه هر یک از ما ناگزیر دوره پیری و فرتوتی خود را پیش‌رو داریم. تو، خانم تو و تمام کسانی را که تو دوست داری، و من هم اگر خدا برایم عمر طولانی بدهد پیر و فرتوت خواهم شد.
در آن موقع چشمان من توانایی دیده را از دست داده، دندان‌هایم لق شده و خواهد ریخت. جسمم بیش از بیش ناتوان و فرسوده خواهد شد. پس سرنوشت تمام کسانی که تولد شده و روی زمین زنده گی می‌کنند همین‌گونه است. یعنی هیچ فردی از این سرنوشت برکنار مانده نمی‌تواند غیر از کسانی که در حین عنفوان جوانی مرده باشند.
سیدارتا در تمام طول راه بازگشت به سخنان چانداکا مهتر فکر می‌کرد بیشتر مغموم می‌شد و از خود بار ها می‌پرسید پس چرا انسان تولد می‌شود؟ چرا زیبا و نیرومند می‌شود و چرا آموزش و تمرین کرده و زنده گی می‌نماید. حال‌آنکه زنده گی در پایان خود این‌گونه ناتوانی، فرسوده گی و بیچاره گی را دارد؟
در برآمد دوم: خارج از محوطه پارک شاهی همراه با یک عده خدمتگاران، توجه او را مردی به خود جلب کرد که از شدت درد بر ‌روی زمین افتاده و شیون و ناله او به آسمان ‌ها بالا بود. به نسبت شدت درد او توان قد راست کردن نداشت. رنگ او پریده و چشمان او بی‌نور شده بود. پیرامون او را خودی ‌های او گرفته بودند. باز شهزاده سؤال کرد و چانداکا گادی ران چنین جواب داد: «او یک شخص مریض است، اگر چه هنوز جوان است، مگر کدام شیطانی روده‌ های او را خورده و در درون او جا گرفته است، پس از همین‌ خاطر از درد عضله رنج می‌برد. هرگاه طبیبی نتواند آن را تداوی کند حتماً خواهد مرد».
ای چانداکا تو به من بگو آیا این مریضی و مصیبت تنها مختص او و خانواده اوست و یا این درد و رنج شامل حال همه ما شده می‌تواند؟
صاحب! کسی چگونه می‌تواند بفهمد در زنده گی برای انسان چه پیش خواهد آمد؟

۵
«مرض می‌تواند دارا و نادار، توانمند و ناتوان را از پا انداخته انسان را به درد و رنج مبتلا سازد».
سیدارتا باز به تفکر غرق شده با خود گفت: چقدر اندوهناک خواهد بود، خود آدم به چنین درد و رنجی گرفتار شده و یا دوستان خود را در چنین حالتی ببیند و خود برای نجات و تداوی آنها هیچ کاری انجام داده نتواند؟
تصادف و یا برآمد سوم: سیدارتا در مسیر راه خود با جماعتی که روی شانه‌ های شان چارپایی را حمل می‌کردند مقابل می‌شود. روی چارپایی انسان را دید که مانند چوب، کرخت و تکیده و بدون حیات افتاده بود. تعدادی دیگر ناله‌ و گریه ‌کنان به آواز بلند روی می‌خراشیدند و خاک بر سر می‌پاشیدند. شهزاده با تعجب زیاد پرسید: «این دیگر چیست؟ »
گادی ران چانداکا به‌ آرامی چنین پاسخ داد: «مالک این انسانی است که زنده گی او پایان یافته، یعنی دیگر زنده نیست. او مرده است و عنقریب شعله ‌های آتش آخرین بقایای وجود او را خواهد سوخت. امروز نزدیکان و دوستان خود را با مرگ خود غمگین و گریان ساخته است. اما چند نسل بعد هیچ‌ کس او را به ‌یاد نخواهد آورد که او هم روزی وجود داشته بود؟!
پیش آمد چهارم :چانداکا برای من بگو زنده گی اجباراً همین ‌گونه پایان دارد؟ آیا من خواهم مرد؟ و آیا همه دوستان و نزدیکان من می‌میرند؟
گادی ران در مقابل پرسش‌ های شهزاده پاسخ داد: بلی مالک! همه موجودات زنده همان گونه که تولد شده ‌اند می‌میرند».
پاسخ چانداکا شهزاده را به تأمل و تفکر عمیق فرو برد. خوبی تولد در چه است، اگر ما میرنده باشیم ؟ پس مزیت زنده گی در چه است؟ اگر زنده گی برای مردن باشد، چه فایده از حاصل این زنده گی که والدین آن را برای ما بخشیده ‌اند؟ با خود گفت « آیا همین واقعیت زنده گی است!؟ » اگر واقعاً پیش آمد های پیری، مریضی و مرگ که این خود ذاتاً منشأ تمام رنج و درد ها بوده و محتوم است؛ پس بهتر خواهد بود که انسان اصلاً هیچ تولد نشود؟!
این چهار پیشامد روان سیدارتا را دگرگون ساخته، او را در تفکر غرق ساخت. فلهذا بعد از پیش‌ آمد ها بیشتر اوقات خود را در جستجوی حقیقت به تفکر گذشتاند و از تمام تفریحات و خوش‌ گذرانی‌ ها دوری جست.
اگر چه سیدارتا در جوانی شخصی باهوش، لایق و دقیق بود و هر وظیفه که به او سپرده می‌شد به ‌درستی انجام می‌داد. همیشه وفادار به پدر خود، شوهر مهربان برای خانم خود و پدر مشفق برای فرزند خود بود. اما این پیش آمد های ناگهانی حالت او را دگرگون ساخت. این حالت پدر او را که؛ در نظر داشت در شورای رؤسای قبایل او را رسماً پادشاه اعلام نماید پریشان و ناامید گردانید و گمان می‌رفت که یگانه وارث تخت‌وتاج (قرار پیشگوی راهبان) به‌جای پادشاه شدن راهب بزرگی شود.
سیدارتا با تفکر و تعمق دریافت که مأیوس بودن بی‌فایده است؛ زیرا یأس نمی‌تواند چیزی را تغییر بدهد و هم چنان شکایت کردن نمی‌تواند دردی را دوا کند.
پس بهتر است از تمام خوشی ‌های گذرای جهان چشم پوشیده و خود را از تمام قیدو بند برای جستجوی حقیقت آزاد کند.
بودا می‌گوید: «آن‌گونه که می‌اندیشیم همان‌گونه هستیم، دنیای مان را به ارتقای اندیشه ‌های مان می‌سازیم».

۶

۲- سفر بزرگ:
روز ها و هفته ‌ها گذشت. قیافه تاریک سیدارتا روز تا روز روشن شده و از چهره او خطوط و علائم تشویش زدوده شد. جسماً بیشتر درخشان و حرکات او بیشتر ملایم، دقیق و سنجیده شده می‌رفت. تمام وجود او را یک نوع هاله از سلامتی و آرامش فرا گرفته بود که این حالت تمکین و صلابت همه را تحت تأثیر خود در می‌آورد. جرئت از خانم‌ های صورتی و حتی یاسهودارا yashodara خانم اصلی او سلب گردید. آن ها دیگر جرئت نمی‌کردند در شب به او نزدیک شوند.
بعد از تفکر زیاد یک ‌صبح در بخش اسکان زنان خود داخل شده دید هر یکی به وضعیتی خوابیده است. این صحنه را نور خفیف چراغ و روشنایی بامدادی برجسته ساخته بود. او دید یکی راسته، دیگری چپه، یکی پا دراز و دیگری پا ها را در شکم چسپانده خوابیده است. او هنگامی را به ‌یاد آورد که این ‌ها می‌سرائیدند مگر حالا آوازی ندارند. می‌رقصیدند و می‌خندیدند، اما حالا جنب ‌و جوش نداشته گویی همه علائم لطافت و زنده گی از آن ها ربوده شده و همه مرده‌اند.
سیدارتا از تماشای این صحنه به‌ سوی باغ برگشت، در آن جا نسیم صبح گاهی ملایم می‌وزید. گفت: همه این‌ ها جوان، زیبا و پرطراوت هستند. اما بایست مریض شوند، پیر و بدقواره شده بالاخره همه بایست بمیرند.
پیری، مریضی و مرگ چیز های غیرقابل توضیح و دردآوری‌ اند که هنوز درک فهم آن ها برای انسان دشوار است. پس برای این چیز های عجیب و معمایی توضیحی درست یافته نمی‌توانست.
زیرا شهزاده هیچ قدرتی در تغییر تقدیر و سرنوشت محتوم آن ها نداشت. البته می‌توانست خوراک و ثروتی را برای محتاجی بدهد. اما توانایی علاج درد، پیری و مرگ انسان را در خود نمی‌دید. فلهذا باوجود تحصیل ثروت و مهارت‌های سپورتی و امکانات تأمین عدالت به صفت وارث تخت ‌و تاج در مقابل پرسش‌ های بزرگ زنده گی عاجز و ناتوان بود.
پس سیدارتا نزد پدر رفته و تصمیم خود را مبنی بر ترک قصر شاهی ابراز کرد و علت را چنین توضیح داد: در این جا کسی یافت نمی‌شود که او را تدریس کرده و به پرسش‌ های او جواب بگویید. بنابر این تصمیم گرفته تا خود برای دریافت حقیقت برآید. بعد از ارائه این دلایل در ادامه گفت:
«ای شاه بزرگ و پدر گرامی! من از تو تقاضا می‌نمایم به ‌خاطر خانواده ما و به ‌خاطر قبیله ما اجازه بدهید من به‌ راهی بروم که بر آن باور دارم. البته یگانه خواهش من در این زنده گی همین است.»
Shudhadana شودادنا پدر او کوشید فرزند را منصرف بسازد. مگر شهزاده اصرار کرده گفت: «پدر گرامی به ‌جای پیشنهاد ثروت و عطای تخت ‌و تاج شاهی برای من، به ‌خاطر دوستی مردم ما به من، از تو تمنا می‌کنم برای من سه چیز ساده را عنایت نمایید. هرگاه توانستی آن ها را برای من بدهی من مطیع فرمان تو خواهم بود.
در غیر آن مرا آزاد کنید تا بروم. در این موقع امیدواری در قلب پادشاه پیدا شد و پرسید: فرزند عزیز تمام چیز هایی که به من تعلق دارد به شمول این پادشاهی، همه را حالا برای تو می‌دهم در غیر آن چه چیزی دیگر است که می‌خواهی برایت بدهم بگو ؟
پدر، من در تمام زنده گی در کنار تو در این قصر بوده و وظایف محوله را به بهترین وجه من حیث یک نجیب‌زاده انجام داده‌ام. اگر تو بتوانی تضمین کنی من هرگز پیر نخواهم شد، هرگز بیماری جسم مرا ملول و علیل نخواهد ساخت و بالاخره مرگ به سراغ من نخواهد آمد. البته این تضمین نه ‌تنها برای من بلکه برای تمام موجودات زنده روی زمین باشد ».
۷
شاه که در مقابل تمنای پسر عاجز آمد، برای اینکه شهزاده فرار نکند فی‌المجلس قبول کرده گفت: در آینده برای او اجازه خواهد داد. اما برعکس تعداد محافظین را برای جلوگیری از فرار شهزاده دو چندان ساخته امر کرد متوجه باشند تا او دیگر بدون اجازه بیرون از محوطه پارک شاهی قدم نگذارد.
شهزاده در یک ‌شب ماهتابی خدمتگار وفادار خود را از خواب بیدار کرده به او گفت: رفته اسب او را زین کرده بیآورد. خودش رفت تا آخرین نگاه و داعیه را به Rohula روهلا خانم خود Yashodasa یاسهودسا بیندازد. چون برگشت دید خدمتگار اسب را زین کرده آورده است. شهزاده به سواری اسب رخ سوی دروازه کرد. دروازه به ‌صورت عجیبی باز شد. پاسبانان به خواب عمیقی فرو رفته بودند.
با عبور از دروازه شهزاده رهسپار جنگل شد و در کنار دریا قبل از عبور، خدمتگار فداکار Chandaka را از نیت و قصد خود آگاه ساخت. چانداکا از تصمیم او به هراس افتاد. اصرار کرد که او از چنین تصمیمی منصرف شود.
مگر فایده نکرد چانداکا با چشمان گریان همی تکرار می‌کرد: «شهزاده! آخر چرا خانواده و دوستانت را رها کرده، به زنده گی مرفه و خوشی‌هایت پشت پا می‌زنی و این‌گونه عاری و بری از همه می‌روی! باز چرا با قبول کردن خطرات راه ناهموار، تحمل باد و باران و آفتاب سوزان و حمله حیوانات وحشی در جستجوی چیزی می‌روی که من یافتن آن را ناممکن می‌پندارم. این درحالی ست که تو دیگر نه سلاح و نه پاپوش داشته می‌باشی. که خواهد فهمید که تو از خانواده نجیب هستی؟ آه شهزاده دوست ‌داشتنی، من از تو تمنا می‌کنم یک‌بار دیگر بر این دشواری ها خوب فکر کنید!
شهزاده نگاهی به شهر که بیست و نه سال عمر و جوانی خود را در آن گذاشته بود انداخته و رو به جنگل که از جنوب شهر چندان دور هم نبود انداخته، خطاب به خدمتگار وفادار در حالی‌ که هیجان‌زده بود کرده و گفت: «تشویشی برای من به خود راه مده، چانداکا وفادار، لازم است من راه رستگاری انسان را از تمام درد و رنج پیدا کنم _این تصمیم قاطع و بدون خلل من است. شاید در این راه جستجو، پوست من بخشکد و شاید استخوان ‌هایم بپوسد ».
اسب را نوازش داده امر کرد، تا اسب را دوباره به طویله برگرداند.
شهزاده شمشیر را از کمر باز کرده آن را به ‌دور انداخت و لباس شاهی را با لباس یک‌ نفر شکاری مبادله کرده به ‌داخل جنگل رفت.

ریاضت و معرفت:
گوتما مدت هفت سال در جستجوی حقیقت، ذایر و سرگردان بود. در روز های اول اقامت نزد دسته‌ای از استادان تمام تئوری‌ های «انسان کامل» را آموخت. اما فکر و اندیشه دریافت شده چنان سطحی بود که نمی‌توانست به پرسش‌ های او پاسخ درستی ارائه نماید.
پس او رفت و شامل مکتب Vaisholi (Vesoli )یکی از مکتب‌های برهمن گردید و به آموزش تعلیمات Arodakama و دکترین کره عدم، که حاوی تمرینات دشوار و محرومیت دائمی بود و فرد را به بیهوشی برای هماهنگی آرامش اصلی کائنات می‌کشاند، پرداخت.
سیدارتا بزودی این تعلیمات را بی‌فایده یافته آن را رد کرد. پس مرید Larakalaya معروف به Kshartria شد و این استاد به او ریاضت و اجرای کار های مشکل دیگر را توصیه کرد. در این دوره آموزش سیدارتا جستجوگر حقیقت به تعابیر سمبولیک معرفت در متون ویدایی آشنا گردید.
مگر دانستنی ‌های عصر خود را در جملات مناسک مذهبی زندانی و منجمد شده دید. فلهذا آموزش استاد و مربی خود را کنار گذاشته وی‌شلی را ترک نمود.
۸
در سلسله کوه ‌های Pandava پاندوا در نزدیکی Rajagrha راجاگرا مرکز Mgdha مگدها نزد زاهد بزرگ یودرکاراماپوترا پناه برد و از این زاهد بزرگ تمرکز عمیق و سلطه بر جسم را آموخت.
گوتما مدتی مسلک Shakya که عبارت بود از طریقت برهنایان و عابدان خشک بود و فرد را برای رسیدن به قدسیت فردی یعنی به معرفت حقیقت اصلی رهنمایی می‌کرد، اما سلامت و ارزش انسانی در آن مدنظر گرفته نمی‌شد، سپری کرد.
از همین‌خاطر بودا برای تعلیمات Udraka Ramaputa با پنج نفر همراه خود به جنگل Uravila یوراویلا درقرب Guya گیا و جوار سواحل دریایی Vairanjama ویرن‌جاما عزلت گزید.
اقامت گوتما در کنار دریا مدت شش سال با محرومیت و ریاضت دوام کرد. بر اساس اسطوره ‌ها خوراک سیدارتا عبارت بود از یک‌دانه برنج در روز بعضاً بدون حرکت یک هفته تمام ایستاده می‌شد. هدف او از ضعیف ساختن جسم و تکاندن گوشت، شوراندن روح بود.
بالاخره او به بیهوده بودن عمل ریاضت و بی‌ثمر بودن طمع قدرت از این طریق معرفت حاصل کرد. همچنان او دریافت که تمام خوبی‌ ها در وسط «درستی در وسط » بوده، بناء شمار اعمال افراطی مذموم و خطرناک ‌اند.
Sujata سوجتا نام دختر یک مرد دارا بود. بعضاً شیر برنجی را صدقه‌گویان با قابی در بالای درخت مقدس می‌گذاشت تا هرکس میل داشته باشد آن را صرف نماید.
برخلاف عادت همیشه گی همان روز قاب شیر برنج را پیش سیدارتا گذاشت و این غذا را برای او پیش کش کرد. این روز چهل و نهم (هفت هفته پیهم) بود که او غذا نخورده بود. او شیر برنج را خورده و قاب خالی را در دریا پرتاب کرد. این قاب به‌صورت معجزه‌ آسای روی آب شنا کرده و به سطح آب بالا آمد.
بعد از آنکه جریان آب برقرار شد، سیدارتا سی ساله ملبس به لُنگ یک انسان در حال مرگ را که برای او صدقه داده بودند ( این رواج مربوطه جوگی‌ها است) بعد از شکستاندن ریاضت برمی‌خیزد و در دریا آب‌تنی می‌کند.
هنگامی‌که پنج همراه او عدول سیدارتا از زهد سخت‌گیرانه و عدم رعایت ریاضت را دیدند، با نفرت و تحقیر فراوان او را ترک داده و به ‌سوی بنارس رهسپار شدند.
شب چهار ماه بود که سیدارتا بعد از استراحت کنار دریا در یک مزرعه پر از گل راهی Gaya می‌شود. در حین راه او به برهمنی (مطابق بعضی تفاسیر آن برهمن عبارت بود از خدای هند و برهمنی در کالبد پرنده) برمی‌خورد. آن مرد برهمن، سبزه را برای قربانی جمع کرده بود، هشت دسته آن را به سیدارتا داد تا برای استراحت خود فرش زمین بسازد. شب هنگام لشکر Mara سلطان برای تصرف این تخت نزدیک شد. گوتما زمین را لمس کرد. زمین زیر دست راست شهادت داد این تخت خود او است. Mara خدای لذات نفسانی عقب ‌نشینی کرد. و باز لشکر شیاطین تاریکی ‌ها و آتش به میدان آمده و باران از سنگ‌ریز ریگ و خاکستر را به ‌وجود آوردند.
اما سیدارتا «قدس عالی» ثابت و بدون حرکت غرق تأمل و تفکر ماند تا خدایان به کمک او رسیدند.
در طول شب اول، او در هر پس منتظر تناسخ قبلی علت‌ ها، درد و رنج ها را و همه را پی‌ در پی دوباره احساس کرد. یعنی او مراحل مختلف هستی مادی را پیموده و اعمال متعدد « من خودی » را دید. به‌ این‌ترتیب به فهم عالی انسانی و واقعیت‌ های آن دست یافت.
شب دوم، او آخرین مرحله زنده گی خود در روی زمین را از روی آموخته‌ ها و تجربیات متعدد زنده گی، مرور کرد. همه تجربیات تلخ و شیرین، خوشی و درد، زهد عارفانه، اندوه و غم دنیا و دیگر چیز هایی که مذاهب به او تلقین و الهام کرده بودند را از شعور و وجدان خود خارج کرده بدور انداخت و دریافت که زنده
۹
گی دنیایی غیر از صورت ظاهری چیز دیگری ندارد. این زنده گی انعکاس نور مهتاب در داخل ظرفی است. در اصل قرص مهتاب در بالای ظرف آب قرار گرفته و پرتو افشانی می‌کند و به‌ همین ‌ترتیب روشنایی سیاره در حقیقت انعکاس روشنایی آفتاب است که حتی در شب قابل ‌رؤیت می‌باشد.
روح کل Latam –Brahman بر ‌روی آینیه قلب انسان انعکاس می‌یابد. وقتی انسان مجرد، تصاویر به منبع خود برگشته - متعاقباً همین روشنایی به انسان دیگر پرتو می‌افکند. تکرار متداوم آن یک نوع « محکومیت به زنده گی» می‌باشد.
بعد این «تکمیل ادراکات» و یا این «تکمیل اندیشه» شب سوم، یک آرامش بدون خلل و بدون حدود به سیدارتا مستولی گردید.
او دریافت که وجدان نتیجه هراس بوده و پیش‌ داوری ‌ها اطلاعات تصوری در ذهن است که با تولد در اطراف «من اصلی» شکل گرفته و یک ساختمان مصنوعی و ساختگی را بر اساس انگیزه ‌های جوهر خودی به‌وجود می‌آورد.
بعد از طی این مراحل سیدارتا به بیداری رسیده و بودا شد.

دکترین و دسپلین آئین بودائی:
طوری که گفته شده سیدارتا مدتی را در بین راهبان زنده گی کرد. با آن ها یکی به ریاضت و تزکیه نفس پرداخت. با گذشت زمان متوجه شد، طریقه ترک دنیا راهبان، به ‌ذات خود موجب درد و رنج جسمی شده، در نتیجه جسم را ناتوان می‌سازد. هرگاه جسم ناتوان و دچار درد و رنج گردد، کار تفکر و تأمل به‌جایی رسیده نمی‌تواند. فلهذا Gautama تصمیم گرفت تا ریاضت بی‌ثمر را ترک گفته، جسم را دوباره تقویه کند؛ تا مغز بتواند با دریافت مواد ضروری فعالیت کند. زیرا فعالیت مغز بدون دریافت مواد ضروری ناممکن است. بناء برنج پخته را که هرروز دختر جوان قریه برایش می‌آورد می‌خورد.
دیدن این تغییر حالت گواتما، پنج راهب که او را در ریاضت همراهی می‌کردند، تکان سخت داد. آنها با خود گفتند سیدارتا دیگر از ریاضت صرف‌ نظر کرده، او دیگر در تلاش «طریقه نجات روح» نیست. اما او که از همه ما در ریاضت و فاقه‌ کشی غیرت مندتر بود چرا دفعتاً ترک ریاضت کرده است؟
وقتی این پرسش را از خود او کردند گواتما به آن ها چنین پاسخ داد:
«پیش ‌از این هنگامی ‌که در قصر پدر زنده گی می‌کردم، روزی زیر آفتاب گیر آمدم و توانستم خورد و نوش و دیگر خواهشات بد و مضر را از خود دور کرده غرق تأمل و تفکر گردم. آن‌ وقت تأمل و تفکر من مملو از استدلال و تعقل بود، زیرا جسم من سالم بود.
مگر حالا خود می‌بینید بعد از این هم شکنجه جسمانی من چه به دست آوردم؟ آیا من این طریقه را که پیش گرفته‌ام از نگاه طریقت پیشرفت کرده‌ام؟ نه، من هنوز با ریاضت به نتیجه روشن و سالمی رسیده نتوانسته ‌ام. زیرا ایده روشن و سالم تنها از جسم خوب و سالم نشأت کرده می‌تواند. فلهذا به ‌همین‌ دلیل ترک ریاضت کرده تصمیم گرفتم برای دریافت قوای از دست‌رفته هرروز غذا بگیرم. من به توانمندی روح برای تأمل (Meditation) و به استعمال توانمندی تفکر روی موضوع درد و رنج ضرورت دارم.
این استدلال به‌هیچ‌وجه پنج همراه او را قانع نگردانید و آنها تصمیم گرفتند از او جدا شوند و او را «احمق دیوانه» پنداشته گفتند که هیچ‌ گاهی به حقیقت دست یافته نمی‌تواند. پس او در هیچ صورتی قادر نمی‌باشد ما را آموزش بدهد. Mara شیاطین از شهزاده قوی‌ تر بوده، بهتر است او را ترک بگوییم تا مثال او به ‌ما اثر نکرده، روزی ما هم ترک ریاضت ننماییم.
۱۰
گوتما پژوهش خود را به ‌طرز خود ادامه داده و بعد از گذشت چند روز قوه از جا برخاستن و رفتن به دریا را یافته، بعد از آب ‌تنی لباس خود را پاک کرده و سر و ریش خود را تراشید.
بر اساس اسناد موثق مذهب بودائی، تأمل و تفکر چهار مرحله داشته و برای رسیدن به آن سه جلسه ضرورت است. یک‌بار که فکر شوق و علاقه، خواهشات نفسانی و دیگر چیز های فشار آورده انداخته شود. اندیشیدن پاک، خرسندی، سعادت و اندیشه توحیدی ظاهر می‌گردد.
با دور انداختن چیز هایی که به استدلال و تفکر ضرورت داشت، او به صفات درونی دست می‌یابد که این به ‌ذات خود پاکی و سرور است.
بالاخره با دور کردن سرور و غم، خوشی و رنج او به پاکی کامل روح رسید. اما ابلیس Mara خواست تا در روح او طوفان بزرگ شک و تردید برانگیزد و او را به پیروزی و افتخارات و قدرت وسوسه نماید. نزد او زیباترین دوشیزه گان را به‌منظور پریشان ساختن افکار فرستاد.
مگر او از مردم معمولی نبود. روح او در آتش پرهیز و تقوا پخته، اراده او سخت چون سنگ خارا بود. فلهذا با پایداری و استواری به ‌تمام ترفند های ابلیس دست رد زد و مارا Mara را از خود راند و با تماس دست راست به زمین نزدیک زانوی خود _ زمین را منحیث شاهد با اعتبار که زنده گی گذشتگان را در خود نهفته دارد به شهادت گرفت. به ‌این‌ترتیب سیدارتا گوتما به بینش جهانی دست می‌یابد.
بر اساس این بینش بودا؛ «تمام جهان شبیه چرخ بزرگ است که به ‌دور خود می‌چرخد. ما در این چرخ بدون آغاز و پایان تولد می‌شویم، زنده گی می‌کنیم، رنج می‌بریم و می‌میریم. و دوباره تولد می‌شویم و این دوباره آغاز شدن ‌ها بدون وقفه دوام می‌کند. در یک دور بدون هدف و دائمی ....
لازم است این چرخ که روند جهانی کرما Karma است و این گردباد که تمام هستی را تابع دائمی این چرخ ساخته شکستانده شود. او در سه جلسه پیهم شناخت در باره زنده گی (حقیقت هستی) تولد و مرگ که تابع قوانین کرما Karma است، دریافت کرد.
و در آخر «او بر این ‌اساس نه‌ تنها واقعیت بلکه منبع و ترتیب قطع آن را شناسایی کرده و همچنان اساس و سرچشمه ناپاکی‌ها و طرقی که به ناپاکی منجر می‌شود را معرفی کرد.
گوتما Gautama بعد از رسیدن به مرحله تفکر و تعمق احساس کرد که دیگر بیدار شده است و با رسیدن به این مرحله از شناسایی بدون هر نوع قید و بست آزاد شده و به مقام روحی Badhi بیداری کامل رسیده است. در این مقام انسان به معرفت عالی دست می‌یابد و روشنایی و یقین جای شک و تاریک‌ اندیشی را می‌گیرد.
او می‌گوید: «حالا من چشمه ‌های درد این دنیا و طرق رفع طرد این درد و رنج را یافته و به‌ منظور آزادی مطلق انسان بر این درد و رنج پایان می‌دهم».
چهار تفکر اساسی و سه جلسه که همه در جریان یک ‌شب برای گواتما پیش ‌آمد. او در شفق داغ احساس کرد به حقیقت رسیده و Bauddha بودا شده است؛ یعنی او دیگر کاملاً بیدار و روشن شده است.
بر اساس باور بودائی ‌ها در سپیده‌ دم (روز شدن) او برای جهان با اعلان اخلاق جدید برای مشکلات اندوه ‌بار راه ‌حلی را ابلاغ کرد تا دیگر این مشکلات روح انسان را شکنجه نکند.
بودا هنوز مبهوت روشنایی و مقامی بود که او را تا سطح خدایان بالا برده بود. هفت هفته را در جایی که در آنجا به بیداری دست یافته بود، سپری کرد. بیشتر اوقات روی حقیقتی که کشف کرده بود به تفکر و تعمق می‌پرداخت. بعضاً بودا با همراهان برای تبلیغ به قرأ و قصبات به گشت ‌و گذار می‌رفتند.
۱۱
وقتی شب دوباره جمع می‌شدند، بودا درباره حقایقی که تازه به او الهام شده بود، برایشان موعظه می‌کرد.
در جوار شهر مقدس کشی Kashi محلی برای پارسایان و گدایان بی‌شمار می‌رفت. زیرا نذر دهنده‌ ها صدقات شان را سخاوت مندانه توزیع می‌کردند. برای پنج همراه سابق دوران ریاضت یک فرصت طلایی بود تا فصل بارانی را به خوشی بگذرانند.
آنها بعد از مدتی بودا را دیدند. سر وضع بودا نظر به لباس‌های ژولیده و چرکین آن ها بهتر و مرتب ‌تر بود. این وضع بودا تحیر و تعجب آنها را برانگیخت. یکی از آنها گفت:
«او! آمدن شاه معروف که قصد داشت دوایی برای تداوی رنج و درد بشریت پیدا کند را تماشا کنید، که سوی ما می‌آید. از روزی که ریاضت و پارسایی را ترک گفته سر وضع او مرتب شده و در کمال صحت معلوم می‌شود». دیگری گفت: «بیایید از او پذیرایی کرده و برای او روی خوش نشان بدهیم. شاید او چیز هایی برای گفتن داشته باشد!»
بودا برعکس در اعماق چشمان آنها شعله ‌های آزادی را دیده، دعوت آن را پذیرفت. بودا به آنها صحبت طولانی کرد و آنها محسور سخنان بودا شدند. بودا آهسته و شمرده صحبت می‌کرد تا کلمات خوب در فکر آنها جا بگیرد.
«ای پارسایان! برای کسی که زنده گی خانواده گی را ترک گوید دو انجام وجود دارد و نباید او به انجام اول و یا دوم همی گرفتار آید. این دو انجام نمی‌تواند کسی را به رستگاری برساند.
زیرا انجام اول عبارت از خوش ‌گذرانی و عشق نفسانی و دومی رنج و عذاب خودی است. در هر دو انجام افراط جسم و روح پژمرده می‌شود. ببینید بین دو انتها راه میانه‌ای وجود دارد. اگر پیگیری شود به آرامش منتهی می‌‌گردد. به ‌عباره دیگر معرفت واقعی زنده گی مذهبی تنها با ترک خواهشات میسر است.
ای پارسایان! حقایق مسلم عبارت‌اند از؛ حقیقت مسلم درد و رنج، حقیقت مسلم درد و رنج جدایی و حقیقت مسلم راه که به درد و رنج می‌انجامد.
چهار حقیقت مسلم درد چیست؟ تولد درد است، پیری درد است، مریضی درد است و مرگ درد است. یکجا شدن با کسی که از او نفرت داری رنج است، جدایی از دوستان رنج است، چیزی را که می‌خواهی به ‌دست آورده نتوانی درد و رنج است. در نتیجه عناصر و پدیده‌هایی که انسان از آن ترکیب یافته، مانند: عناصر مادی و غیرمادی، گوشت، پوست، استخوان، احساس، ادراک، فعالیت دماغ و وجدان همه منابع رنج و دردند.
ای پارسایان! من برای شما عزم سالم، گفتار سالم، فعالیت سالم، وسایل موجود سالم، سعی سالم، توجه سالم، تمرکز فکری سالم، و بالاخره عقیده سالم را توضیح می‌نمایم.
البته فهم درست چهار حقیقت مسلم می‌تواند شک، سهو و خطا را برطرف نماید. اما عزم سالم عبارت است از دور انداختن فکر های منفی و حذف خواهشات است تا زمینه پذیرش چهار حقیقت میسر گردد.
گفتار سالم آن است که از دروغ دوری شود، از بدگویی دیگری دوری جسته با زبان به دیگران آزار و اذیتی نرسانید.
فعالیت سالم عبارت از عمل کردن با هوشیاری در جهت اصلاح عامه با میل خود شان، داشتن یک زنده گی ساده، دوری از تمام اعمال انسانی شنیع است. وسایل موجود سالم عبارت از زنده گی کردن بدون تجاوز و مزاحمت به دیگران می‌باشد.

۱۲
سعی سالم تقویه‌ کننده برای به ‌دست آوردن هدف اساسی است. علاقه‌ مندی ‌های شخصی تنها آرزو ها و خواسته ‌های فرد است.
فلهذا پیروی کردن از یک دسپلین جسمی و روحی بدون ضعف، البته توجه و مواظبت سالم را نشان می‌دهد. آنچه به تعقل و تأیید همه ادراکات عملی ‌گردد موافق به ‌راه هشت گانه شایسته می‌باشد و بالاخره تمرکز سالم فکری اجازه نمی‌دهد تا فکر به راه خطا و اشتباه رفته گمراه شود.
برای درک چهار حقیقت رها کردن تمام مقولات چون خوشبختی و بدبختی، خوشی و افسردگی، خوش ‌گذرانی و درد و رنج لازمی است.
یکی از پارسایان پرسید: ای بودا! آیا کدام چیزی بنام من «خودی» وجود دارد؟
بودا در پاسخ گفت: آنچه را شما بنام من خودی تصور می‌کنید. این من خودی قطره‌ای بیش از بحر بیکران هستی نیست. آنچه امروز شما هستید، به آنچه دیروز بودید شباهت ندارد و متفاوت است از آنچه فردا خواهید بود می‌باشد. یعنی هیچ‌چیز ثابت و دائمی بوده نمی‌تواند. نظر تان را درباره بودن تان آنچه تصور کرده‌ اید تغییر بدهید، شما رستگار خواهید شد.
«ای راهبان! ماده، آغاز و پایانی ندارد. اما هیچ‌ چیز تا ابد ثابت مانده نمی‌تواند. همه بدون انقطاع تغییر کرده و چیز ابدی وجود ندارد. این قانون جبری و غیردائمی بودن اشیاء و پدیده‌ها می‌باشد. این قانون بالای تمام هستی و تمام پدیده ‌ها حاکم است» و یا در جای دیگر آمده:
«ای راهبان! بدانید که ماده فاقد من خودی و به عباره دیگر فاقد شخصیت ابدی است. اگر ماده دارای من خودی بود، جسم رشد نکرده و درد احساس نمی‌شد».
بودا یک آدم ساده بی‌آلایش بود. در خطبه‌ ها اکثراً کوشش بدان داشت تا شنونده گان خود را جلب کرده و موضوعات را به آنها بفهماند.
برای توضیح تئوری‌های خود به داستان‌های عجیب، جذاب و عالی به شکل گفتاری با محتوای اخلاقی و با در نظر داشتن حساسیت ‌هایی درباره حقیقت تناسخ (طوری که برداشت شده بود) و توضیحات مجازات و مکافات اعمال و اندیشه ارائه می‌کرد. او می‌گفت ای مردم به خاطر داشته باشید؛
-کم‌خوابی هزار بار نسبت به کار های پرمنفعت قابل‌ ستایش است.
-یک موجود بی‌ثمر نمی‌تواند به دیگر مخلوقات نیکی کند. برعکس، هرگاه کسی درمانده است، محتاج و عذاب کشیده‌ای را کمک کند؛ یقیناً او ترحم خود را فراموش نکرده، می‌تواند رستگار شود.
-صدقه که هر صبح تو جمع ‌آوری می‌کنی، مفاد بیشتر آن به آن‌کسی می‌رسد که صدقه داده است. زیرا او توصیف و تمجید را به‌دست آورده و به راه رستگاری پیش می‌رود.
مگر ای راهبان! شما هرگز طلا را قبول نکنید. زیرا طلا قلب و روح را فاسد می‌سازد.
بدین ترتیب بودا اولین دکترین و دسپلین آئین خود را ارائه کرده که آهسته‌آهسته راهبان به ‌دور او حلقه زده در موسم بارانی نزد او آمده و در دیگر فصول سال غرض تبلیغ به قراء و قصبات رفته و با صدقه دیگران زنده گی می‌کردند.
می‌گویند؛ وقتی سیدارتا قصر و خانواده خود را ترک گفت و بعد از چندی زن و اولاد او را بعد از جستجوی زیاد پیدا کرده و از او دعوت کردند تا دوباره به قصر برگردد، بودا در پاسخ آنها گفت: بروید سیدارتا را پیدا کنید. من دیگر سیدارتا نیستم بلکه بودا می‌باشم».

۱۳
چرخ زندگی:
بودا چرخ زنده گی را با سه علت درد، هشت حالت انتقال، دوازده مرحله هستی انسان روی زمین رسم کرد. او در این چرخ زنده گی Dharma که دربرگیرنده هستی و آنچه ناشی از هستی است را شامل می‌باشد. خود Dharma اصطلاحی هست که معانی متعدد دارد.
قانون، فورم یا دکترین یعنی چهار حقیقت ناب که توسط بودا به آن اشاره شد. هم چنان واقعیت اشیاء و پدیده‌ های می‌باشد. این اشاره به واقعیت‌های عناصر فیزیکی و شعوری دارد که از اتحاد آنها انسان به وجود آمده و اعمال او ناشی از جریان زنده گی‌ های قبلی است.
Sangha اولین جماعت مذهبی است که با نظم راهبان بودائی به ‌وجود آمد. اهمیت این دسته شصت نفری در آن است که بودا به آنها وظیفه تبلیغ دکترین بودائی و پذیرش پیروان جدید را محول کرد. این دسته راه Uruvilva را پیروی می‌کردند.
بودا آئین خود را به هفت اصل: عقیده پاک، اراده پاک، سخن پاک، رفتار پاک، روزی پاک، کوشش پاک و توجه پاک قرار داد و گفت:
هرکه بدین هفت طریق عمل کند از قیود منزه گردد و فکر خود را در نقطه مخصوص که رهایی کامل از زنجیر خواهش‌ هاست تمرکز دهد، انگار چهار مقام دیگر را طی می‌کند:
1- بحث برای دانستن راستی
2- تفکر در دانستن حقایق
3- تفکر عمیق و سکون
4- سکون و توازن کامل که «نیروانا» نامیده شد «فنا».
بینش بودا بیشتر جنبه اخلاقی داشته و توجه او به اصلاح سلوک و رفتار انسان معطوف می‌گردید. چون در مقابل سخت گیری ‌های برهمنی بپا خواسته بود، به هر نوع ادب و مراسم مذهبی، پرسش ‌های ماورالطبیعه و الهیات بی‌اعتناد بود. از قواعد اخلاقی بودائی، ما در این جا پنج قاعده اخلاقی او را که احکامی است ساده و مختصر، مگر رعایت آنها از احکام ده‌گانه حضرت موسی شاید مشکل‌تر باشد، آورده‌ایم:
۱- مگذارید کسی موجود زنده را به قتل برساند.
۲- مگذارید کسی دروغ بگوید.
۳- مگذارید کسی چیزی را که به او داده نشده است به ‌زور بستاند.
۴- مگذارید کسی را که نوشابه مستی آور بنوشد.
۵- مگذارید کسی فاسق و تر دامن باشد.

تمام
۱۹۹۸-۳-۱۸
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۶۱     سال  شانـــــــــــــــــــزدهم        جوزا ۱۳۹۹      هجری  خورشیدی                           اول جون  ۲۰۲۰