کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

اسد بودا

    

 
تابوی معرفت

 

 

تابوسازی مکتبِ معرفت و بیرون‌قراردادن از حوزه‌ی نقد خطاست و ممکن است به اغفالِ جمعی و سوء استفاده‌های مالی و عاطفی و سیاسی بیانجامد. مکتب معرفتْ یک نهاد آموزشی خصوصی‌ـ تجاری است. همانند تمامی‌ نهاد‌ها و موسسات و دانشگاه‌های خصوصی که در برابر ارائه‌ی خدماتِ آموزشی از شاگردان پول می‌گیرد. به‌ بیان روشن‌تر مکتبِ معرفتْ دکانی است که کالاهای آموزشی می‌فروشد. مسئله‌ی سهام‌داران و صاحب‌امتیازان این مکتب نیز همانند دیگر نهادهای عرضه‌ی کالا، به‌دست‌آوردنِ پول و رسیدن به مکنت و ثروت است. در عصری که آموزش یکی از کالاهای مهم و موردِ نیاز انسان‌هاست، عرضه‌ی این کالا در بدل پول کار مثبت است و می‌تواند در راستای توسعه‌یِ آموزشی در جامعه افغانستان سودمند واقع شود.
معرفت به عنوانِ نهاد فروشِ کالای آموزشی نه تنها مسئله نیست، بلکه ضروری است. راه‌اندازی تجارتِ شخصی و واردشدن در جریان مبادله‌ی کالا فرقی نمی‌کند بقالی باشد یا نهاد آموزشی، حقی است که قانون آن را به رسمیت شناخته است. مسئله اما زمانی خلق می‌شود که عرضه‌کننده‌ي کالای آموزشی یک نهاد خصوصی در بدل پول، منافع شخصی و اقتصادی شان را به عنوان منافع جمعی و تاریخی به خورد مردم داده و وانمود کنند که هدف پولی‌ـ تجاری‌ای در کار نیست و فداکارانه برای مردم کار می‌کنند. مشکلِ بنیادی مکتبِ معرفت دقیقا از ترسیم این تصویر دروغ و غیر اخلاقی از معرفت آغاز می‌شود. معلم عزیز تصویری از این نهاد تجاری ارائه می‌دهد که انگار هدفی مقدس‌تر از بقالِ سرکوچه دارد و بدون دریافت پول، به صورت رایگان خدماتِ آموزشی ارائه می‌کند. برای گول‌زدن و گیج‌ساختن مردم خوش‌باور، این نهاد شخصی و تجاری‌ را با کل تاریخ هزاره دیکور کرده است. هرگاه در بارة معرفت حرف می‌زند، کل تاریخ مردم هزاره را ذیلِ نام یک دکانِ شخصی ضمیمه می‌کنند و با پینه‌زدن آن به قتل عام و کله‌منارها و هر آن‌چه را اتفاق افتاده است، به تجارت‌اش رنگ و بوی قومی و تاریخی می‌بخشد.
آیا درست است، نهادهای شخصی و آموزشی، از تاریخ خونین یک مردم برای خود تبلیغاتِ تجاری بسازد؟ رویکرد رویش را مقایسه کنید با دیگر مدیران نهادهای آموزشی خصوصی. صدها مکتب و دانشگاه و موسساتِ خصوصی آموزشِ عالی وجود دارند. آیا دیده اید که آن‌ها برای فروشی کالای آموزشی و جلبِ مشتری پای قتل عام و کله‌منارها و جنگ‌های خونینِ تاریخ افغانستان را به‌میان آورند؟ آیا دیده‌اید که دیگر نهادهای آموزشی هزاره، کاتب و گوهرشاد و ابن‌سینا و کورس استار و دیگر مکاتب خصوصی، فروش و عرضه‌ی خدمات آموزشی‌اش را با قتل عام‌های تاریخی تبلیغ کنند؟ آیا درست است ما از قتلِ عام و افشار و کشتار طالب و جنگ‌های غربِ کابل را تبلیغاتِ نهادهای خصوصی و شخصی بسازیم؟ رویش اما نه تنها با این موضوع غیر مسئولانه بر خورد می‌کند، بلکه کاملا برایش عادی است و به خود حق می‌دهد که منافع تجاری‌اش را در قالب چخرا و ماتم و تاریخ خون‌بار پنهان کند و با راه‌اندازی روضه و واهزاره و افشارا، تجارت‌ خصوصی‌اش را وجهه‌ی جمعی دهد و رونق ببخشد. مدام تلاش می‌کند به تصوری دامن زند که معرفت نهاد خصوصی نیست، در برابر دریافت پول خدمات ارائه نمی‌کند، با در آمد این مکتب به خانه و قلعه و پول و منال نرسیده است و خدماتِ مجانی آموزشی مجانی ارائه می‌دهد. آیا مرده‌ای در تاریخِ هزاره باقی مانده است که رویش از او به عنوانِ تبلیغ فروش کالایش استفاده نکرده باشد؟ از ارزگان تا بامیان و افشار، از زابل تا جنبش روشنایی، از تبسم تا صادق‌سیاه، از مزاری تا شفیع، همه‌ و همه مواد تبلیغاتی هستند که رویش به عنوان مواد تبلیغاتی فروش کالا و رونق دکان‌اش استفاده می‌کند. آیا استفاده‌ی تبلیغاتی برای جذب مشتری به این روش برخورد تجاری با تاریخ و به مزایده‌گذاشتن خون و استخوان قربانیان نیست؟


در مواردی، البته مرده‌ها کافی نیست. به دامن زندگان متوسل می‌شود. در سال‌های اول که معرفت فقط در بین مردم هزاره شناخه شده بود، این مکتب را پایگاه تبلیغ انتخاباتی یکی از حامیان مالی این مکتب ساخت و شعار دادند که «رای شما خون شماست. خونِ تان را هدر ندهید!» مردم خون شان را هدر ندادند و این حامی مالی، خون مردم را با خود به پارلمان برد. این خون برده‌شده به پارلمان اما بی‌آن‌که برای آن دادخواهی شود، در پیاله‌های مهمانی‌های شبانه ریخته و سرکشیده شد. در انتخابات‌ دور دوم کرزی معرفت میدانِ تاخت کریم‌خلیلی شد. رویش به جیب خلیلی طمع دوخت و تلاش کرد که با استفاده از فرصت پیش‌آمده از حاجی‌نبی کمال استفاده را برده و ساختمان جدید مکتب را بسازد. به لطفِ همین کمک‌های حاجی‌نبی بود که محقق که در وقت حمله‌ی شیخ‌آصف مکتب معرفت را از آتش‌زدن نجات داده بود به موجود بی‌عقل تنزل و مقام کریم‌خلیلی به مرجعیتِ سیاسی ارتقا پیدا کرد. کم‌کم مسئله‌ی همکاری با «دومین متفکر جهان» و نوشتنِ «نظام عادل» به‌میان آمد. شاهد تاریخی، که به ادعای خودش رازدار آخرین‌رازهای مزاری بود و البته «یک کلمه از آن رازها را نشنید و به خاطر نسپرد و به مردم نگفت(دای‌فولادی)»، اکنون مسحور شوکت و جلالِ متفکر دوم شده بود و نه تنها گفته‌هایی او را از یاد نمی‌برد، بلکه مثل کاتبان وحی نکته‌به‌نکته و موبه‌مو می‌نگاشت تا عدالت برقرار گردد. این هم البته کافی نبود. به عضویت «اتاق فکر» درآمد و دوشادوش «اساتید/عصاتید» در رکابِ اَبرقانون‌پوه آن زمان، برای آینده‌ی مردم هزاره نسخه‌فکری می‌پیچید. هنوز نتیجه‌ی انتخاباتْ معلوم نشده بود که به دلیلِ برآورده‌نشدنِ انتظاراتِ سیاسی‌ـ‌تجاری آقای رویش، متفکر دوم ناگهان کوچی و فاشیست شد و قانون‌پوهی که رویش مترجم ایده‌ها و افکار و مشاور بلافصلش بود، سست‌عنصر از آب درآمد و بلافاصله مکتبِ معرفت که دکانِ فروش کالای آموزشی ست، برای آن‌که از رونق نماند با تاریخ قتل عام و مزاری و شفیع و تبسم دیکور و آذین گردید و به این امید که به پارلمان راه پیدا کند نوحه و عزا و چخرا راه افتاد. این حیله اما نیز کارگر نیفتاد. کسی در انتخابات به او رای نداد و خود را از چشم مردم افتاده دید. حتا دانش‌آموازنِ معرفت و خانواده‌هایی که به‌زعم خود برای آن‌ها خون دل خورده است، به او اعتماد نکردند و رای ندادند.


بدیهی است که کشیدنِ جنگ‌های سیاسی و مسایل انتخاباتْ به داخل مکتبِ معرفت و سوء استفاده از این موقعیت برای ورود به ساختارِسیاسی از نظر آموزش یک کار کاملا غلط است و فضای حرفه‌ای را آشفته می‌کند. بدتر از کشاندنِ درگیری‌های سیاسی آن است که با ترویج و تحمیل عقاید شخصی خود فضای مکتب را ایدئولوژیک می‌کند. چندین‌سال چرند و پرندهایی را به عنوان «اومانیسم» به عنوان نصابِ درسی بر دانش‌آموزان تحمیل کرد. متن آشفته و شلغم‌شوربایی که نه تنها ربطی به اومانیسم ندارد، بلکه کاملا نامفهوم و بی‌معناست و سخن‌هایی بی‌مرجع و هوایی علی‌شریعتی را به خورد دانش‌آموزان می‌دهد. در مرور زمان مضمونی به نام «خداشناسی» هم اضافه شد که خود رویش آن را مونتاژ و سر هم کرده بود. بی‌هیچ تردیدی، انسان‌ها حق آزادی بیان دارند ولی ترویجِ عقایدشخصی به عنوان نصابِ درسی مکتب، در هیچ‌کجای عالم پذیرفته‌شده نیست. تصور کنید اگر تمامی مکاتب افغانستان، برداشت‌های شخصی سهام‌دار یا معلم مکتب را نصاب درسی قرار دهد، چه وضعیتِ بابلی خلق می‌شود و دامنه‌ای آشفته‌گی‌های فکری و زبانی به کجا خواهد رسید؟ مدیرهای مکتبی پیدا شوند که جزوه‌های صدیق افغان و سیاف و قانون طالبان را به عنوان نصابِ درسی به خورد دانش‌آموزان دهند. دلیل اینکه دانشگاه‌ شرعیاتِ خطرناک است و از آن داعش بیرون می‌شود آن است که اساتید دانشگاه شرعیات، الاهیات را نه به عنوان صورتی از باور، بلکه به عنوان اعتقاد خدشه‌ناپذیر و ضروری به خورد دانشجویان می‌دهند. از نظر آن‌ها عقاید صورتی از باور نیست که دانشجویان در مورد آن اطلاع پیدا کنند، حق مطلق است. با این تفاوت که استاد دانشگاه‌ها حق دارد اثر خود را اگر با عنوان درس بی‌ارتباط نداشه باشد، موضوع درسی قرار دارد ولی مکاتب از آن‌جا که محل تحصیل اطفال است، کسی حق ندارد به ترویج عقاید شخصی بپردازد. اگر معلم یا مدیر مکتبی در کشورهای توسعه‌یافته تلاش کند عقاید و برداشت‌های شخصی خود را به عنوان نصابِ درسی به خورد دانش‌آموزان دهد، از کارش اخراج می‌گردد و حتا ممکن است از حق تدریس محروم ‌گردد.
علم، در جهان امروز ماهیت تجاری دارد و معطوف به کار و بازار است. بنابراین، ابلهانه است اگر کسی تجاری‌شدنِ علم و آگاهی را کم اهمیت یا مذموم جلوه‌ دهد. پنهان‌کردنِ یک نهاد تجاری در نقابِ تاریخ اجتماعی و مزین‌کردن دیوارهای تجارتِ شخصی با تاریخ فاجعه، اما کاری است که فقط از دست آقای رویش خیلی خوب بر می‌آید و ندیده‌ایم که به‌جز او دیگر رئسا و مدیرانِ مکاتب و آموزش‌‌گاه‌های خصوصی هزاره و غیر هزاره برای رونق تجارت شان به چنین کاری متوسل شوند. کمترین حقی که قربانیان به گردن ما دارد این است که به با نام و خون آن‌ها تجارت نکنیم و مقام قربانی در حد اعلانِ تجاری تنزل ندهیم. رویکرد مدیریتی غیر اخلاقی آقای رویش باعث شده است که معرفت به یک نهاد تجاری فرصت‌طلب و فاسد بدل گرد. مکتب معرفتِ «شرکت‌برشنای دشتِ برچی» است که هم دستش در جیب جامعه جهانی است. هم پول برق را چند برابر سر مردم حساب می‌کند و هم چندین گونه منابع درآمد ناشناخته و پنهان دارد. مکتب معرفت هم از دانش‌آموزان در سطح دشت برچی گران‌ترین فیس را می‌گرید و مردم فقیر شانس رفتن به آن را ندارد. هم کمک‌های قومی و سیاسی دریافت می‌کند و هم در آمد بسیار هنگفتی از طریق دونرهای خارجی دارد.


معرفت در کندن پول آن‌قدر بی‌رحمانه رفتار می‌کند که حتا برای دادن «معرفی‌نامه» که وظیفه‌ی مدرسه و حق مسلم دانش‌آموز در هرکجای جهان است که آن را به صورت مجانی دریافت کند، بالای هزار افغانی پول می‌گیرد. زد و بند سیاسی و امیتاز‌گیری‌های پشت پرده نیز همچنان جریان دارد. خود رویش به زبان اقرار می‌کند که افشاگر دانش و رازدار کریم خلیلی است. هنوز «جعبه‌ سیاهِ را اشرف‌غنی» است و البته این جعبه‌سیاه‌بودگی نیز یک مبادله تجاری است و او هم‌ رازهایی از رویش می‌داند که اگر افشا شود تباه می‌شود. در عین سردادن نعره‌های حیدری، با مهارت بی‌نظیر در مظلوم‌نمایی و جذبِ ترحم و «چُخرای تبلیغاتی»، فضایی را خلق کرده است که همه تصور می‌کنند معرفت‌ تجارت‌خانه شخصی نیست و برای تاریخ مردم هزاره کار می‌کند و در این راه دست کریم‌خلیلی را از پشت بسته است.


تصور نمی‌کنم تاجری به این بی‌چشم و رویی در تاریخ مردم هزاره سراغ داشته باشیم که در عینِ حالی که در برابر خدماتِ آموشی پول دریافت کند، همزمان از صدها منابع دیگر زمین مجانی و امکانات آموزشی و پول نقدی دریافت کند و هر از چندگاهی خبر سقوط معرفت‌ به دلیل شرایط بد مالی را به این‌سو و آن‌سوی عالم بفرستد. آیا درست مدیر یک نهاد تجاری، با استفاده از هر فرصتی به این‌سو و آن‌سوی عالم دستِ گدایی دراز کند که اگر برای ما کمک نفرستی خانوادة کارمندان معرفت از گرسنه‌گی می‌میرند و من دیگر «عزیز رویش» نخواهم بود؟ آیا دیده‌اید که مثلا رئیس ابن سینا و استار و کاتب و کاردان و دیگر مکان‌های آموزشی به خاطر کرونا یا هر بهانه‌ای دیگری کاسه گدایی پهن کنند و با به میان کشیدن وضعیتِ خون‌بار مردم هزاره و انتحار و ترور، از منابع مختلف در خواست کمک نقدی نمایند؟ این در حالی است که وضعیتِ اقتصادی مکتب معرفت در قیاس با دیگر مکان‌های آموزشی بهتر است. معرفت حدود ۴۵۰۰ نفر شاگرد دارد و از هرشاگردی در سال حدود ۳۰۰ دالر فیس می‌گیرد که مجموع آن‌ها حدود ۱۳۵۰۰۰۰ می‌شود. تمام کارکنان به شمول معملینْ حدود ۲۱۰ نفراند. اگر میان‌گین معاش آن‌ها را ماهانه ۳۰۰ دالر فرض کنیم، ماهانه ۶۳۰۰۰ دالر و سالانه ۷۵۶۰۰۰ دالر باید پرداخت نماید و حدود ۶۰۰۰۰۰ دالر برای معرفت باقی می‌ماند. فیس دانشجویان اما فقط بخش کوچکی از در آمد معرفت است. دوسوزا سالانه از مجمعِ نمایندگان پول جمع می‌کند و می‌فرستد که یک‌بار یک قلم کمک او حدود یک ملیون پوند بود. موسسه «نید» و «بنیاد بامیان» از حامیان مهم مالی معرفت در آمریکا هستند. از تاجران و افراد سرشناس پول و امکانات دریافت می‌کند. کرونا نیامده، فقط از یک مرجعِ حمایتی، به نام بالاتر از دوصدخانوار حمایتِ مالی دریافت کرده است! اینکه از دیگر مراجع حمایتی چه‌قدر پول به خاطر کرونا دریافت کرده است ما نمی‌دانیم. سال‌هاست که کمک‌های نقدی هنگفت به حساب معرفت واریز می‌شود.


هرکسی به نحوی با سرنوشتِ مردم هزاره تجارت می‌کند. کسانی به نام مذهب، کسانی به نام رهبر و سیاست‌مدار و برخی به عنوان نمایندة پارلمان. رویش اما یک روش مرم فروشی‌اش را در نقاب معرفت پنهان کرده است و با بازی‌کردن نقش «پدرخواندة مظلوم‌نمایی»، از مکتبِ معرفت پیراهنِ عثمان ساخته است و اهداف سیاسی‌ـ‌اقتصادی‌اش را دنبال می‌کند. افراد خوش‌باور و دل‌پاک از معرفت تابوی مقدسی شبیه حسینیه ساخته‌اند. گذشته از کارکردهای مثبت معرفت که همانند دیگر نهاد‌های تجاری پیامدهای مثبت روشن داشته است و این کاکرد مثبت را مدیون معلمان دل‌سوز و حامیان مالی این مکتب هستیم، نه آقای رویش که در هر انتخاباتی یک منجیِ تازه در سبد دارد، تابوی معرفت باید نقد و رمززدایی شود. باید دستِ ریای رویش گردد که با چه بی‌چشم رویی‌ایِ از قتل عام عبدالرحمن و کشتار و صادق‌سیاه و شفیع و مزاری و تبسم و جنگ‌های غرب کابل برای فروش کالای خود تبلیغ تجاری ساخته است. باید برای مردم آشکارا گفته شود که هیچ معلمی حق ندارد عقاید شخصی‌اش را نصاب درسی بسازد یا بااستفاده از مکانات و فضای مدرسه، برداشت‌های کژ و کوژ خود را به خورد دانش‌آموزان دهد. چنین‌چیزی فساد آشکار و خلاف قوانین آموزش در هرکجای جهان است. باید گفته شود که معرفت یک مکتبِ شخصی‌ـ‌تجاری است. حق منت بر کسی ندارد و در قیاس با مکاتب دیگر، گران‌ترین فیس را از دانش‌آموزان می‌گیرد و نهایتا اینکه به معلم‌عزیز فهمانده‌شود که تو یک تاجر هستی. بقالی که در بدل پول کالا و خدماتِ آموزشی عرضه می‌کنی. تجارتْ نیاز امروز و فردای ماست ولی تجارت به سبک رویش که هم فیس مکتب می‌گیرد و هم در تمام قاره‌های جهان کاسه‌گدایی پهن کرده و با برجسته‌سازی تاریخ‌ِ خون‌بار و وضعیتِ اضطراری مردم هزاره و راه‌اندازی چخرایِ جهانی دکانش را رونق می‌بخشد، مدل پیش‌رفته‌تر و مرموزترِ تجارت خلیلی و محقق است که به نام مردم چوکی تصاحب می‌کنند و پول می‌اندوزند. رویش از معرفت یک تصویر مقدس ترسیم می‌کند، تا به دور منافع سیاسی‌ـ‌اقتصادی‌اش هاله بکشد. چنین انسانی نه تنها کدام فضلیت خاصی بر دیگر تاجران و بقالان نداری، بلکه برای درآوردن پول از منابع بی‌شمار بر گور غریبی‌های مردم هزاره دکان زده‌ای و تاجرانی که صادقانه تجارت می‌کنند و فروش کالای شان را با جنگ و قتلِ عام و افشار تبلیغات نمی‌کنند، هزاران بار شرافت‌مندتراند.


پ.ن ۱: رویش از نظر رفتاری، استقلا شخصیتی ندارد و به آسانی در وضعیت‌ها و افراد استحاله می‌شود. زمانی که با دای‌فولادی استحاله و فانی شده بود. در دوران انتخابات در اشرف‌غنی استحاله و فانی شده بود. در عالم خیال با او «نظام عادل» می‌نوشت، قرارداد تنظیم می‌کرد و مسئله‌ی کوچی‌ها را حل می‌کرد. در جریان مسافرتش به بیرون از کشور به کسی برخورده که از امپاورمنت حرف زده است. حالا مسحور امپاورمنت است. خودش را جاوی او گذاشته و زمین و زمان و خدا و الاهیات و تاریخ و آینده و گذشته را در امپاورمنت خلاصه می‌کند. «من یک معلم‌ام» که در همه‌جا تکرار می‌کند، برگرفته از علی شریعتی است که مرتب در سخنرانی‌هایش آن را تکرار می‌کرد. اصلا نام «معلم» را نیز او گرفته است. زمانی که تهران بودم، استاد حفیظ‌الله ابرم، برادر رویش برای خریدن کتاب در نمایشگاه تهران آمده بود. به دلیل علاقه‌ی خاصی که به شریعتی داشت، با هم به دفتر دکتر ساراشریعتی، دختر علی شریعیی رفتیم. حفیظ در باره کابل حرف زد و چندین‌بار با ارجاع به معلم عزیز گفت، که آری «معلم چنین و چنان گفت». در نهایت ساراشریعتی گیج شد و گفت: «معذرت می‌خواهم، من از زبان پدرم همچون حرف‌هایی نشنیده‌ام». من سخنان ابرم را تصحیح کردم که منظور ایشان، «معلم‌عزیز است که به خاطر ارادت به پدرتان، لقب معلم ر بر خود نهاده است!». رویش در برابر دیگر، یا آیینه خود را یاد می‌برد. این عدم استقلال شخصیتی گاهی به صورت نارسیستیک و معکوس در حوادث تاریخی بروز می‌کند. وقتی از جنگ‌های غرب کابل و مزاری حرف می‌زند، همه‌چیز را در خود خلاصه می‌کند. در مورد جنبش تبسم و روشنایی حرف می‌زند همه‌چیز را در خو خلاصه می‌کند. در باره تاریخ مردم هزاره حرف می‌زند، در سراسر این تاریخ، امام‌حسین تنهایی است که به‌جز او کس دیگری وجود ندارد. همین‌طور وقتی در باره معرفت حرف می‌زند، یک کار گروهی و جمعی را در خود خلاصه می‌کند.


پ.ن: ۲: در یادداشت خود وانمود کرده است که چندبار ناخواسته میزبان من در معرفت بوده است. راستش این است که من در عین حالی که همواره مکتب معرفت را از معلم عزیز تفکیک کرده‌ام و هنوز هم امید وارم بورد معرفت معلم را کنترل کنند، هیچ شوقی برای رفتن به معرفت یا دیگر نهاها نداشته‌ام. این دوری‌گزینی از نهادها برایم آگاهانه بوده است. من تلاش کرده‌ام به دور از نهادها راهی را تنها بروم. خطاهایم، خطاهایی خودم باشد و جمعی یا نهادی از رفتارهای من متضرر نشوند. در عینِ حال تلاش کرده‌ام به کسانی که کار نهادی می‌کنند، احترام بگذارم. زمانی که در کابل بودم برخی از رهبران و فعالان سیاسی و مطبوعات و نشریات تلاش کردند رابطه برقرار کنند، من هیچ‌وقت نپذیرفتم. یک‌بار همراه شیرعلی به مکتب معرفت رفتیم، رویش به‌زور مرا سر کلاسِ اخلاق اسلامی برد. هرچه اصرار کردم که کار درستی نیست، مرا پای تخته رها کرد و خودش رفت. من اصلا نمی‌دانستم موضوع درس چیست؟ به همین‌خاطر از دانش‌آموزان پرسیدم که درس‌های قبلی تان چه بود. آن‌ها در باره دین و اخلاق حرف زدند و اینکه اگر دین نباشد، اصول اخلاقی بی‌بنیاد می‌شوند. من بی‌آن‌که بحث را پیچیده کنم، پرسیدم که آیا اخلاقی است پدر تان چاقو بگیرد و شما را بکشد؟ همه همزبان گفتند: نه، چنین چیزی جنایت است. سوالم را ادامه دادم که اگر پسر کشی غیر اخلاقی است، پس چرا ابراهیم تصمیم گرفت اسماعیل را بکشد؟ آیا ابراهیم دین‌دار نبود یا دین اخلاقی نیست؟ من فقط پرسیدم. با طرح این سئوال پایان این کلاس را اعلام کردم. بعدا شنیدم که آن دانش‌آموزان در اخلاقی‌بودن دین شک کرده است.


پ. ن ۳: وقتی کسی را نقد می‌کنیم، اغلب بحث را به کجراهه می‌کشانند و می‌گویند تو فقط حرف می‌زنی و کار عملی خودت کجاست؟ از نظر من نوشتن نوعی عمل است. اگر درست و دقیق نوشته شود، می‌تواند برای جامعه مفید باشد. کار یک نویسنده هم راه نشان‌دادن نیست، خلق پرسش است تا انسان‌ها آگاهانه به راه خود ادامه دهند. اگر خودم به این پرسش که تو چه‌کار کرده‌ای پاسخ دهم این است که «من هیچ‌کاری برای مردم نکرده‌ام». ملامت هم نیستم. زیرا من نه از آدرس مردم به پارلمان یا دولت رفته‌ام. نه دنبال پول و شغل و مال و منال بوده‌ام و نه مردم‌فروشی کرده‌ام. بنابراین، مسئولیت خاصی هم ندارم. به زندگی ساده و پیش پا افتاده قناعت دارم و اگر فرصت کردم برای دل خود می‌نویسم. اینکه این یادداشت‌های پریشان آگاهی‌بخش یا گمراه‌کننده بوده یا نه، نمی‌دانم. نه امتیازی به نام مردم گرفته‌ام و نه ادعایی دارم. مسئولیت کار برای مردم به دوش کسانی است که از آدرس مردم به نان و شغل و قدرت رسیده‌اند. من در حد یک عضو عادی جامعه و یک شهروند در برابر مردم مسئولیت دارم.


پ. ن ۴: این یادداشت کوتاه در باره مکتبِ معرفت گشون بابِ نقد است. بیرون‌کردن معرفت از تابوی مقدس ناپذیر. رمززدایی این امر که معرفت مثل تمام مکاتب شخصی، یک مرکز تجاری است و فرقی با آن‌ها ندارد. هر نهاد تجاری تلاش می‌کند برای جذب مشتری کالای با کیفیت عرضه کند ولی این کالا در برابر پول است. خدمات عرضه نکند، پول و شغل و درآمدش را از دست می‌دهد. تنها تفاوت معرفت با دیگر نهادها این است که رویش از رنج‌ تاریخی مردم هزاره، بهره‌ای تجاری می‌برد و با راه‌اندازی یک چخرای جهانی، منابع مالی موازی ساخته است. رویکرد تجاری رویش از جهات زیاد مثل شرکت برشناست. هم به خاطر فروش پول می‌گیرد و هم کمک‌های بلاعوض دریافت می‌کند. در حساب‌دهی‌اش نیز شفاف نیست. هم به مشتریان دروغ می‌گوید و هم به حامیان و کمک‌کنندگان. شرکت برشنا نیز می‌تواند بر مردم منت بگذار که به خانه‌های تان سیم برق کشیدم و اگر برق نمی‌آوردیم خانه‌ها تان تاریک بود، تلویزیون و انترنت تان کار می‌کرد و بچه‌های تان نمی‌توانست درس بخواند. ولی ظاهرا به جز رویش، حتا بی‌انصاف‌ترین نهادهای تجاری، به این امر واقف‌اند که حق منت‌گذاری بر مردم ندارند. نهایتا امید وارم این نقد دل آقای رویش و اصحابِ معرفت را نرنجاند. تابوهایی هستند که باید بشکند. حیله‌ها و تبلیغات پیچیده‌ای هستند که باید رمزدایی شوند. برایم خودم نیز غم‌انگیز است که کسی در سخن‌گفتن صریح و شفاف، اگر فایده‌ی مالی و سیاسی نداشته باشد، سهم نمی‌گیرند و اغلب به دوش من می‌افتد.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۶۱     سال  شانـــــــــــــــــــزدهم        جوزا ۱۳۹۹      هجری  خورشیدی                           اول جون  ۲۰۲۰