در پایانی های این روزگار پر از فراز و نشیب من پیوسته در نوشته ها و
مقالات ام از معنا و مفهوم رنسانس سود می برم. چرا؟ از برای این که آنچه در
همان زمان اتفاق افتاد رویدادی بوده است که قاره ی اروپا را منقلب و
دستاورد هایش پیش زمینه یی شد برای پیشرفت بشر در همه ی عرصه های زندگی و
چون فراورده هایش از اندیشه های علم باوری سر چشمه گرفته و ماحصل اش شالوده
ی تحولات پسین در گیتی را سبب شده است از این رو برداشت من چنین است که هر
تغییر و تحولی که منجر به دگرگونی های شگرف و بنیادین شود در شرایط فعلی
تاثیر و اثرات اش کمتر از رنسانس نبوده و می شود آن تحول را حیاتی وسترگ به
حساب آورد.
همه میدانیم که یکی از دستاورد های بزرگ و با ارزش رنسانس اروپا در این
چهار قرن گذشته جدایی دین از سیاست بوده است ولی در کشور هایی چون
افغانستان که در آن زمان از یک سو به زندگی ملوک الطوایفی ادامه می دادند
یا به عبارت دیگر زندگی قبایلی را در پیش داشتند و از سوی دیگر بیسوادی ٬
عقب ماندگی و در کل نبود یک فرهنگ متعارفی که در موجودیت آن باید این خطه
هویت خویش را به حیث یک سرزمین مستقل در جغرافیای منطقه تثبیت می کرد و
متکی به خود می بود وجود نداشت و این بی خبری تا آنجا ادامه داشت که حتا
زمامداران وقت از رنسانس اروپا چیزی نم فهمیدند همین انگیزه های سرسام آور
و دغدغه ساز باعث شده بود که آب از آب تکان نخورد و در بی خبری کامل به سر
برند و اما امروز که از آن زمان تا حال چندین قرن سپری شده است اوضاع و
احوال آنهم از اثر باسواد شدن برخی از افراد جامعه ی افغانی به ویژه جوانان
امروزی از اثر روابط و دستیابی شان به تکنالوژی پیشرفته ی جهان کنونی و
آگاهی به زبان های خارجی ٬ کمپیوتر ٬ انترنت و همچنان در تمام رسانه های
گفتاری ٬ نوشتاری و دیداری باعث شده است که یک گردن بلند تر بدون ترس و
هراس به اوضاع و احوال کشور عقبمانده ی خود شان بیفگنند و با احساس مسوولیت
وعواطف انسانی ایکه نسبت به وطن و وطنداران شان دارند دست به کار شوند و به
حیث روشنفکران واقعی سرزمین شان حضور بهم رسانند ولی پرسش این جا است که
آیا زمان آن فرا رسیده است که این محدود جوانان و دیگر پیشتازان وسیله شوند
پلی را میان مردم و خود شان آن هم با کسانیکه بیشتر بیسواد ٬ باورمند به
دین اسلام و پیرو شریعت اسلامی اند ٬ ایجاد و این توده ی عظیم را از آنچه
سال های سال برای پشتیوانه ی ابدیت مشغول هستند کاری انجام داد؟
از دید این قلم مردم ما از اثر بیسوادی و وابستگی های دینی و مذهبی هنوز
آمادگی آن را ندارند تا دینی را که از اجداد در اجداد به ایشان انتقال
یافته است و آمیخته با جهل و ترس نیز می باشد از برای پیشرفت جامعه ٬ به
سکولاریزم یعنی جدایی دین از سیاست که به ایشان هیچ پیوندی هم ندارد موافق
باشند اما ازچشم انداز من به آنچه تا حال گفته آمدیم این است که در شرایط
کنونی نه از مردم و نه از روشنفکران انتظاری آنچنانی داشته باشیم که با به
وقوع پیوستن از آن برپایی به گونه ی رنسانس اتفاق بیفتد و در اثر آن معجزه
٬ مرام و مقصد حاصل شود نه چنین نیست!
جوانان و دیگر اقشار منور جامعه می توانند با روشنگری از افشای خرافات ٬
ناکارآمدی های دینی و مذهبی ٬ ضعف در استدلال و از بی دانشی ملا هایی که
پیوسته به تبلیغ دین می پردازند و... زمینه را به آنچه نیاز است فراهم
گردانند تا باشد به اثر دریافت از دانش و معرفت امروزی کم از کم دامن
خرافات چیده شود چون میدانیم رسیدن به جهان مدرن ده ها سال سعی و تلاش به
کار است آنهم به شرطی که هر روز و هر سال موانع را از سر راه بیرون انداخت
و این موانع همانا سد هایی است که آنها را یکی پی دیگر باید برداشت و ره را
هموار نمود تا توانست سکولاریسم را جاگزین و در پرتو از ارزش های آن ٬
مدرنیته و پسا مدرنیته را که از آرمان های پسین خواهد بود پیاده کرد.
هر چند رسیدن به چنین نیازی کاریست بس دشوار ولی اگر تحقق بپذیرد از یک سو
آرزو های دیرینه برآورده می شود و از جانب دیگر پا به پای قافله ی تمدن پیش
خواهیم رفت.
ناتمام
|