ریشه در خاک تر از خانهی آبایی تو
یک بغل باغِ انارم به پذیرایی تو
سینهات گنج گهر، شهر هنر، شور و شرر
دستها پر شده از حرص به دارایی تو
باید این بار زنی قد بکشد از کابل
بنویسد همه از شرح شکیبایی تو
تا چنان ذوق کند، بگذرد از فردوسی
فارسی زنده کند از دل زیبایی تو
آه ای کوه مبادا که شبی گریه کنی
نیست در شهر کسی تا به تسلایی تو...
شانه را زیر سرت تکیه دهد تا یک دم
مگر از ضرب بیافتد تب شیدایی تو
هرچه آواره به زانوی تو سر میماند
چشم هر شبزده ماندهست به لالایی تو
من که باشم که ترا نیمهی خود پندارم
مثل یک جغد گمم در شب تنهایی تو
مهتاب ساحل |