ای آفریدگار زمین و زمان و عرش
بنگر ز خون کودک و زن شد زمین فرش
یکبارهم تو جانب بیچارگان بگیر
کودک درین دیار شد آماجگاه تیر
یارب ببین که کابل ما عین کربلاست
هرسو به نام نامی تو قتل و ماجراست
دادی به زن مقام گهربار مادری
حالا بیا به هستی او کن تو داوری
با طفل شیرخواره در آغوش جان سپرد
فرزند نیز مادر خودرا ندید و مرد
هرشب به خانه خانه فغان است و ماتم است
گویا که رنج و غصهء این مردمان کم است
ما در ره عنایت کوچک نشسته ایم
سی سال شد ز جنگ و بلا دل شکسته ایم
یارب ، روا مدار به ما نکبت و بلا
با کی شکایتی کنم ، آخر تویی خدا |